eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
873 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
- انار... اگر بشود خوب است... اشک توی چشم‌هات جمع شد. انار در این فصل؟ ناراحت بودی. اصلاً نمی‌توانستی غم را در چهره‌اش ببینی. اما خودت از او خواسته بودی: «نه ای پسرعمو! پدرم سفارش کرده از شوهرم چیزی نخواهم که در توانش نیست»... رنج می‌کشید و این تو را می‌آزرد. «به علی قسم چیزی بخواه تا خوش‌حالت کنم»... - انار.... اگر بشود خوب است... و همین شد که راه افتادی در شهر به دنبال انار. - انار کجا پیدا می‌شود؟ - یا علی فصل انار گذشته... - الان دیگر جایی انار نیست... - صبر کنید چند روز پیش شمعون تعدادی انار از طائف آورده بود... پا تند کردی تا شمعون را بیابی. در ذهنت به‌یاد فاطمه بودی که داشت رنج می‌کشید. شمعون یک انار بیش‌تر نداشت. بسیار خوش‌حال بودی. صدای ناله‌ای می‌آمد از خرابه‌ای نزدیک. غریبی روی زمین خوابیده: نابینا بود و مریض. پیش رفتی. نشستی کنارش. سرش را به دامن گرفتی. گرسنه بود. گفتی: « من يك انار براى بيمار عزيزم می‌برم، ولى تو را محروم نمی‌كنم و نصفش را به تو می‌دهم»... نصفش کردی. نرم نرم دانه‌ها را به دهانش می‌گذاشتی... انگار به‌تر شده بود. - اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را هم به من بخورانی... آن نصف دیگر برای فاطمه بود. کمی تأمل کردی اما نتوانستی نه بگویی. آن وقت بود که من فراخوانده شدم. طبقی از انارهای زیبا و درشت به دستم دادند و فرستادندم آن‌جا. در زدم. فضه در را باز کرد: - این طبق انار را علی برای فاطمه فرستاده.. ... هنوز این را نمی‌دانستی. متفکرانه راه خانه را پیش گرفتی. حیا می‌کردی به خانه بازگردی. در تا نیمه باز کردی. چشم انداختی داخل. فاطمه بیدار بود. داشت انار می‌خورد. گل از گلت شکفت... پیش رفتی. انار، انار این دنیا نبود. @ANARSTORY
هدایت شده از حَدیثــِ عشـق
❣حضرت امام خميني(ره) می‌فرمودند:  تقدیر انسان را تغییر می‌دهد. براے شما مقدّر شده چہ بشود، هر روز دعاے عہد خواندے، مقدّراتت عوض می‌شود❗️ 🍁دعاے عہد در تقدیر انسان در مقدّرات انسان تأثیر گذار است، حضرت امام مفاتیح الجنانشان را ڪہ باز می‌کردند، می‌دیدند مہمترین قسمتے ڪہ تو مفاتیح یڪ ڪمے حالت ڪہنه‌گے پیدا ڪرده قسمت دعاے عہد است، حضرت امام دعایی ڪہ بہ خانواده‌شان توصیہ ڪردند بعد از من چہل روز بہ یاد من بخوانید، دعاے عہد بود... 🍂 @Hadise_love84
از زبان یکی از این ماهی ها یک داستان یا داستانک بنویسید. @ANARSTORY
از زبان یکی از این ماهی ها یک داستان یا داستانک بنویسید. @ANARSTORY
✍️«شهید "محمدجمالی"، اولین شهید مدافع حرم استان کرمان در سال ۹۲ بود. حاج قاسم برای مراسم تدفین شهید، به کرمان آمد و خودش کار را به دست گرفت.به من گفت: "بیا با هم داخل قبر برویم و این شهید عزیز را داخل قبر بگذاریم. نمی‌دانید آن پایین و موقع انجام کار‌های تدفین شهید جمالی، سردار چطور اشک می‌ریخت. 🔹من گریه می‌کردم، خسته می‌شدم و اشکم تمام می‌شد، اما هق‌هق حاج‌قاسم تمامی نداشت. من دوباره با دیدن اشک‌های او، به گریه می‌افتادم. کار‌ها که تمام شد، حاج قاسم انگشترش را درآورد و گفت: "این را بگذار زیر زبان شهید. " بعد هم تربت خاص کربلا را که همراه داشت، در قبر گذاشت. آخر کار هم، خم شد و پای شهید جمالی را بوسید و گفت: برای سپاسگزاری از طرف مردم و رزمندگان "» 🔹خاطره مدیر سابق بنیاد شهید استان کرمان، صحبت‌های خواهر شهید محمد جمالی را در ذهنم تداعی می‌کند که می‌گفت: «بعد از اینکه سردار سلیمانی، انگشتری که حضرت آقا به ایشان هدیه داده‌بود را در قبر پیش محمد گذاشت، کنار مادرم آمد و گفت: 🔹"مادر! محمد ۲۵ سال قبل شهید شده‌بود و روحش کنار همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس بود. فقط جسم او کنار ما بود که امروز به خاک سپرده‌شد. "» 💠 @Sepahiy @ANARSTORY
ماه را دیدم. دیشب. وقتی همه رفتند. وقتی همه تاریک بودند. تنها و روشن بود. چشمک می زد. صدایم می زد.
هدایت شده از نون والقلم🇵🇸
انقدر منو باد نکن.یهو میترکما.بعد خودت کثیف میشی امضا:ادامس خرسی