#تمرین30
_«نونا،نونا...»
_«بله،مامان..»
مادر با عجله در را باز می کند.
_«نونا،پشمالو...»
نگرانی در چشمان مادر ،نونا را ساکت می کند.دست از بازی می کشد.با ترس مادر را نگاه می کند.
_«نونا ،پشمالو باید برگرده،سازمان فهمیده اون اینجاست.»
پشمالوی بادکنکی مثل فنر بالا و پایین می پرد.
فکر کنم اوهم مثل من از بازی خوشش می آید.
من که عاشق پروازم.«پشمالو بیا بریم به آسمونا!»
#منتظر
#شینار
#991012
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344