#باغنار2🎊
#پارت57🎬
این را احف گفت که دوباره رجینا حاضرجوابی کرد.
_اخبار تکرار نداره، ولی سریال که داره. در ضمن اینجور که معلومه، قضیهی استاد یه داستانیه واسه خودش!
سپس خطاب به عمران ادامه داد:
_استاد از اول شروع کن. اگه داستان جذابی باشه، خودم رمانت رو مینویسم. اسمشم میذارم استاد گم و گور شده، باز اومد به باغ غم مخور!
استاد که دهانش کف کرده بود، آب دهان نداشتهاش را قورت داد که ناگهان بانو احد نزدیکشان شد.
_چقدر شما بیخیالید. دکتر اومد!
سپس به سمت دکتر رفت و بقیه هم به دنبالش راه افتادند.
_خانوم دکتر، حال شبنمی ما چطوره؟!
این را بانو نسل خاتم پرسید که دکتر دستکشهایش را در آورد.
_حالش خوبه. فقط اینکه چی شد غش کردن؟!
احف عمران را نشان داد و گفت:
_به خاطر ایشون!
دکتر نگاهی به سر تا پای عمران انداخت و با تعجب گفت:
_آخه ایشون غش کردن داره؟!
همگی نگاهی به همدیگر انداختند که احف جواب داد:
_اینجوری نگاهشون نکنید خانوم دکتر. استاد ما گرچه الان از ریخت و قیافه افتاده، ولی جَوونیاش خاطرخواه زیاد داشت. همین الانشم به جز خانوم شبنم، دوتا اتاق غشی انداخته روی دستمون!
دکتر نمیدانست چه بگوید که بانو احد گفت:
_به حرفای اینا توجه نکنید خانوم دکتر. اینایی که غش کردن، استاد ما رو بعد چند وقت دیدن و شوکه شدن! وگرنه بحث خوشگلی و خاطرخواهی و این چیزا نیست اصلاً!
سپس یک نگاه زیرزیرکی به عمران انداخت که با نگاه چپ چپ او روبهرو شد.
_به هرحال نگران نباشید. حال مادر و بچههاش خوبه!
_بچههاش؟!
این حرف را همگی باهم گفتند که دکتر جواب داد:
_بله، بچههاش! حال هردو قُل خوبه.
_دو قُل؟!
باز هم همگی باهم جواب دادند که اینبار دکتر با لحنی تند گفت:
_ای بابا. چند بار باید یه حرف رو تکرار کنم؟!
همگی دهانشان باز مانده بود که رجینا پرسید:
_یعنی آبجی ما دوقلو توی شیکمش داره؟!
دکتر با سرش حرف رجینا را تایید کرد که بانو احد گفت:
_ای...این امکان نداره خانوم دکتر. ش...شبنمی ما یه بچه بی...بیشتر توی شکمش نداشت. م...من خودم دو سه ماه پیش ب...بردمش سونوگرافی. او...اون موقع یه بچه بود توی شکمش. و...ولی الان چ...چطور ممکنه؟!
بانو احد به تته پته افتاده بود که دکتر عینکش را در آورد.
_خودمم نمیدونم. ولی اگه این حرف شما حقیقت داشته باشه، معنیش این میشه که ما با یه معجزه طرفیم. بچهی دوست شما تبدیل به دوتا بچه شده!
_الهی!
این را مهدیه با عشوه گفت که دکتر جواب داد:
_خانوم دکتر الهی الان توی بخش زایمانن! بنده تقوی هستم.
_نه خانوم دکتر. من منظورم این بود که چقدر قضیه جالب و رمانتیکه. نازی!
مهدیه این را گفت که دوباره حرفی پشت سرش شنید.
_بله؟! من رو صدا کردید؟!
مهدیه به پشت سرش نگاه کرد که خانومی را دید.
_ببخشید شما؟!
_من نازنین هستم که نازی صدام میکنن. داشتم از اینجا رد میشدم که صدام کردید.
مهدیه لبخندی به اجبار زد که بانو نسل خاتم گفت:
_نه خانوم. کسی شما رو صدا نزد. بفرمایید!
پس از رفتن نازی خانوم، رجینا خطاب به مهدیه گفت:
_آبجی شما دیگه هیچی نگو. با این وضع مطمئنم اگه کلمهی دایناسور رو هم بگی، یهو دایناسورها هم ظاهر میشن و نسلشون دوباره شروع میشه!
مهدیه چشم غرهای به رجینا رفت که مهدینار گفت:
_من میگم بانوم شبنم یکی از عجایب خلقته، شماها میگید نه! با یه غشِ ریز، یه قُلش شد دو قُل. شعبده باز کی بودن ایشون؟!
_نه. ایشون قطعاً با یه غش بچش دوتا نشده. یعنی اصلاً دلیل علمی و پزشکی نداره. در ضمن توی سونو هردو بچه یه شکل و یه اندازه بودن. اگه بعد غش بچشون دوتا شده، باید یکی از قُلا کوچیکتر از اونیکی بود دیگه. درست نمیگم؟!
این را دکتر گفت و پس از نشنیدن جوابی، صحنه را ترک کرد. همگی در شوک بودند که ناگهان عمران به زمین نشست.
_یا مقلب القلوب! هفت تا بچه! حالا کی میخواد خرجشون رو بده؟!
احف کنار عمران نشست و دست روی شانهاش گذاشت.
_نگران نباش استاد. شوهر بانو شبنم آقا سید مرتضی، مثل شیر خرجش رو میده!
عمران دستی به صورتش کشید که رجینا گفت:
_چی داری میگی واسه خودت داش احف؟! آقا سید مرتضی که معلوم نیست توی کدوم کشوری داره موردای جدول ویار آبجی رو تهیه میکنه. شبنمی هم که کلا توی باغ پلاسه. پس نتیجه میگیریم خرج آبجی بزرگ ما با هفت تا بچهی قد و نیم قدش، به عهدهی استاد بیچارهی ماست!
عمران با شنیدن این حرف، محکم به پیشانیِ خود کوبید که بانو احد گفت:
_اون موقع استاد صاحب باغی با کلی سرمایه بودن. نه الان که به جز لباسای تنش، چیز دیگهای ندارن!
اخمهای عمران توی هم رفت و از جایش بلند شد.
_یعنی چی این حرفا؟! پس اون همه سرمایهی باغ که قبل اِسارت داشتیم چی شد؟!
مهدینار نزدیک عمران شد و صدایش را صاف کرد.
_بسم رب النور. توی یه شب خنک تابستونی، وقتی داشتیم خودمون رو برای مراسم سال شما آماده میکردیم...!
#پایان_پارت57✅
📆 #14030129
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344