eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
912 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات شب قدر کودکی‌هایم کم و بیش با یک سری صحنه بیشتر یادم نیست. اما همان صحنه‌ها هم برایم لذت و شیرینی زیادی داشت. فقط یادم است بهترین شب قدر زندگیم، شب قدر سالی بود که با دو سه نفر از دوستانم به هیئت مجتمع‌مان رفتیم و همراه مربی بسیج گوشه‌ای نشستیم. اولین سالی بود که به صورت جدی بسیج دختران راه افتاده بود و ما توانسته بودیم نمایشگاهی درست کنیم و هرکس که وارد می‌شد می توانست از آن نمایشگاه دیدن کند. ولی یک چیز خیلی برایم عجیب بود. آن هم اتفاقات عجیب همان شب بود.قبل‌تر ها جمله‌ای شنیده بودم که امام هرکس را بخواهد خودش فرا می خواند.کوچک و بزرگ هم ندارد.دعوتنامه را به دلش می فرستد و فرد خودش به عشق امام راهی می‌شود. همان شب یک سری گروه پسر و دختر که شاید جای دیگر با موقعیت های مختلف می دیدیم، هیچ‌کس حدس نمی زد روزی این‌ها حتی اسم هیئت را هم بلد باشند، در هیئت حضور پیدا کردند. اتفاقا انگار خودشان بارهای بارها، در هیئت بودند و تمام کارش را بلدند. چه دختر‌ها در قسمت بانوان، چه پسران در قسمت آقایان. بعد از تمام اینها خواندن دعای جوشن کبیر یکی از دختران برایم خیلی زیبا بود‌. هنوز نمی‌دانم شاید برای دیگران عجیب باشد، اما صورت دخترک می درخشید. مثل ابر بهار اشک می ریخت و مشخص بود چقدر واقعی‌تر از برخی افراد هیئت دلداده آقا بود.یادم است انقدر غرق در نگاه کردن به صورت دخترک شدم، نزدیک ده یا یازده فراز عقب افتادم.برایم دلنشین بود دعا خواندنش. دعا خواندن کسی که شاید بقیه فقط به اسم کلاس رقص و..‌دیگر می شناختنش. بعد از دعا شدیدا احساس تشنگی می‌کردم. می‌توانستم شرط ببندم در عمرم هیچ وقت به آن اندازه تشنه نشده بودم.رفتم بیرون از چادر حسینیه.(هنوز حسینیه به صورت کامل ساخته نشده بود و با میله‌های فلزی و چادر ساخته شده بود) آن طرف چادر بخش چایی و آب جوش بود‌. اما بعدش نمی‌دانم چه شد که بدجور احساس گرگرفتگی کردم.و سمت یکی از لوله های آب کنار نگهبانی رفتم تا آب به صورتم بزنم. آب به صورتم زدم و وقتی سرم را بالا آوردم دیدم در کمال تعجب همان دختر بالای سرم است با یک لیوان آب. الان که یادش می‌افتم تعجب می‌کنم چرا آن لحظه به عجیب بودن این اتفاقات انقدر فکر نمی کردم و همه چیز برایم عادی.آن دختر لبخند شیرینی زد و لیوان آب را بدون هیچ حرفی دستم داد. آب به قدری خنک و شیرین بود دلم نمی خواست تمام شود.اما وقتی می خواستم از او تشکر کنم او رفته بود.آب در حالت عادی هیچ مز‌ه‌ای ندارد.اما آن آب هنوز هم نفهمیدم چرا شیرین بود.وقتی از کنار لوله آب بلند شدم و داخل چادر برگشتم دیدم سایه مردان و پسران که سینه می زنند روی پرده نقش بسته و زنان هم به صورت منظمی سینه می زدند. آن حس شاید اندازه چندثانیه بیشتر نبود اما همان ورودم انگار باعث شد وارد خنک و سبک که پر از انرژی مثبت بود‌، بشوم. این حس واقعا خیلی خیلی خوب بود. و یادم است بعد از آن هربار که در ایام سوگواری یا میلاد وارد هیئت یا مراسم جشنی می شدم این حس را داشتم. انگار یک جور آن مردم آنجا دعوت شده و خاص بودند. و این باعث می شد هربار با خواندن چرت و پرت های یک سری آدم‌های غربی یا غرب‌زده که می گفتند هیئت ها باعث افسردگی می شوند و مردم نباید گریه کنند، پوزخندی بزنم و دلم برایشان بسوزد که همچین دعوتنامه‌ای را ندارند...
من یک ایرانی هستم که جلوی سازمان ملل دیزی فروشی دارم. معروفم به . درِ ظرف نخود ها را باز کردم و به فردیناند گفتم که پیازها را قاچ قاچ کند برای شام. یادم آمدم که بروم و تابلو کلوز را بگذارم روی اپن. جنیفر همانطور که داشت کانترهای بیرون را تمیز می‌کرد قری به کمرش داد و گفت اوهوکی! باریکلا! چه....چه جیگری. گفتم چی شده مگه؟ گفت: رییس جمهور کشورت بدون هیچ ماشین تشریفاتی، پیاده آمد و رفت به سمت هتلش. من و جنیفر منتظر بودیم کامبیز غُر غُرو برود و حداقل حداقل سه تا تاکسی منفجر کند و راه را بند بیاورد و با چاقوی ضامن دارش حداقل حداقل امیرعبدالهیان را کاردی کند که خب تا الان نکرده. البته به من هم کلی پیشنهاد دادند که روی در و دیوار مغازه پوستر مجاهدین و کومله ها ...رو بزنم که نزدم. آخه خودم سالها توشون بودم و یجورایی زخم خورده هستم. خلاصه، اینایی که از ایران میان اینجا به یه تقه بندند. یعنی اصلا فکر نکنید که اینجا می‌شه از این گوها خورد و قسر در رفت. اینجا پلیس نیویورک مثل بوفالو می‌شینه روت و یه چیزی فرو می‌کنه تو کمرت که دردش تا چهل سال همراهتِ. باتومشو می‌گم. اینجا اصلا رزیستانس در مقابل بازداشت شدن نداریم. اصلا در مقابل بازداشت شدن رزیستانس کنی خودش یه جرم دیگه‌اس. کامبیز می‌پرد ترک موتور داش معموتی و به تاخت می‌رن. البته خلاف جهت تیم رییس جمهور. فکر کنم قرص اسهالشو جا گذاشته. جنیفر یه پک به سیگارش می‌زند و سرفه می‌کند. هرچه هم بهش می‌گیم تو که بلد نیستی نکش‌ گوشش بدهکار نیست. البته بعد از شکستگی فک و صورتش دیگه دختر قبلی نشد. یعنی اگر من نبودم همین شغلم نداشت. البته چند سال پیش که اومدم اینجا بهترین جای مشهد دیزی سنگی داشتم. ولی خب همه اون دکون توی شهر و دیزی سرای بزرگ بین راهی شد همین سه وجب جا که برای پذیرایی میزها رو باید بذاریم توی پیاده رو. داشتم می‌گفتم. جنیفر بیچاره توی جنبش وال استریت فک و دهنش شکست. چون اهل مشروب نبود سیگار پشت سیگار می‌کشه. از وقتی پلیس نیویورک سیتی زانوش رو گذاشت رو فک و صورت و سینه اش خونریزی داخلی سینه هم پیدا کرده. هیچی دیگه. شما فرض کن جای جنیفر بودی. اصلا فرض کن از این دختربچه هایی که روسری می‌زنن سر چوب و بازداشت هم نمی‌شن چه نظری در مورد پلیس ایران پیدا می‌کنی؟ بگو دیگه. چون مشتری داریم همزمان با تمیز کردن میز و میزون کردن دیزی ها نظرت رو بده.
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین هالیوود ایرانی آمریکا نشین ادامه‌اش با شما... من یک دخترِ... اغتشاش بر می‌گردد به ان روز که تنها بودم... با توجه به متن زندگیتان را تعریف کنید با توجه به متن بنویسید تکرار اشتراک لفظی دوست پروانه