_ داشتم میگفتم...
_ چی میگفتی؟
_ داشتم میگفتم عمه شهلام..
_ عمه مهلا؟!
_ نه! شهلا
_ خب مهلا چی؟!
_ شهلا حاجخانوم! شهلاااا...
_ آهااااان شهلا. خب چیشده؟
_ داشتم میگفتم از پله داشته میاومده خورده زمین.
_ کی خورده زمین؟
_ هووووفففف. هیچی اصلا.
_ وااا چرا عصبانی میشی حالا دختر؟
اشکال نداره. چی داشتی میگفتی؟
✨✨✨✨✨
_ اگه بدونی فرشته چجور گریه میکرد...
دل آدم ریش میشد.
مریم و علیرضا هم همینطور.
هی هرچی دلداریشون میدادیم که هیچی نشده، عمه حالش خوبه انگار نه انگار...
سعید؟!
سعیییید! گوش میدی چی میگم؟
_ ها؟ چیشده؟
_ مسخره! نیم ساعت دارم حرف میزنم تازه میگی چیشده؟!
_ خب ببخشید. بقیهاشو بگو.
_ اره تا وقتی خود عمه باهاشون حرف نزد و نگفت حالش خوبه آروم نگرفتن...
بعدش که خیال همه راحت شد...
سعییییییید! عهههه. اصلا بده من اون گوشیو...
✨✨✨✨✨
_ اینو نگفتم برات. شوهرعممو...
_ همون کچل چاقه؟
_ عه. سمیرااا...
_ والا دوروغ میگم مگه. با اون دخترای بدتر از خودش.
_ عه سمیرا! چشونه مگه؟
_ چشون نیست! دماغشونه...
به خرطوم فیل گفتن زکی!
_ سمیرااا...
_ سمیرا و کوفت! اگه دورومیگفتم که تو الان از خنده پیش من پس نیفتاده بودی...
ولی خدایی هرچی این دختر عمههات به باباشون رفتن، این پسر عمت به مامانش کشیده، هزارررماشاءالله.
_ بیحیا!
_ خب حالا...
شوخی کردم. مبارک صاحابش باشه.
✨✨✨✨✨
_ جونم برات بگه که دیروز از صبح تا شب، خونه عمهام، دستم بند بود. برای همین دیر شد یکم. حلال کن توروخدا...
_ اشکال نداره عزیزم. ولی دفعه دیگه تکرار نشهها...خب؟!
من از دوهفته پیش گفته بودم به شما.
_ وای ببخشید یکمشم تقصیره این...
_ خیلیخب حالا. چ فرق میکنه تقصیر کیبود. گذشته دیگه.
_ نه خب اخه.
این خانومه که...
_ عه عزیزم حالا نمیخواد بگی دیگه مهم نیست!
الان که دیگه این بسته به دستم رسید.
همونیهم شده که میخواستم. این دیر و زودش هم دیگه خیلی مهم نیست...
_ باشه عزیزم. مبارکت باشه. ببخشید بازم.
✨✨✨✨✨
_ داشت یادم میرفت. لطفا حرم رفتی برای عمهام دعا کن.
_ عه چرا؟ چیشده مگه؟!
_ داشته از پله میاومده پایین پاش لیز خورده، سرش خورده لب پله.
_ ایوای. الان حالشون چطوره؟
_ شکر خدا بهتره...
خطر از بیخ گوشش گذشته.
_ خب احمدالله. چشم عزیزم حتما!
_ ممنونم. لطف میکنی. انشاءالله بلا از خودت و خانوادت دور باشه.
_ ممنون گلم. انشاءالله.
امری، فرمایشی؟
_ نه عزیزم. خیلی خوشحال شدم دیدمت.
التماس دعا حتما!
_ ما بیشتر. محتاجیم به دعا. خداحفظ...
✨✨✨✨✨
#نورسان
#تمرین101
خانوم خرمالو ابروهایش را داد بالا و به آقا انار گفت: من عمرا از مرد هایی که مو رنگ میکنن، خوشم نمیآد!
آقا انار دستپاچه و با تته پته گفت: ن..نه!
ما کلا خانوادگی موهامون بوره. خیالتون راحت. نچراله نچراله.
اگرهم که با رنگش مشکل دارید که دیگه...
لبخندی روی لب خانم خرمالو شکل گرفت، هرچند آقا انار از زیر ماسک نمیدیدش.
سرش را پایین انداخت و کمی فکر کرد.
انار تا اینجا تمام ایدهآل های اورا داشت.
ناگهان باد سرد پاییزی وزید، از پوشش نازک خانم خرمالو گذشت و لرزه بر اندام ظریفش انداخت.
آقا انار که دید خانم خرمالو از سرما به خود میلرز، کت چرمش را درآورد و قبل از اینکه خانم خرمالو بخواهد لب به تعارف باز کند، آن را روی شانههایش انداخت.
لپ های خانم خرمالو به رنگ کت درآمد و فقط زیرلب تشکر کرد.
آقایانار همانطور که به خانم خرمالو زل زده بود، پیش خودش فکر میکرد کتش چقدر به تن همسر آیندهاش میآید.
حالا این همه اعتماد به سقف را از کجا میآورد و خرمالو را از همین حالا همسر ایندهاش میدانست،اللهاعلم!
خرمالو احساس میکرد دارد زیر نگاه های سنگین انار له میشود.
به سختی سرش را بالا اورد که یکهو نگاهش روی هیکل تکهتکه و عضلانی انار قفل شد.
نفسش بند آمد و سریع نگاهش را دزدید و چندین برابر سرخ شد.
انار مستانه خندید و در دل آرزو کرد کاش میتوانست موهای سبزرنگ خرمالو را نوازش کند.
یکهو به خودش آمد و دردل به خود نهیب زد و خودش را به خاطر بیحیایی اش سرزنش کرد.
نگاهش را به روبهرو دوخت و با صدای بمش گفت: موهاتون رو بکنید داخل.
خرمالو که تازه فهمیده بود موهایش بیرون امده، بی اختیار هینی کشید و سریع روسری اش را کشید جلو.
انار ذوقزده از نجابت خرمالو لبخندی زد و رویش را به سمت او چرخاند.
سرش را کمی کج کرد و شمرده شمرده پرسید: خرمالو خانوم؟
و "واو" خانوم را کمی بیشتر کشید.
خرمالو نیم نگاه خجولی به انارش، که معلوم نبود از کی "شین" مالکیت گرفته، انداخت و بله را در دهانش مزه مزه کرد.
#نورسان
#تمرین102
(استاد ممنون میشم نطرتون رو هم بگید)
خانوم خرمالو ابروهایش را داد بالا و به آقا انار گفت: من عمرا از مرد هایی که مو رنگ میکنن، خوشم نمیآد!
آقا انار دستپاچه و با تته پته گفت: ن..نه!
ما کلا خانوادگی موهامون بوره. خیالتون راحت. نچراله نچراله.
اگرهم که با رنگش مشکل دارید که دیگه...
لبخندی روی لب خانم خرمالو شکل گرفت، هرچند آقا انار از زیر ماسک نمیدیدش.
سرش را پایین انداخت و کمی فکر کرد.
انار تا اینجا تمام ایدهآل های اورا داشت.
ناگهان باد سرد پاییزی وزید، از پوشش نازک خانم خرمالو گذشت و لرزه بر اندام ظریفش انداخت.
آقا انار که دید خانم خرمالو از سرما به خود میلرز، کت چرمش را درآورد و قبل از اینکه خانم خرمالو بخواهد لب به تعارف باز کند، آن را روی شانههایش انداخت.
لپ های خانم خرمالو به رنگ کت درآمد و فقط زیرلب تشکر کرد.
آقایانار همانطور که به خانم خرمالو زل زده بود، پیش خودش فکر میکرد کتش چقدر به تن همسر آیندهاش میآید.
حالا این همه اعتماد به سقف را از کجا میآورد و خرمالو را از همین حالا همسر ایندهاش میدانست،اللهاعلم!
خرمالو احساس میکرد دارد زیر نگاه های سنگین انار له میشود.
به سختی سرش را بالا اورد که یکهو نگاهش روی هیکل تکهتکه و عضلانی انار قفل شد.
نفسش بند آمد و سریع نگاهش را دزدید و چندین برابر سرخ شد.
انار مستانه خندید و در دل آرزو کرد کاش میتوانست موهای سبزرنگ خرمالو را نوازش کند.
یکهو به خودش آمد و دردل به خود نهیب زد و خودش را به خاطر بیحیایی اش سرزنش کرد.
نگاهش را به روبهرو دوخت و با صدای بمش گفت: موهاتون رو بکنید داخل.
خرمالو که تازه فهمیده بود موهایش بیرون امده، بی اختیار هینی کشید و سریع روسری اش را کشید جلو.
انار ذوقزده از نجابت خرمالو لبخندی زد و رویش را به سمت او چرخاند.
سرش را کمی کج کرد و شمرده شمرده پرسید: خرمالو خانوم؟
و "واو" خانوم را کمی بیشتر کشید.
خرمالو نیم نگاه خجولی به انارش، که معلوم نبود از کی "شین" مالکیت گرفته، انداخت و بله را در دهانش مزه مزه کرد.
#نورسان
#تمرین102
م که.:
نوبت ماست که دیگه بتازونیم....!
حیف رأفت اسلامیم اجازه نمیده...
#خندههای_هیستریکی
#نورسان
#شیراز_تسلیت
مَهِ یاس:
لعنت بر هم وطنی که خون هم وطن را ریخت تا هم رنگ بیگانه بشه.
roghani:
سلبریتی ها و دوستان عزیز لیدر اعلام کردن برا ما شیراز تو جغرافیای ایران نیست :)
شیرازی ها هم ایرانی نیستن.
ما فقط برا ایرانی ها دل میسوزونیم :)...
#شاهچراغ
..............:
_بخاطر خواهرم، خواهرت، خواهرامون...
_بقیه زن ها رو با گلوله میبندن، چون خواهراشون نیستن...
#تسلیت
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
آهای کورش پرستان، شیراز پایتخت آریاییتان است. حرفی نظری؟
#شیراز
#حمله_تروریستی
#شیراز_تسلیت
#ایران_مقتدر
#اسماعیل_واقفی
roghani:
- برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون...
- آها، همون زنه که بچه تو بغلشه؟ حله! میزنمش...
#شیراز
#وطن
#شاهچراغ
MAHDINAR✒️♣️:
هنگام شفق بود...
#مهدینار
مَهِ یاس:
به خاطر خواهرم، خواهرت، خواهرامون...
برو کم لاف بیا، برادران ما آنهای بودند که به خاطر آزادی ما جنگیدند و خون دادند،
نه شما «نا برادران، نامردان» که خون میگیرید.
#شیراز_تسلیت
#مَهیاس
Arn:
شاعر شدم از وقتی خون قاضی میدان شد...شعری که سرودم را جسمیست که بی جان شد...#شاهچراغ_تسلیت
roghani:
تاریخ همواره در حال تکرار است...
و تاریخ تحریف نخواهد شد :)
#شاهچراغ
#شیراز
#وطن
Arn:
از شاهچراغ امد نجوای به خون خفته....بر من تو بخوان روضه<فتوای جنون گفته....#شاهچراغ_تسلیت
roghani:
و دوباره حکایت چادر های خونی :)
#شاهچراغ
#شیراز
#وطن
ایگل:
برای کشتن زن و بچه ها با کلاشینکف
برای زنده زنده سوزوندن بسیجی ها
برای رقصیدن روی خون شهیدا
برای آزادی حواله کردن آلت تناسلی به مخالفها
برای سرکوب هر کسی که غیر ماست
برای آویزان کردن جنازه از درخت وتیر برق ها
برای ساختن جوی خون توی حرم ها
برای ویران کردن سرزمین اجدادی
برای اینکه من پر از عقده و شهوتم
برای نابودی اسم ایران
برای آتش زدن قرآن
برای نابودی شاهچراغ و امام رضا
برای تکه تکه کردن خاکمون
برای سوزوندن روسری ها
برای عریان گشتن تو خیابون ها
برای....
برای نابودی هست و نیستمون
برای زن زندگی آزادی
#زن_زندگی_آزادی
Arn:
قصه انگشت با تسبیح اخر به خلیفه اش رسید.....نذر چون بیش از صد است باید به اول باز گشت....در رهت نذر هزاران جان عاشق کرده ایم...خون ما رنگین ترست از جان مظلوم شهید؟...#شاهچراغ_تسلیت
:):
فقط اونایی خواهراشونن
که روسری از سر بکنن،
لخت شن،
فحش بدن و
وحشی بازی در بیارن.
#مرگ_بر_سلبریتی_خائن
+ ما لخت به دنیا میایم و لخت دنیا رو ترک میکنیم.
پس چرا لخت زندگی نکنیم؟
- ما خفه به دنیا میام و خفه هم از دنیا میریم.
پس نظرت چیه الان خفه شی؟! ☺️
#زن_زندگی_آزادی
#نورسان
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
#تمرین164
هفت کلمه بنویسید که چهارتاش با سین شروع شود و سه تاش با شین. یا بعکس. حالا یک در میان بنویسید. اگر معنی بدهد بهتر است. یعنی باید معنی بدهد. اصلا صبر کنید...اگر معنی ندهد با همین پشت دست. اگر یکی در میان هم نشد اشکالی ندارد ... ولی معنی بدهد. میتوانید دو سه تا کلمه دیگر هم به این جمله اضافه کنید.🖐🤛
مثلنی👇
شوهر سارا شیمی خوانده. شاهین سال شصت سل گرفت.🤔
ا.گودرزی:
سیما سی سالگی اش ستوان و شوهرش سرهنگ شد
شـہبانو🗒:
سینا شنهای ساحل را شکل ستاره ساخت.
سحر شیشه ساختمان را شکست.
#تمرین
Sahar Hoseini:
شیما سیب هارا توی سبد چید.
شبنم ساک شال هایش را بست.
سرباز ساعت سرد را به شبنم داد.
#تمرین164
زهرا:
ساحله شعر سعدی را خواند.
ساعت شنی، سپیده شکست.
#تمرین164
طباطبایی* معتقدی:
ستاره شب سیاهم شدی،
شراب سرخی و شوریده سر من
#تمرین164
افࢪاح🦋:
ساجده شب را سرگردان و شوریده حال گذراند.
شهربانو سفر شیراز را از سرگذراند.
جمله ی اخر خیلی بی معنی شد😐😂
به بزرگی خودتون ببخشید استاد .
#تمرین_۱۶۴
خاتَم(ص):
شمیم سحر؛ شریان سکوت؛ شهادت سعید و شام سرد شبهای ساحل، شعرِ سرودهای شیرین سمانه شدند.
شهادت سعید، شعرِ سکوت شب و سرود شببوها شد.
#تمرین164
سابرینا بانو:
سرباز شوریده ای سر شما سربند شادمانی و شقایق میبندد ...
سارا سرسره سرد را سوار شد و شروع کرد به شادی و شلوغ کردن
#تمرین164
#حدیث_عشق_313
❤نورای جان❤:
شایان شب به سلامتی شهلا شیروانی سیرابی سالم خورد.
#به که کلمه نیست
#تمرین164
آرتان:
شراره های خشم سحر وشیما شاید ساده بود شهری را بهم ریخت......
ทℴℴℛ₷αท:
سیمای شن سوخت شیشه ساخته شد.
#تمرین164
#نورسان
👩🏻🏫:
سهیل شربت سکنجبین شیرین با سبزی دوست داره ولی شربتش شور شده
میـرمهـدی:
سرما سرم را سوراخ ساخت
شکلات شبم را شاهانه ساخت
#تمرین164
#میرمهدی
سس ساندویچ سخت سوزاندم شبِ شرّمو شوم تر کرد
#تمرین164
#میرمهدی
✧┆روحــ الرحمنــ عــلــے جانمــ:
شهید سردار سلیمانی شد ستاره شب آسمان شهدا