#نوشتن
فکر کنم لولای چشمم روغنکاری احتیاج دارد.
حالا این روغنکاری چیست و چگونه باید انجام شود، خود من هم نمیدانم.
فقط همین را میدانم که لولای پلکم خراب شده، گیر میکند، برای خودش میپرد و بعضی وقتها که پلک میزنم خسته است و حال ندارد برگردد سر جایش.
دوست دارد تن نحیفش را روی پلک پایینی بیندازد و یک دل سیر بخوابد.
شاید هم از دیدن این همه ناملایمتی خسته است و میل به استعفا دارد.
شاید هم غصه دارد و دردهایش را فریاد میزند.
بعضی از حرفهایش را میفهمم و دلداریاش میدهم که نگران نباش خودم حلش میکنم.
ولی آنهایی که متوجه نمیشوم اعصابش را به هم میریزد و دوباره پرشش بدتر میشود.
سر شب با همسر جان صحبت میکردم که چشمم هم حسودیاش شد و شروع کرد به بلبل زبانی و او هم با چشمان گرد شده به من نگاه میکرد.
لبش را به دندان کشید و گفت:
_مریم، زشته!
خنده امانم نمیداد که برایش بگویم چه شده.
واقعا هم نمیدانم چه شده.
مادرم که میگوید تیک عصبیست. احتمال دارد باشد. وقتی زیاد حرف نزنی و از کنار همه چیز با لبخند بگذری، تک تک اعضای بدنت دوام نمیآورند و جور زبان را میکشند.
دوست دارند داد بزنند و بگویند چرا؟
چرا...
بگذریم.
دستهگل چند شب پیش کم بود، حالا این اطوار چشم هم شده نور علی نور!
فردا چطوری با این چشم بروم دفتر؟ ای داد! ای فریاد! ای فغان!
#000227
#نقیمعمولی