eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر جای علی لندی بودید چه می‌کردید؟ با این تفاوت که شما می‌دانستید اگر به درون آتش بروید با سوختگی و درد کشته خواهید شد. لحظه تصمیم گیری پنج ثانیه است. این پنج ثانیه را اول شخص بنویسید. این پنج ثانیه در دنیای ذهنی بیش از هزار کلمه است. واگویه های یک نوجوان چگونه است؟ آیا هدفهای دور و دراز می‌تواند مانع شود؟ نمی‌تواند یا چی... از لحظه‌ای شروع کنید که تمام چشمتان را شعله های سوزان پر کرده و دو زن در انتظار کمک شما هستند. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از عکس‌های خام با کیفیت
هدایت شده از عکس‌های خام با کیفیت
هدایت شده از عکس‌های خام با کیفیت
اینجا به یاد تک تک باغ اناری ها هستم 🤓
هدایت شده از عکس‌های خام با کیفیت
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
یا امام رضا من بد بودم. کم بودم. نبودم. هیچم. پوچم. ولی هنوز زنده ام. زنده به امید. امیدم رو ناامید نکن آقا. بطلب آقا...همونجایی که خودت می‌دونی...
هدایت شده از فادیه !
خیلی عجیبه، و خیلی سخت. در جایگاه بلف زن می‌توان نوشت تمام هدف هایم را رها می‌کنم و برای رضای خدا به آتش هجوم می‌برم امّا در جایگاه خودم .............. منتظر می‌مانم بقیه علی لندی شوند.
هدایت شده از هیچ.پِ
در ۵ ثانیه آدم تصمیم نمی گیرد. آخرین چیزی که به ذهنش می‌رسد آخرین عکس العمل اوست...
هدایت شده از Farhangian🍟🛵
🕊بسم رب العالمین🥀 شعله‌های آتش چشمانم را می‌زند. تنها صدای کمک خواستن دو زن را می‌شنوم که در میان شعله‌های آتش، به دنبال راه فراری می، گردند. تنها تصویر شعله‌های آتش را می‌بینم که زبانه می‌کشند و ترس را به جانم می‌اندازند. پاهایم به زمین میخ شده و قادر به حرکت نیستم. دستانم از ترس می‌لرزد. باید چه کار کنم؟ عجله کن علی باید از کسی کمک بخواهی! نه تا کسی را پیدا کنم که حاضر شود به دل آتش بزند، آن زنان می‌سوزند. یا ابالفضل عباس... به پاهای میخ شده‌ام حکم حرکت می‌دهم و با تمام سرعت، به سمت آتش می‌دوم. گرمای آتش به تمام وجودم رخنه می‌کند. میان شعله‌های سوزان آتش و دود غلیظ، دو زن را پیدا می‌کنم که گوشه‌ای گیر افتاده‌اند. به سمتشان می‌دوم و هردو را به گوشه‌ای که کمتر در معرض آتش است، می‌برم. یکی از آنها که حال وخیم‌تری دارد، روی دوشم بلند می‌کنم و از آن جهنم بیرون می‌برم. او را گوشه‌ای در فضای باز می‌گذارم و سراغ آن‌یکی بر می‌گردم. تمام تنم از آتش سوخته. با این حال، زن را روی دوشم می‌گذارم و از میان شعله‌های آتش که سلول به سلول جانم را می‌سوزاند، بیرون می‌برم. هر دوی آنها زنده هستند و این برای التیام تمام زخم‌هایم کافیست! شاید اگر علی بود، این چنین می‌نوشت. اما اگر من جای او بودم... از دروغ متنفرم. با شرمندگی می‌گویم: من به انتظار دیگر علی‌ها می‌نشستم و همچنان، مدعی عشق به شهادت می‌ماندم 🙏🏻
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
دودش خیلی غلیظه! یک ثانیه آتیششم داغه مطمئنم. دو ثانیه ولی...سه ثانیه آتش نشانی یا...چی کار کنم؟ چهار ثانیه خدایا به امید خودت. یاعلی! پنج ثانیه...
من هم جای علی لندی بودم یک دیقه هم دیرنمی کردم و میرفتم ککمشان صدرا شامحمدی ۹۸
هدایت شده از 🌱Kamaladini
آب دهانم را قورت دادم. لحظه ای لرز برتنم نشست. نه! نمیتوانستم! من، من میترسیدم تنها کاری که میتوانستم بکنم آن بود که به سمت تلفن بروم...
هدایت شده از Tasnim
- اگر دوباره این اتفاق بیفته اینکار رو میکنی؟ - آره...! سه ثانیه....
هدایت شده از سید محمد سجاد
فقط می توانم بگویم اگر چشم آبیهای آن طرف اب بودید رسانه ها وکاربران ایران جهانیت می کردند.
هدایت شده از ᴀᴍᴍᴀʀ
سوختن درد دارد... دیگر جای خودت هم در بدنت نیست... پوستت تنگ میشود، در آن جای نمیشوی... ولی... تمام پنج ثانیه تمام شد...
هدایت شده از زهرا
من_یک_امدادگر_هستم جلوی چشمانم را آتش گرفته بود. نمی دانستم چه کنم فقط پارچه ای خیسی روی دهان و بینی ام گذاشته بودم. برای یکلحظه فقط دو خانم را دیدم که در آتش آن ور تر از من بودند، و فریاد می زدند: کمک کمک!! نگاهشان کردم، و دیگر توان نفس کشیدن نداشتم. فقط سریع به پایین فرار کردم. از بیرون، ساختمان را نگاه کردم کاملا سوخته بود. زیر گریه زدم و اشک هایم جاری بودند، نمی دانستم چه کنم خودم را لعن می کردم به خودم گفتم: تو کلاس کمک های اولیه رفتی، گواهی داری، یک امدادگری اما اگر امدادگر واقعی بودی به کمکشان می رفتی حتی به قیمت جانت!! از آن ور به خودم می گفتم: اشکالی ندارد یکی از مهم ترین وظایف امدادگر مراقبت از خودش است! اول خودش بعد همکارش و بعد مصدوم.
هدایت شده از محبوب
خیلی وحشتناکه. قلبم از ترس داره میاد تو حلقم. نه نمیتونم برم تو. حرارت زیاده. اصلا نمی‌تونم رد بشم. کاش می‌تونستم برم. نه نمی‌تونم‌. من از شارژر موبایلمم نمیتونم بگذرم. تا برم تو سوختم. کمک که هیچی خودمم نابود میشم... رفتم داخل خانه خودمان. در را بستم و برای ساکنان گیر افتاده در آتش گریه کردم. شب از تلویزیون خبر از خود گذشتگی پسر همسایه‌ی طبقه بالایی، را دیدم. علی سوخته بود و در سوخته شدن، قهرمان شده بود.