به نام خدا
#گروه_خوشه_های_طلایی
سرگروه: ریحانه
#آنچه_گذشت
گروه ما از همان اول کار، جدی بود.
از همان ابتدا تصمیم گرفتیم دنبال ایده برویم. روایتها و احادیث مربوطه را بررسی کردیم. چند روز گذشت. به هیچ نتیجهای نرسیدیم.
سرگروه ایده اصلی را دادند. هر کدام از اعضای گروه روی ایده نظر دادند. درنهایت بعداز چکشکاری حسابی ایده به سوژه اصلی داستان رسیدیم.
یک خط سیر کلی برای داستان تعریف کردیم، نمای کلی شخصیتها را نوشتیم و تازه رسیدیم به اینجا که چه کسی داستان را بنویسد؟ تصمیم گرفتیم از بانو احد کمک بگیریم. قرار شد هریک از اعضاء یک ورودی برای داستان بنویسد و ایشان روی متنهایمان نظر بدهند تا نوشتن را شروع کنیم.
نویسنده انتخاب شد و بسم الله را گفتیم. همه سعیمان بر این بود تا جاییکه میتوانیم غیرمستقیم مظلومیت امام را در صلح ایشان با معاویه به تصویر بکشیم.
هر بخشی که مینوشتیم، در گروه بررسی میکردیم. تا نیمه داستان که نوشتیم، استاد هیام را به گروه چهار نفرهمان دعوت کردیم. ایشان داستان را خواندند و اشکالات را تذکر دادند. باز شروع به نوشتن کردیم. شبهای قدر بود. به امام حسن علیه السلام توسل کردیم و از ایشان خواستیم کمکمان کنند. زاویه دید داستانمان ابتدا دانای کل بود. دوباره داستان را از اول نوشتیم؛ این بار از زاویهای دیگر. اول شخص. از این زاویه دید داستان جذابتر شده بود. سه روز مانده به عید نوشتن داستان تمام شد، اما تعداد کلمات خیلی بیشتر از اندازه تعیینشده بود. همه با هم داستان را چندین بار خواندیم، اضافهها را حذف کردیم و متن را ویرایش کردیم.
بالاخره داستان نهایی برای ارسال آماده شد.
بیشترین چیزی که در نوشتن کمکمان کرد؛ تلاش و جدیت نویسنده و همکاری و همدلی اعضاء بود، برای بهتر نوشتن. سعی میکردیم از نظرهای هم استفاده کنیم. و مهمتر از همه به هم اعتماد داشتیم. به تواناییهایمان. و با عشق نوشتیم. عشق به نوشتن. عشق به اهل بیت علیهم السلام.
امید که این عشق و همدلی همیشه پشتوانه قلممان باشد و بهتر بتوانیم بنویسیم.
یادمان باشد یک اراده قوی بر همه چیز حتی بر زمان غلبه میکند.
یا حق.🍃
سپاس از استاد واقفی. بانو احد و استاد هیام.☘
#پروازیاکریمها