eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊 🎬 بعد بانو سیاه‌تیری با صدایی بغض‌آلود ادامه داد: _میگن همه‌ی آشناهاش خلافکار و گنده‌لات و دعوایی و این چیزان. خسته شدم دیگه! اعضا که در طول صحبت بانو سیاه‌تیری، ساکت بودند و از رفتار ناگهانی و ناشایست ایشان، حیرت‌زده فقط نگاه می‌کردند، بعد از چند ثانیه سکوت خود را شکستند و همهمه‌ای برپا شد. رجینا مشتش را گره کرد و رو به بانو سیاه‌تیری فریاد زد: _دِکی! پس ما چی بگیم که از هفت روز هفته، هشت روزش رو داریم مینی‌بوس قراضه‌ی شوما رو تعمیر می‌کنیم؟! بانو احد هم که انگار تمام حرص‌هایی که این چند وقته خورده بود را می‌خواست یک‌جا بالا بیاورد، ناگهان از آن فاز بی‌حالی در آمد و با چشمانی از حدقه بیرون زده جیغ کشید: _تو اگه جای من بودی، چکار می‌کردی پس؟! ها؟! سپس بغض کرد و ادامه داد: _هی بدبختی پشت بدبختی؛ دردسر پشت دردسر! اینم از مراسم سال استاد! و بغش ترکید که استاد مجاهد گفت: _مراسم سال استاد که به خوبی برگزار شد بانو. چرا گریه می‌کنید؟! بانو احد همچنان داشت اشک می‌ریخت که بانو سیاه‌تیری جواب داد: _نه بابا، دلت خوشه‌ها استاد! یه تسبیح گرفتی و راه به راه داری صلوات می‌فرستی و از اون بیرون خبر نداری. اون بیرون هم انگشت نمای همه شدیم! میگن پولاشون تَه کشیده بود، خواستن با دوز و کلک و فروش محصولای بی‌کیفیتشون، جیب ما رو خالی کنن و خزانه‌ی خودشون رو پُر. بعد میگن پذیرایی‌شون هم که افتضاح بود. اون از برنجشون که شفته شده بود؛ اونم از دسر و ژله‌شون که توش مو پیدا شد. میگن باغشون هم دیگه مثل سابق نیست و نصف بچه‌هاشون پناهنده‌ی باغای دیگه شدن و الکی میگن رفتن راهیان نور و تحصیل و کار و...! خلاصه حرفه که مثل قطار از دهنشون بیرون میاد. اما بانو خاتم با جدیت گفت: _البته حرف مفت که کنتور نمی‌ندازه. بذار بگن! ما که می‌دونیم بر اساس بودجه و توانایی بچه‌های خودمون، بهترین مراسم رو گرفتیم! بانو سیاه‌تیری شانه‌هایش را بالا انداخت که بانو احد اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: _بعدشم تو مثلاً وکیل استاد و یاد بودی. چیشد پس؟! استاد و یاد الان سینه قبرستون خوابیدن و قاتل‌هاشون دارن راست راست می‌گردن! تو اگه وکیل قابلی بودی، الان باید توی مراسم سال قاتلای استاد شرکت می‌کردیم؛ نه خود استاد! با آمدن اسم استاد واقفی و یاد، لحظه‌ای سکوت حکم‌فرما شد و همه با نگاهی طلبکارانه به بانو سیاه‌تیری زل زدند. بانو سیاه‌تیری که نمی‌خواست کم بیاورد، پشت چشمی نازک کرد و پوزخندی گوشه‌ی لب‌هایش نشست. _مثل اینکه شما یادتون رفته. من فقط وکیل بودم و قاضی یکی دیگه بود. یعنی کسی که باید قاتلین استاد رو پیدا می‌کرد، دای جان ایشون بود، نه من! و با انگشت اشاره‌اش، بانو شبنم را که فارغ از غوغای جهان داشت نوشیدنی‌اش را می‌خورد، نشان داد. بانو شبنم با شنیدن اسم دای جان، رنگ از رخسارش پرید و شیرموزش، زهرمارش شد. حالا همه به او زل زده بودند که بانو شبنم مِن مِن کنان گفت: _خب...خب...! بانو احد که حالش کمی جا آمده بود، با صدایی که به خاطر جیغ و داد کردن خروسی شده بود، گفت: _خب چی؟! بگو دیگه! بانو شبنم زیرچشمی نگاهی به بانو احد انداخت و سپس به میز صبحانه خیره شد. _خب چی بگم؟! بیخود دلتون رو به دای جان من خوش نکنید. اون اگه می‌خواست قاتلا رو پیدا کنه، تا حالا پیدا کرده بود. ما باید خودمون قاتلای استاد و یاد رو پیدا کنیم. بانو احد با دست راست، محکم به پشت دست چپش زد. _هنوز صدای آروغایی که دای‌جان شما، بعد خوردن باقلی پلو با گردن چهلم استاد می‌زدن توی گوشمه. بعد میگی خودمون باید دنبال قاتلا بگردیم؟! مگه ما کاراگاه گَجتیم؟! بانو شبنم جوابی نداد که دوباره سر و صدای اعضا در حال بالا گرفتن بود که استاد مجاهد، برای جلوگیری از این امر، سریع وارد عمل شد. _همگی، سریع، فوری و انقلابی، صلواتی عنایت کنید! بعد از فرستادن صلوات، استاد مجاهد با تبسم همیشگی‌اش شروع به صحبت کرد. _خب همگی صحبتای بانو شبنم رو شنیدیم. ما دستمون به هیچ جا بند نیست و چاره‌ای نداریم جز اینکه خودمون دنبال قاتلین استاد و یاد بگردیم. اما باید قبلش تکلیف پولایی که از باغ به سرقت رفته رو روشن کنیم. مراسم سال رو به خوبی پشت سر گذاشتیم، ولی باقی مسائل باغ رو می‌خواییم چیکار بکنیم؟! آیا اقدامی برای حل این مشکل صورت گرفته؟! بانو احد با دستمال دماغش را گرفت. _والا استاد من به پلیس گزارش دادم، ولی خب فعلاً خبری نشده. خودمونم که مدرک درست حسابی نداریم؛ پس چاره‌ای نداریم جز انتظار! استاد مجاهد پوفی کشید که استاد ندوشن گفت: _دوستان قبل از اینکه شروع کنیم به تحقیق و کاراگاه بازی و گشتن دنبال قاتلین استاد و یاد و همچنین انتظار برای پیدا شدن دزد باغ، پیشنهاد می‌کنم که با همدیگه یک سفر دست جمعی به یزد داشته باشیم. بلکه این فضای ملتهب باغ کمی آروم بشه...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344