eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
912 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین149 زایمان کرده‌اید. شوهرتان با گل و شیرینی وارد اتاق می‌شود. خوش و خرم هستید که جاری‌تان هم
بخش اول نور پدر شما یک بازاری قدیمی است. به خاطر قیمتهای پایینش دشمن زیاد دارد. هم صنفی هایش او را متهم می‌کنند به گداپروری. مردم او را بسیار دوست دارند. مردم روی سر حاج فیروز قسم می‌خورند. چند شب پیش دزدگیر فروشگاه چند جیغ ممتد می‌کشد. همسایه ها به پدرتان خبر می‌دهند که چند نفر می‌خواستند با یک سیم چین بزرگ ورق آلومینیومی درب بزرگ فروشگاه را بِبُرند که دزدگیر نمی‌گذارد. همسایه ها حدس می‌زنند فروشگاه آن طرف پل که تازه تاسیس شده دستی در این کار دارد. دیشب یک گروه از بچه های محله به تحریک چند بچه آن طرف پل شروع می‌کنند به پخش تراکت تبلیغاتی کنار فروشگاه پدر شما. قیمت تمام اجناس روی تراکت از قیمتهای فروشگاه پدر شما کمتر است. بعضی مشتری ها که به فروشگاه آن طرف رفته‌اند می‌گویند همه‌اش دروغ و دَوَنگ است. امروز همان بچه های دیروز که تراکت پخش می‌کردند تو دستشان سیخ های کباب استیل گرفته بودند و با همدیگه وارد فروشگاه پدرتان شدند و تمام کیسه های برنج و حبوبات و روغن های حلب را سوراخ کردند و فرار کرده اند. پدرتان دست چند بچه را می‌گیرد که با آنها حرف بزند اما بچه‌ها که ترسیده اند چند سیخ به بازویش فرو می‌کنند و فرار می‌کنند. پدرتان با دست پانسمان شده به خانه آمده. زنهای همسایه و باباهای بچه ها می‌آیند برای عذر خواهی. حاج‌فیروز به پدرها و مادرها می‌گوید: برید برای بچه هاتون توضیح بدید که من هرکاری می‌کنم برای شماهاست. همه این مشکلات به خاطر قیمتهای پایین و انصاف فروشگاه ماست که اینقدر اذیت‌مان می‌کنند. به بچه هاتون بگید به خاطر چند هزار تومن پول مزدور فروشگاه های اونور پل نشن. بگید به محض اینکه فروشگاه ما رو ورشکست کنند قیمتهاشون رو نجومی بالا می‌برن. بگید گولشون رو نخورن. بگید اون فروشگاه های تازه تأسیس کلی قسطی و بدهی دارن. اگر چند ماه تحمل کنید همه‌شون جمع می‌کنن و میرن. بگید توی این فروشگاه ها هیچ نیروی بومی رو استخدام نمی‌کنند...بگید همین الان توی دم و دستگاه ما سیصد نفر دارن کار می‌کنند. از باربری و فروش و حسابداری و ...تقریبا یک پنجم محله دارن از اینجا نون می‌خورن...به بچه هاتون بگید این ها فقط دنبال بیچاره کردن ما هستند. پدرها نصفِ و نیمه حرف می‌زنند و می‌روند. مادر ها کاری به کار این مسائل ندارند فقط نگرانند که درگیری نشود. بچه های محل اینبار لباس فرم فروشگاه آنور پل را پوشیده‌اند و با هم شعار می‌دهند... ساناز، زندگی، ولچرخی. یکی از پسرها عاشق ساناز است. ساناز خواهر شماست. ساناز زیباست. ولی شما نداده‌اید. پسر بدی هم نبوده. ولی ساناز گفته باید مردانگی داشته باشد و یک کار بزرگ انجام بدهد. این پسر برای اینکه به چشم ساناز بیاید این کارها را انجام داده. پدر شما این پسر را صدا می‌زند و می‌گوید: پسر جان با این کارها که آدم صاحب زن، زندگی نمی‌شود. آن پسر سرش زا می‌گذارد روی شانه پدر شما و می‌گوید: حاجی کرتم به مولا، این لانتوریا که ما رو گول می‌زنن. ساناز خانومم که پکرم کرده. پدر شما دستی به سر این پسر می‌کشد و می‌گوید بیا توی فروشگاه کار کن تا ببینیم خدا چه می‌خواهد. عشق باید دو طرفه باشد. این پسر در فروشگاه کار می‌کند و ساناز جواب مثبت می‌دهد. الان عروسی ساناز و ایناست. در قسمت زنانه که نمی‌دانم چه خبر است ولی کلی دست و جیغ و هورا می‌آید. یک دفعه یکی از مردها سرش را می‌کند در قسمت زنانِ و می‌گوید شام به همه رسید؟ شما هم با پاشنه کفش پاشنه بلند چنان می‌کوبید در صورتش که این لحظه تاریخی یادش نرود. فروشگاه آن طرف خیلی زور زد و حتی عروسی را هم می‌خواست به کثافت بکشد که نتوانست. سر صلاة ظهر است. یکی از مسئولین آن فروشگاه شما را کنار کشیده و می‌گوید: بابات ساناز رو زودتر از شما عروس کرده نمی‌خوای اعتراض کنی؟ اگر بخوای می‌تونیم برات تراکت چاپ کنیم‌ها. شما با پاشنه کفش می‌زنید اون جاش. خب. او دیگر صاحب اولاد نخواهد شد. چون چهره‌اش زشت شده و دیگر هیچ کس او را پسند نمی‌کند🙄. ولی شما را رها نمی‌کنند هر روز به بهانه های مختلف از شما می‌خواهند از پدرتان و ساناز و شوهرش برائت بجویید. ولی شما نمی‌جویید. تازگی ها از اختلافات شما و ساناز یک عکس گیر آورده اند. که ساناز در بچگی دامن کلوچ و پلیسه داری را پا کرده که مال شما بوده‌. شما هیچ وقت یادتان نمی‌رود که در بچگی چیزهای خوب و خوشرنگ را برای ساناز می‌خریدند و برای شما همان مدل ولی رنگ کدر و تیره اش را.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین150 بخش اول نور پدر شما یک بازاری قدیمی است. به خاطر قیمتهای پایینش دشمن زیاد دارد. هم صنفی ه
بخش دوم کم‌کم دارند روی روان شما خش می‌اندازند. تا می‌توانید دارید با نفس خودتان مبارزه می‌کنید. چون واقعا آن دامن صورتی چیز مهمی بود. حالا میان آسمان و زمین ایستاده اید و عن قریب است که از پدرتان و خواهرتان برائت بجویید و به اردوگاه فروشگاه آن طرف محله بپیوندید. آیا واقعا این اشتباهات پدرتان در بچگی از سر کینه بوده؟ آیا می‌توانید این اشتباهات را ببخشید؟ آیا حالا که فرصت فراهم شده چطور است یک ضرب شست به پدرتان نشان دهید؟ نشان می‌دهید؟ چجوری؟ @ANARSTORY
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین هالیوود ایرانی آمریکا نشین ادامه‌اش با شما... من یک دخترِ... اغتشاش بر می‌گردد به ان روز که تنها بودم... با توجه به متن زندگیتان را تعریف کنید با توجه به متن بنویسید تکرار اشتراک لفظی دوست پروانه