هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عِدِ شوما موبااااایَک😍🤓
@ANARSTORY
51.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مستند #عملیات_بزرگ
عملیات بزرگ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی علیه رژیم صهیونیستی
بسیار مهم
آنچه باید نسل جوان بداند ...
هدایت شده از میـرمهدی
عیدتون خیلی مبارک❤️😁
شربت با طعم کتاب اونم در شب ولادت دو آفتاب👌❣
حال و هوای بینظیری داشت این ایستگاه
جاتون خالی💚
خداخیر اونایی رو بده که کمک کردن یا قصد کمک کردن رو داشتن😊🍉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدری که دوستان رسانه فهم جبهه انقلاب کار شروین را نشر دادند یک هزارمش هم به این کار جذاب مُجال نگاه نکردند. اونوقت توقع داریم هنرمند طرف انقلاب بایسته :/
رضا یزدان پرست
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
🌐 به دیـــــــده بــــــان بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/691208313Ce043051afa
💠 #دانستن
🔹 پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
از آنچه نمی دانید بر شما بیم ندارم، اما بنگرید آنچه را می دانید چگونه عمل می کنید.
✨ أیتها الامّة إنّی لا أخاف علیکم فیما لا تعلمون و لکن انظروا کیف تعملون فیما تعلمون
📚 کنزالعمال/ ج 10/حدیث 29003
✍🏼 انسان به خاطر آنچه می داند و عمل نمی کند مواخذه می شود، نه آنچه که نمی داند و عمل نمی کند.
#احادیث_روزانه
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
#تمرین150 بخش اول
نور
پدر شما یک بازاری قدیمی است. به خاطر قیمتهای پایینش دشمن زیاد دارد. هم صنفی هایش او را متهم میکنند به گداپروری. مردم او را بسیار دوست دارند. مردم روی سر حاج فیروز قسم میخورند.
چند شب پیش دزدگیر فروشگاه چند جیغ ممتد میکشد. همسایه ها به پدرتان خبر میدهند که چند نفر میخواستند با یک سیم چین بزرگ ورق آلومینیومی درب بزرگ فروشگاه را بِبُرند که دزدگیر نمیگذارد. همسایه ها حدس میزنند فروشگاه آن طرف پل که تازه تاسیس شده دستی در این کار دارد.
دیشب یک گروه از بچه های محله به تحریک چند بچه آن طرف پل شروع میکنند به پخش تراکت تبلیغاتی کنار فروشگاه پدر شما. قیمت تمام اجناس روی تراکت از قیمتهای فروشگاه پدر شما کمتر است. بعضی مشتری ها که به فروشگاه آن طرف رفتهاند میگویند همهاش دروغ و دَوَنگ است.
امروز همان بچه های دیروز که تراکت پخش میکردند تو دستشان سیخ های کباب استیل گرفته بودند و با همدیگه وارد فروشگاه پدرتان شدند و تمام کیسه های برنج و حبوبات و روغن های حلب را سوراخ کردند و فرار کرده اند.
پدرتان دست چند بچه را میگیرد که با آنها حرف بزند اما بچهها که ترسیده اند چند سیخ به بازویش فرو میکنند و فرار میکنند.
پدرتان با دست پانسمان شده به خانه آمده. زنهای همسایه و باباهای بچه ها میآیند برای عذر خواهی. حاجفیروز به پدرها و مادرها میگوید:
برید برای بچه هاتون توضیح بدید که من هرکاری میکنم برای شماهاست. همه این مشکلات به خاطر قیمتهای پایین و انصاف فروشگاه ماست که اینقدر اذیتمان میکنند. به بچه هاتون بگید به خاطر چند هزار تومن پول مزدور فروشگاه های اونور پل نشن. بگید به محض اینکه فروشگاه ما رو ورشکست کنند قیمتهاشون رو نجومی بالا میبرن. بگید گولشون رو نخورن. بگید اون فروشگاه های تازه تأسیس کلی قسطی و بدهی دارن. اگر چند ماه تحمل کنید همهشون جمع میکنن و میرن. بگید توی این فروشگاه ها هیچ نیروی بومی رو استخدام نمیکنند...بگید همین الان توی دم و دستگاه ما سیصد نفر دارن کار میکنند. از باربری و فروش و حسابداری و ...تقریبا یک پنجم محله دارن از اینجا نون میخورن...به بچه هاتون بگید این ها فقط دنبال بیچاره کردن ما هستند.
پدرها نصفِ و نیمه حرف میزنند و میروند. مادر ها کاری به کار این مسائل ندارند فقط نگرانند که درگیری نشود.
بچه های محل اینبار لباس فرم فروشگاه آنور پل را پوشیدهاند و با هم شعار میدهند... ساناز، زندگی، ولچرخی.
یکی از پسرها عاشق ساناز است. ساناز خواهر شماست. ساناز زیباست. ولی شما ندادهاید. پسر بدی هم نبوده. ولی ساناز گفته باید مردانگی داشته باشد و یک کار بزرگ انجام بدهد. این پسر برای اینکه به چشم ساناز بیاید این کارها را انجام داده. پدر شما این پسر را صدا میزند و میگوید: پسر جان با این کارها که آدم صاحب زن، زندگی نمیشود. آن پسر سرش زا میگذارد روی شانه پدر شما و میگوید: حاجی کرتم به مولا، این لانتوریا که ما رو گول میزنن. ساناز خانومم که پکرم کرده.
پدر شما دستی به سر این پسر میکشد و میگوید بیا توی فروشگاه کار کن تا ببینیم خدا چه میخواهد. عشق باید دو طرفه باشد.
این پسر در فروشگاه کار میکند و ساناز جواب مثبت میدهد. الان عروسی ساناز و ایناست. در قسمت زنانه که نمیدانم چه خبر است ولی کلی دست و جیغ و هورا میآید. یک دفعه یکی از مردها سرش را میکند در قسمت زنانِ و میگوید شام به همه رسید؟ شما هم با پاشنه کفش پاشنه بلند چنان میکوبید در صورتش که این لحظه تاریخی یادش نرود.
فروشگاه آن طرف خیلی زور زد و حتی عروسی را هم میخواست به کثافت بکشد که نتوانست.
سر صلاة ظهر است. یکی از مسئولین آن فروشگاه شما را کنار کشیده و میگوید: بابات ساناز رو زودتر از شما عروس کرده نمیخوای اعتراض کنی؟ اگر بخوای میتونیم برات تراکت چاپ کنیمها. شما با پاشنه کفش میزنید اون جاش. خب. او دیگر صاحب اولاد نخواهد شد. چون چهرهاش زشت شده و دیگر هیچ کس او را پسند نمیکند🙄.
ولی شما را رها نمیکنند هر روز به بهانه های مختلف از شما میخواهند از پدرتان و ساناز و شوهرش برائت بجویید. ولی شما نمیجویید.
تازگی ها از اختلافات شما و ساناز یک عکس گیر آورده اند. که ساناز در بچگی دامن کلوچ و پلیسه داری را پا کرده که مال شما بوده. شما هیچ وقت یادتان نمیرود که در بچگی چیزهای خوب و خوشرنگ را برای ساناز میخریدند و برای شما همان مدل ولی رنگ کدر و تیره اش را.
#تمرین150 بخش دوم
کمکم دارند روی روان شما خش میاندازند. تا میتوانید دارید با نفس خودتان مبارزه میکنید. چون واقعا آن دامن صورتی چیز مهمی بود. حالا میان آسمان و زمین ایستاده اید و عن قریب است که از پدرتان و خواهرتان برائت بجویید و به اردوگاه فروشگاه آن طرف محله بپیوندید. آیا واقعا این اشتباهات پدرتان در بچگی از سر کینه بوده؟ آیا میتوانید این اشتباهات را ببخشید؟ آیا حالا که فرصت فراهم شده چطور است یک ضرب شست به پدرتان نشان دهید؟
نشان میدهید؟ چجوری؟
#تمرین
#روایت
#به_وقت_انتقام
#اینترنشنال
#رسانه
#دشمن_در_کمین_است
@ANARSTORY