💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت69🎬 اعضای منتظر، جز سکوت و هاج و واج نگاه کردن، کاری از دستشان برنمیآمد. نمیدانستن
#باغنار2🎊
#پارت70🎬
سپس عمران به خانوم دکتر طاهره لبخندی زد و بعد عینکش را در آورد و به احف داد تا شیشههایش را تمیز کند.
هر سه بیرون منتظر بودند تا عمران لباسهایش را عوض کند که دقایقی بعد، عمران تر و تمیز از کائنات بیرون آمد و هرچهار نفر، سوار اسنپی که جلوی در باغ منتظر بود، شدند و به سمت بیمارستان راه افتادند!
همگی پشت شیشهی آیسییو ایستاده بودند و به یاد که روی تخت بیهوش افتاده بود، نگاه میکردند. آرام اشک میریختند و به یکدیگر دلداری میدادند که عمران، احف، حدیث و خانوم دکتر طاهره هم سر رسیدند. عمران نیامده به سمت شیشه رفت و بلافاصله احف و مهدینار هم کنارش رفتند تا در صورت غش مجدد، به او کمک کنند. خانوم دکتر طاهره هم با کیف کمکهای اولیهاش، منتظر هر اتفاقی بود که دخترمحی با دیدن او گفت:
_عزیزم شما دیگه چرا اومدی؟! راضی به زحمت نبودیم به خدا.
خانوم دکتر طاهره هم با یک لبخند جواب داد:
_اومدم که استادتون دوباره غش نکنه. خودتون که در جریانید! با این رویه احتمالاً باید دکتر شخصی استادتون بشم!
_بله. در جریانیم! ولی اینجا بیمارستانه و به اندازهی کافی دکتر داره. پس نیازی به شما نبود!
خانوم دکتر طاهره نمیدانست چه جوابی بدهد که بانو احد با چشمهاییتَر، سقلمهای به پهلوی دخترمحی زد.
_بس کن دختر! توی این وضعیت وقت گیر آوردی؟!
سپس لبخند ریزی به خانوم دکتر طاهره زد و ادامه داد:
_در ضمن ایشون به احتمال زیاد، به زودی اقامت باغ رو میگیره و دکتر باغمون میشه! پس باید همیشه همراهمون باشه تا با خلق و خوی همهی ما آشنا بشه! فهمیدی؟!
دخترمحی ساکت شد که ناگهان صداهای شدید و متوالی به گوش رسید. عمران داشت محکم و تند تند به شیشهی آیسییو میزد و با گریه میگفت:
_بلند شو یاد. بلند شو پسرم. بلند شو بگو که همهی اینا خوابه. بلند شو بگو که قاچاقچی مواد مخدر نیستی. بلند شو...!
همگی با روضهی مصور عمران اشک میریختند و هق هق میکردند که احف دستش را روی شانهی عمران گذاشت و با ناراحتی گفت:
_یوسف گمگشته، بازنگشته رفت. استاد آروم باشید. مرگ حقه!
سپس با صدای بلند زد زیر گریه. صدرا که با جثهی کوچکش، پنهانی سوار مینیبوس شده و به بیمارستان آمده بود، با کنایه گفت:
_یاد هم ما رو اَشیر کرده. ژنده نشده دوباره مُرد!
با این حرف، همگی به شدت گریهشان افزودند که مهدینار دست به سینه گفت:
_برای شادی روح عزیز تازه در گذشته فاتحه مع الصلوات!
همگی با صدای بلند صلواتی فرستادند که پرستاری با عصبانیت به سمتشان آمد.
_چه خبرتونه بیمارستان رو گذاشتید روی سرتون؟! مگه نمیدونید نصفه شبه و بقیه دارن استراحت میکنن؟!
بانو شبنم اشکهایش را پاک کرد.
_خانوم مگه عزادار وقت حالیش میشه؟!
سپس دوباره زد زیر گریه که احف با اشک گفت:
_خانوم این جنازهی ما رو کی تحویل میدید؟!
خانوم پرستار با ابروهایی بالا رفته پرسید:
_کدوم جنازه؟!
همگی آیسییو را نشان دادند که پرستار چشمش به یاد خورد. سپس سری تکان داد و گفت:
_ایشون که نمُرده دارید از الان کفنش میکنید. به ایشون فقط یه شوک عصبی وارد شده!
اعضا شادمان اشکهایشان را پاک کردند که مهدیه گفت:
_حالا خارجش کردید؟!
_چی رو؟!
این را پرستار پرسید که مهدیه جواب داد:
_شوک رو. بالاخره هر وارد شدنی، یه خارج شدنی داره دیگه!
پرستار پیشانیاش را مالید.
_من نمیدونم. بهتره از دکترش بپرسید.
سپس به عقب نگاه کرد و ادامه داد:
_بفرما. دکترشم داره میاد.
آقای دکتر به همراه جناب سرگرد به سمت آیسییو میآمدند که عمران و بقیه جلوی راهشان سبز شدند.
_دکتر حال یادم چطوره؟!
این را عمران پرسید که دکتر نفس عمیقی کشید.
_خدمت جناب سرگرد هم گفتم. بیمار شما یه شوک عصبی شدید بهش وارد شده. خیلی هم شانس آورده که این شوک تبدیل به سکته نشده. مثل اینکه توی این مدت خیلی تحت فشار بوده. درسته؟!
عمران با به یاد آوردن شکنجههای دوران اسارت، سرش را تکان داد که دکتر ادامه داد:
_متاسفانه آزمایشات اولیه نشون داده که بخشی از مغز که مربوط به حافظهاس، از کار افتاده. یعنی بیمار شما به هوش که بیاد، ممکنه بخشی یا حتی کل خاطراتش رو به یاد نیاره! اصلا ممکنه خودش رو هم نشناسه!
در این میان سچینه با افسوس گفت:
_چه غمانگیز! یادی که ممکنه حتی اسم خودشم یادش نیاد!
همگی چهرهای مغموم به خود گرفته بودند که استاد مجاهد پرسید:
_چاره چیه دکتر؟! یعنی درمان میشه یا تا آخر عمر اینجوری میمونه؟!
دکتر لبهایش را تر کرد و نگاهی به جمع انداخت.
_ببینم دوست صمیمیش کیه؟!
همهی مردان جمع دستشان را بالا بردند که دکتر پس از مکثی کوتاه ادامه داد:
_خب حالا از بین اینا کی بیشتر صمیمیتره؟!
این بار همهی مردان عمران را نشان دادند که دکتر نزدیکش شد و گفت:
_من داروهای لازم رو می نویسم؛ ولی خب شما هم زیاد باهاش حرف بزنید...!
#پایان_پارت70✅
📆 #14030211
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344