#تمرین
در آخرین دقایق رسیدنم به سیاره، با چندمتر فاصله از سیاره کوچک روباه روی هوا نشسته بود، او همچون نگهبانی از سیاره مراقبت می کرد.وقتی من با اشتیاق از زمین به طرف سیاره حرکت کردم، او با تعجب بهم چشم دوخته بود، من نمی خواستم از ماجرا بویی ببرد، در حالی که در سیاره کوچک را به صدا در می آوردم، با خودم تکرار می کردم:
_باید ازش بخواهم که دوباره به زمین مسافرت کند.
خودم هم نفهمیدم چگونه به سیاره تنها پا گذاشتم.با هیجان بار دوم در سیّاره را به صدا در آوردم تا شاید کسی به رویم در بگشاید. بالاخره در به آرامی باز، و هیکل شازده کوچولو درحالی که رنگ صورتش کمی به سرخی می زد در چارچوب در نمایان شد.وقتی به اوسلام کردم، مودبانه جوابم را داد.
با شوق ازش پرسیدم:
_من شش سال پیش داستان زندگی تو را خواندم، آیا تنهایی حوصله ات سر نمی رود.
_نه عادت دارم.وجودم تنهاست.
_راستش شازده کوچولو، یک سوالی ازت داشتم، آیا از نویسنده ات خبری داری؟!
_به همان آرامی که متولد شد، بدون هیچ چشمداشتی به دنیا، از دنیا فاصله گرفت.
_باورت نمی شود، توی اتوبوس مسافرتی تا نیمه شب داستان تو را خواندم خیلی جذاب بود.حالا می تونم ازت یک سوال بپرسم؟
_بله.
_دلت میخواد بین ما آدم ها زندگی کنی؟؟
_زندگی در سیاره ها برایم لذت بخش تر است.زمین را تبدیل به قفس نکنید.خودتان اذیت می شوید.
_چه خوب حرف می زنی، من تصویر تو را روی جلد کتاب خیلی تماشا می کنم.فقط هنوز فکرم درگیر است که چگونه تنهایی در سیاره ات روزگار می گذرانی؟!
_من بیشتر تنهایی را به بودن بین مردم هفت رنگ ترجیح میدهم.
_آه شازده کوچولو آیا دیدی درد را به تمام رگهای ما تزریق کردند؟!
_شما تنها مسئول سرنوشت خویش هستید.تمام وقایع از خواب بی موقع رخ می دهد.
_ولی ما گاهی زیاد و گاهی کمتر می خوابیم.
_نه همان خواب که استراحت باشد را نگفتم،بلکه چشمی را می گویم که در قلبتان کار گذاشته اند.
با تعجب پرسیدم:
_مگر قلب ما هم دارای چشم است؟!
_چشمی زیبا و بسیار نورانی، آن چشم را بینا نگه دارید، با کینه و نفرت آلوده اش نسازید.
_باشه ممنون که گفتی، من به زمین بر می گردم.
_باشه و من به نظاره کردن برروی حیات زمین ادامه خواهم داد.
_مگر زمین چه دارد که قابل تماشا باشد؟!
_هنوز انسانیت کامل از بین نرفته، و درختانی برای ثمر دادن در باغها کاشته شده اند.
_چه ثمری؟، چه درختانی؟
_درختان انار...درحال نوردهی هستند.
_پس اگر آرزوی خوردن میوه ها را داری، روزی حتما به زمین سفر کن، منتظرت خواهم ماند.
_پس شما مسئول درخت دلهایتان هستید.
_یادش بخیر.این دیالوگ که تو...مسئول گلت خواهی بود.
_آیا مسئول شما، واقعا مسئول گلهای درون شما بود؟؟
_نه ما همینطوری یک پا در هوا و یک پا در زمین به حیات خود ادامه می دهیم.
_مگر جنگ پایان نیافته؟؟
_جنگ سلاح سرد کمتر شده امّا جنگهای تفکر شروع شده، و تفکر و توهم به مصاف هم رفتند.
_و توهم سایه ای از تفکر درک نشده است.
_به نظرت چگونه فکر خود را درک کنیم؟!
_صداقت، همیشه به کودک درونتان راست بگویید.
_آفرین متاسفانه ما گاهی خود را نیز فریب می دهیم.
_و اگر اینگونه باشد همیشه در دنیا سرگردان خواهید ماند.
_کاملا حق با توست. به امید دیدار دوباره شازده کوچولو.
_به امید دیدار.
پسرک کوچک تا بالای سیاره اش به بدرقه من آمد و تا رسیدنم به روی زمین همچنان به نظاره کردن زمین از سیاره اش ادامه داد.
#سفر_خیالی
#شازده_کوچولو
#قاسم_زاده
کپی فقط برای باغ انار آزاد است
برای کانالهای دیگر حرام می باشد
#990820
#تمرین
در آخرین دقایق رسیدنم به سیاره، با چندمتر فاصله از سیاره کوچک روباه روی هوا نشسته بود، او همچون نگهبانی از سیاره مراقبت می کرد.وقتی من با اشتیاق از زمین به طرف سیاره حرکت کردم، او با تعجب بهم چشم دوخته بود، من
نمی خواستم از ماجرا بویی ببرد، در حالی که در سیاره کوچک را به صدا در می آوردم، با خودم تکرار می کردم:
_باید ازش بخواهم که دوباره به زمین مسافرت کند.
خودم هم نفهمیدم چگونه به سیاره تنها پا گذاشتم.با هیجان بار دوم در سیّاره را به صدا در آوردم تا شاید کسی به رویم در بگشاید. بالاخره در به آرامی باز، و هیکل شازده کوچولو درحالی که رنگ صورتش کمی به سرخی می زد در چارچوب در نمایان شد.وقتی به اوسلام کردم، مودبانه جوابم را داد.
با شوق ازش پرسیدم:
_من شش سال پیش داستان زندگی تو را خواندم، آیا تنهایی حوصله ات سر نمی رود.
_نه عادت دارم.وجودم تنهاست.
_راستش شازده کوچولو، یک سوالی ازت داشتم، آیا از نویسنده ات خبری داری؟!
_به همان آرامی که متولد شد، بدون هیچ چشمداشتی به دنیا، از دنیا فاصله گرفت.
_باورت نمی شود، توی اتوبوس مسافرتی تا نیمه شب داستان تو را خواندم خیلی جذاب بود.حالا می تونم ازت یک سوال بپرسم؟
_بله.
_دلت میخواد بین ما آدم ها زندگی کنی؟؟
_زندگی در سیاره ها برایم لذت بخش تر است.زمین را تبدیل به قفس نکنید.خودتان اذیت می شوید.
_چه خوب حرف می زنی، من تصویر تو را روی جلد کتاب خیلی تماشا می کنم.فقط هنوز فکرم درگیر است که چگونه تنهایی در سیاره ات روزگار می گذرانی؟!
_من بیشتر تنهایی را به بودن بین مردم هفت رنگ ترجیح میدهم.
_آه شازده کوچولو آیا دیدی درد را به تمام رگهای ما تزریق کردند؟!
_شما تنها مسئول سرنوشت خویش هستید.تمام وقایع از خواب بی موقع رخ می دهد.
_ولی ما گاهی زیاد و گاهی کمتر می خوابیم.
_نه همان خواب که استراحت باشد را نگفتم،بلکه چشمی را می گویم که در قلبتان کار گذاشته اند.
با تعجب پرسیدم:
_مگر قلب ما هم دارای چشم است؟!
_چشمی زیبا و بسیار نورانی، آن چشم را بینا نگه دارید، با کینه و نفرت آلوده اش نسازید.
_باشه ممنون که گفتی، من به زمین بر می گردم.
_باشه و من به نظاره کردن برروی حیات زمین ادامه خواهم داد.
_مگر زمین چه دارد که قابل تماشا باشد؟!
_هنوز انسانیت کامل از بین نرفته، و درختانی برای ثمر دادن در باغها کاشته شده اند.
_چه ثمری؟، چه درختانی؟
_درختان انار...درحال نوردهی هستند.
_پس اگر آرزوی خوردن میوه ها را داری، روزی حتما به زمین سفر کن، منتظرت خواهم ماند.
_پس شما مسئول درخت دلهایتان هستید.
_یادش بخیر.این دیالوگ که تو...مسئول گلت خواهی بود.
_آیا مسئول شما، واقعا مسئول گلهای درون شما بود؟؟
_نه ما همینطوری یک پا در هوا و یک پا در زمین به حیات خود ادامه می دهیم.
_مگر جنگ پایان نیافته؟؟
_جنگ سلاح سرد کمتر شده امّا جنگهای تفکر شروع شده، و تفکر و توهم به مصاف هم رفتند.
_و توهم سایه ای از تفکر درک نشده است.
_به نظرت چگونه فکر خود را درک کنیم؟!
_صداقت، همیشه به کودک درونتان راست بگویید.
_آفرین متاسفانه ما گاهی خود را نیز فریب می دهیم.
_و اگر اینگونه باشد همیشه در دنیا سرگردان خواهید ماند.
_کاملا حق با توست. به امید دیدار دوباره شازده کوچولو.
_به امید دیدار.
پسرک کوچک تا بالای سیاره اش به بدرقه من آمد و تا رسیدنم به روی زمین همچنان به نظاره کردن زمین از سیاره اش ادامه داد.
#سفر_خیالی
#شازده_کوچولو
#قاسم_زاده
کپی فقط برای باغ انار آزاد است
برای کانالهای دیگر حرام می باشد
#990820