eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حق آفتاب بساطش را جمع کرده و بقچه به دست، رفت و آمد این آدمهای خستگی‌ناپذیر را نظاره میکند. صد، صد و پنجاه نفری هستند. از لانه مورچه هم بیشتر جنب و جوش دارند. زمین هم دیگر خسته شده. دلش می‌خواهد با یک تکان همه شان را روی هم بریزد. بلکه بیخیال شوند و بروند پی زندگی‌شان. ساعت کاری خورشید از این جماعت دیرتر شروع می‌شود و زودتر تمام می‌شود. همه چیز زیر سر آن مرد است. همان پیشانی‌بلند که کلاه بر سر دارد. نامش داود است. تند راه می‌رود و مدام ریش های تنک جوگندمی‌اش را با دست می‌جورد. اگر همان یک نفر زمین‌گیر شود، کل پروژه می‌رود روی هوا. آفتاب دم آخری، نگاه معناداری به زمین می‌اندازد و تیر آخرش را رو می‌کند. نورش را جمع می‌کند و می‌ریزد در لنز یکی از دوربین ها. نور، شعبه می‌خورد و میانه راه می‌شکند و صاف در چشم مرد جای می‌گیرد. عملیات با موفقیت انجام می‌شود. مرد کلاهش را برمی‌دارد و خستگی‌اش را پوف می‌کند در هوا. بلندگویش را جلوی دهان می‌گیرد: _کات.همگی خسته نباشید بچه ها. می‌ریم برای آفیش. محمود شات لیست رو بیار برام. انگار آب بریزی در لانه مورچه، همگی وامی‌روند. یکی دو نفر می‌نشینند روی زمین. مرد بلندقد و چهارشانه ای یک پارچ آب و یک ردیف لیوان به دست گرفته و بین آدم ها دور می‌زند. خودش را به داود میرساند: _آقا! بازم اومدن. _دوباره؟ خدایا! چند نفرن؟ _بالای هفتاد... داود کلاهش را می‌کوبد روی زمین. سقا را هل میدهد. پارچ از دست سقا میافتد. گره دستان داود هر لحظه محکم تر می‌شود. سقا پا تند می‌کند به دنبالش که مباد این بوی دردسر، از سوختگی پروژه باشد. داود بلنگوی دستی‌اش را بالا می‌برد: _من چجوری باید به شماها حالی کنم؟ به پیر به پیغمبر ما وقت این خاله زنک بازی ها رو نداریم. و به سمت مرد جاافتاده ای میرود که جلوی جمعیت ایستاده: _ من دیروز به شما نگفتم لشگرت رو بردار دیگه هم نیا؟ نگفتم نظرمون عوض نمیشه؟ مرد می‌خواهد دهان باز کند. صفرای داود بال زده. صورت سرخش رعشه دارد: _ ده دقیقه بهتون فرصت میدم بساطتون رو جمع کنید. وگرنه زنگ میزنم پلیس زحمتشو بکشه. و به حساب کظم غیض، ازشان فاصله می‌گیرد. جمعیت شروع می‌کنند به اعتراض. همهمه بالا می‌گیرد. سقا سعی دارد آرام‌شان کند. دستیار کارگردان و منشی صحنه و چند نفر از سیاهی لشگرها می‌ریزند جلوی جمعیت و مانع پیش‌روی شان می‌شوند. یک پاترول با پلاک قرمز نزدیک می‌شود. سه تا ماشین پشت سرش می‌رسند . گردوخاک از چرخ‌های هر چهار ماشین بلند می‌شود. چند نفر بین جمعیت به سرفه می‌افتند. جمعیت ساکت می‌شود. در عقب پاترول باز می‌شود و مردی کت شلواری و اتوکشیده پیاده میشود. داود تا فرماندار را می‌بیند، به دو خودش را می‌رساند به تازه‌واردها. فوران میکند: _خوش موقع اومدید جناب! ببینید چه بساطیه؟! گیری افتادیم! غلطی کردیم! همون ترکیه می‌رفتیم با آرامش کارمونو می‌کردیم! من که به شما گفته بودم پروژه سنگینه. گفته بودم حتما باید شهرک سینمایی بسازیم و زمین بزرگ لازم داریم. شما همکاری نکردید. ما هم گفتیم جمع می‌کنیم میریم سمنان دیگه! شرمون کم! حالا حرف حساب مردم تون چیه؟ ولمون کنید توروقرآن! فرماندار دستی به پیشانی‌اش می‌کشد. انگار بخواهد اثر فوران را پاک کند. می‌رود نزدیک جمعیت: _ شما حرف حسابتون چیه؟ یک جوان که پشت لبش تازه سبز شده، خودش را وسط می‌اندازد: _ وقتی فرماندارمون بومی نباشه، معلومه ظرفیت‌های شهر رو نمیشناسه و این بساط درست میشه. ما نمی‌ذاریم این پروژه منتقل بشه به سمنان. دست کم سمنان نره. مرکز استانه که باشه. اینجا ظرفیت بیشتری داره. بزرگترم هست. عاقله مردی جمعیت را می‌شکافد: _ زمین می‌خواستید، ما که گفتیم بیاین تو باغ‌های ما. بایر می‌خواستین همین اوس ممد گفت زمینای پدرم دست نخورده افتاده. گفتیم کمترین هزینه رو می‌گیریم. دیگه چه مشکلی دارید؟ ما که می‌دونیم مشکل از شماست جناب کراواتی میزسوار سمنانی الاصل! ولی به ریش جناب میرباقری قسم، اینا ازین جا برن، تو همون کاغذم نمیذاریم جنابعالی فرماندار شهر بمونی! حالا ببین کی گفتم! جمعیت کله می‌تکانند و تایید می‌کنند. فرماندار دندان می‌قروچد. به زور خودش را نگه داشته که عرضش بیشتر جلوی این همه آدم نرود. کل عوامل فیلم سلمان فارسی، دور میرباقری جمع شده‌اند و منتظرند تکلیف‌شان روشن شود. نگاه مغضوبانه‌ای بین فرماندار و میرباقری ردوبدل میشود. مردی ریزنقش وکوتاه قد، تلفن همراهش را بالای سر نگه داشته و با یک دست شناکنان، موج جمعیت را می‌شکافد: _ آقا! آقا! مولایی زنگ زد. گفت یه خیر پیدا شده و پنجاه هکتار زمین رو رایگان وقف پروژه کرده! جمعیت صلوات میفرستد. @ANARSTORY
هدایت شده از هیام
✅مصاحبه باخانم زهرا صادقی امشب درگروه یاوران حضرت زینب سلام الله علیها(پیام رسان ایتا) 📙 خانم زهراصادقی نویسنده رمانهای: 📚رویای وصال(امنیتی،داعش) 📚جدال شاهزاده وشبگرد(سیاسی ولایت فقیه) 📚خوشه ی ماه (معرفتی، عارفانه) اگرمیخواین یه نویسنده بشین ورمانهای انقلابی جذاب وتاثیرگذاربنویسین ،امشب ساعت ۱۹ با ما همراه باشین. 🌹منتظر حضور گرم شما عزیزان هستیم
اونایی که حضور گرم شان را بردند التماس دعا....
یا نور. خدمت باغبانِ هشت باغ خصوصی نویسندگی عرض سلام و ادب دارم. هر شب هر باغبان یک کوپن دارد. یعنی متنی از درختان را به انتخاب خودش برای من می فرستد و در این مکان مقدس نصب می گردد. کوپن ها قابل انتقال هستند...بین باغبان ها بین درختان بین برگ ها...بین ریشه ها...
هدایت شده از 🇵🇸منتظر🇮🇷
136.6K
داستان ۵ساله
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
5 سالشه و داستان نوشته...آقای مجاهد یاد بگیر اخوی🙄😐 اون وسط ها یکجایی کشمکش داره.... از گروه ...از شاگردان آقای جعفری ندوشن عزیز. کوچکترین درختِ باغ....یعنی در واقع خودش هنوز انارِ سلامتی اش صلوات.
کیا دوست دارند شهید بشوند؟ نحوه شهادت خودتان را به صورت داستانی توصیف کنید. @ANARSTORY
. *100*64# دوشنبه سوری. یادتون نره.
هدایت شده از Zahra yaghoobi
چرا رمزی میگین؟ ما تازه واردیم جریان چیه؟
با خانم آرمین هستند. می‌گویند هر شب یکی از متن‌های مارا انتخاب کنند و بفرستند برای آقای واقفی تا بگذارند در باغ انار. این حق انتخاب یک شب با خانم آرمین، یک شب مثلا با سید محمد حسین موسوی، یک شب مثلا با آقای ابراهیمی و... است.
سلام و نور. قسمت اولش درست بود. هر شب هشت متن. نوشتم که هر شب هر باغبان...
... هر هشت باغ باید یک انبار داشته باشد ... همان ته باغ کنار تنور و بیلچه و تراکتور و قیچی و کرت فلفل و خیار و گوجه و سفینه برای پرواز... یک انبار مجهز برای نکاتِ ذی قیمت باغبان و .... مثلا @ganjinar https://eitaa.com/joinchat/54394959C70be9e8c88 ✍🏻 انارهای پرنده (مختصّ نوجوانان بالای 13 سال و زیر 18 سال) 🥇تابلوی نشان داران🥈 https://eitaa.com/joinchat/2980446286C11bd60d1a4 نکات مهم گروه جلال آل انار @anardastan
خب ما باید چه کار کنیم؟ چه کار کنیم که وقتی تدریس خانم فرهنگ تمام شد. دو ساعت بعدش این پی دی اف آماده باشد؟ ده بار گفتم. چرا؟ یک دلیل بیاورید. تا دوازده شب فرصت دارید 18 تا جلسه ای که در پادشاه وارونه برگزار شده پی دی اف کنید و برای استاد غروی ارسال کنید در قالب 18 تا پی دی اف. نهایتا تا پنج صبح. جمع نشود پادشاه وارونه رو پاک می کنم. تمام مطالب و نکات حین تمرین در باغ یاقوت تا همین الان باید جمع بشود.... تا پنج صبح جمع نشود باغ یاقوت هم پاک می کنم. مطمئن باشید این دوگروه پاک بشود باغ انار اصلی هم پاک خواهد شد. ناربانو هم باید شبی 135 تا مونولوگ غیر تکراری با حضور بالای 50 درصدی اعضا تولید کند. تا چهل شب. یک شب کوتاهی کند این گروه هم پاک می شود...و در نهایت گروه های هشتگانه هم در دنباله آن و در اولین فرصت از طریق شماره تماسهای موجود در فرم وجه ضمان به حساب اعضا ریخته خواهد شد. یا علی مدد. برای اینکه خوب متوجه بشوید گروه و کانال پادشاه پویا تا ساعاتی دیگر پاک می شود. گرچه احد بسیار زحمت اش را کشیده ولی به نظر من ارزشش را کسی نمی داند...
سلام و نور. باغبان محترم عرض خداقوت دارم. لطفا خواهش می کنم ده درخت برتر را انتخاب کنید و از آنها تعهد بگیرید و به گروه انارهای باشخصیت منتقل کنید و از همین پنجشنبه تمرین ها را آنجا بررسی کنید. ابتدا فرم آنلاین را پر کنند و بعد تعهد و بعد وجه ضمان. https://survey.porsline.ir/s/NgaJKyN برای ثبت نام به سید موسوی مراجعه کنند. @Seyedmousavi2 بسیار سپاسگزارم.
فقط ده نفر پُرکارِ اول.... از نفر یازدهم یک میلیون وجه ضمان بگیرید.
باغبان فرهنگ خودتان ده نفر با پشتکار را انتخاب کنید. تنبل ها هیچ وقت در هیچ کجا به جایی نمی رسند...تنبل ها حتی اگر جزء باهوش ها هم باشند با تنبلی به جایی نمی رسند. اگر گروه تنبل باشد علاوه بر انتقال دوره کاراکتر به گروه خصوصی از آموزش ده ها تکنیک و ترفند و نرم افزاری که در برنامه بود هم محروم خواهد شد....یعنی بعد از انتقال افراد مستعد به گروه خصوصی .... باغ یاقوت به طور کامل حذف خواهد شد.
طراحی لوگوتایپ و عکاسی و اینفوگرافی و مونو گرام و لوگو و تبدیل دست خط به فونت و اسکچ بوک و مت پینتینگ و .... همه اش از دست تان می رود... تا 12 شب و نهایتا تا 5 صبح فرصت دارید یک تکانی به خودتان بدهید. خسته ام کردید. یاران معاویه را میخواهم....ده تا به کی از شما...
هدایت شده از AmirHossein Danesh
هدایت شده از AmirHossein Danesh
هدایت شده از AmirHossein Danesh