eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
873 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
شَفَقْ♡ بنت المهدی(عج): _هوی هوی هوی مگه من چیکارت کردم که اینجوری انگشتت رو، رو سرم فشار میدی و پوست سرم رو میکنی؟ +یام یام، نارنگی یواشکی چه مزه ی خوبی داره. _اوهوی مگه با تو نیستم پسره ی نارنگی کُش. حالا که اینجوریه من میدونم با تو چکار کنم، اگه کل رایحه ی دلنشینم رو پخش نکردم و آبروت رو نبردم. بوی نارنگی از کنار تک تک افراد حاضر در مدرسه میگذرد و مشامشان را قلقلک میدهد. همه به سمت کلاس حرکت میکنند. پسر سرش را بالا میگیرد و با صحنه ی دلخراشی رو به رو می‌شود. +عه سلام آقا من کاری نکردم آقا، این نارنگیه واسم همش چشمک میزد آقا _عه عه ذلیل بشی الهی، من مگه کشته مرده ی اون قیافتم که چشمک بزنم واست. ناظم ترکه ی انار را در دست راستش گرفته و آرام بر دست چپش میزند، این نشانه ی خطر کتک خوردن است. مدیر نگاهی به پسر می اندازد و میگوید اگه این نارنگی رو بدی من بخورم نمیزنمت، اما اگه ندی همراه کتک نمره هم ازت کم میشه اختیار با توعه. پسر نمیدانست چکار کند، اگر او را میداد زخم معده اش او را روانی میکرد، و اگر نمی داد کتک می خورد و نمره کم میگرفت. _الهی من بمیرم که اینقدر مظلومی، مدیر گرامی بفرما بیرون من نمیخوام تو من رو بخوری، مدیر بی خاصیت. مدیر نگاه خود را به سوی نارنگی چرخاند، اما دیگر این نارنگی، نارنگی سابق نبود. شکل چندش آورش او را منصرف کرد و راهی اتاقش شد. پسرک در لحظه ی کوتاهی نارنگی را بلعید و آگهی ترحیمش را به مدیر تقدیم کرد. (به قول خواهرم نقطه سرخط.)
_ ها ولک، حامد چیکاروم داری؟ هرچی دادزدوم نشنید، هی با ناخنش کشید روی کاپشنوم. موهم عصبی شدوم، تو یه حرکت کاپشنمو در اوردوم. _ هاا دعوا می خوای بیو جلو ببینوم. کا سرتو درد نیاروم، کاپشن که در اوردوم، همه مدرسه ریختن سروم، حالا بگو چی شد؟ یه تنه ایستادوم، گفتوم نهایت، یکی می خوروم! ده تا می زنوم. همه که جمع شدن گفتوم: _ اگه جرات دارین بیایین جلو... کا، موفکر کردم اومدن دعوا! نگو عطر چاسیتی که زده بودوم مستشون کرده بود. هی می گفتن، عجب بویی کا مونوم قیافه اومدوم، عینک ریبن رو زدوم، ژست اومدوم عکس بگیرن. دیگه چیزی نفهمیدوم. حالا دو تا گلابی کنار دستوم نشستن، می گن ما تو بهشتیم. چی بگوم والا، دیگه خودت تا اخرشو بخون، مو و این همه جذابیت، محاله...
دیگر تحمل این‌همه درد را نداشتم.صدای پاهایی که به طرفمان می‌آمد نشان می‌داد همه خبر شده‌اند.از مدیر و ناظم گرفته تا معلم و بچه‌ها. فقط به خاطرِ بویَم بود. چقدر از این‌که بوی خوبی دارم و سریع پخش می‌شود خوشحال بودم و ذوق می‌کردم. پشیمان بودم از این‌که از خدا خواستم پوستم نازک باشد. این‌طوری هر کس که اراده کند می‌تواند آن را بِکَنَد. صدای پاها نزدیک‌تر می‌شد از زیر نیمکت سرک کشیدم کفش‌هایشان در چارچوب در پیدا شد.حالا اضطراب هم به دردم اضافه شده بود. مگر خودم این‌را نمی‌خواستم؟ همه طعم مرا دوست داشته باشند و بر سر به دست آوردنم دعوا باشد؟ اما حالا فهمیدم این دوست داشتن را نمی‌خواهم طاقت دست‌به‌دست شدن بین سی دانش‌آموز، معلم، ناظم و مدیر را نداشتم باید کاری کنم. وقتی آخرین تکه‌ی مویرگ‌های سفید هم از تنم جدا شد و دست‌های پسرک می‌رفت که من را روی نیمکت بگذارد به خودم تکانی دادم از دستش افتادم بین آن‌همه چشم. معلم به طرفم آمد دست برد از روی زمین بَرَم داشت. - این‌همه بوی اینو درآوردی آخرم نتونستی نگهش داری به سمت سطل گوشه‌ی کلاس رفت و من را درونش انداخت شوکه بودم صدای سطل در سرم پیچید. تمام کسانی که با بویم جذب‌شده بودند با زمین افتادنم قیدش را زدند.
کاظمی فخر: "میهمان" در حال حاضر این ها را که می گویم حال و روز من دیدنی ست. نمی گویم اوضاعم افتضاح شده ولی خوب نیست! ناربانوهای باغ اناری چند روزی ست که خود را جای من می گذارند و از احساساتشان می گویند. از رنگ جیغ نارنجی ام هم چه ها که نگفته اند! شده ام مرکز توجه دنیای باغ انار. و عقلا بهتر می دانند که مرکز توجه دنیا، قابل خوردن نیست. خدا خیرت دهد جناب استاد واقفی اوضاعمان را با این پیشنهادت بهم ریختی از این به بعد فقط برای ناز بودنمان دستی به سرمان می کشند و دیگر هیچ. دیگر حتی بچه های کثیف دست، شرمشان می شود به ما دست بزنند و دنیای انار اصلا به این فکر نکرد بعد از آن چه کسی ما را بخورد! دارم می گندم؛ من حتی به دهان بدبوی نویسنده هم قانعم. چون از پلاسیدن متنفرم و متوجه نیستند که کمال من همان زیر دندان له شدن است تا بعد همراه مکنونات معده به روده میهمان شوم و در آخر بشوم خاک. و مگر نه اینکه تمام زیستن و حیات از همان خاک شروع می شود! خدا کرونا را هم خیر ندهد چون آنقدر دنیای خوش من و همقطارهایم را به نابودی کشاند که حتی کلمات قابل توصیفش نیست و یا اصلا حوصله ام نمی کشد که در باره اش بگویم چه خاطراتی داشتیم آن روزها که در مدرسه ها نوبرانه می شدیم. در دست هر کسی که بودیم فردایش دست دیگری بودیم که دیروزش ما را به حسرت نگاه می کرد. البته بودند کسانی که تا آخر فصل، حسرتمان به دلشان می ماند و دم نمی زدند. اوج ما هم آن زمان بود که بویمان کل فضا را می گرفت و دیگر هیچ جنبنده ای نمی ماند که آرزوی چشیدن طعممان در ذهنش را نپروراند و غافل از تُرش خلقی روزهای اولمان. آنقدر ترش بودیم که فقط یک گاز با ولع از ما گرفته می شد؛ اگر هم تفمان نمی کردند کلاهمان را پس هوا می انداختیم. و مابقی خودمان را یا ته سطل زباله ی مدرسه و یا حیاطش و یا زیرمیز نیم کت هایش می ماندیم تا جناب فراش باشی یا همان بابای مدرسه حوصله کند و جمعمان را به وادی زبالستان رها کند و لیک اگر بابای مدرسه حالش به هر دلیل مساعد نبود روزها به انتظارش می نشستیم. اگر چه بوی خوشمان آن اوایل، کلاس را بر می داشت ولی ای دل غافل وقتی جسدمان متعفن می شد دیگر گندیدگی و کپکمان، اَخ و پیف همه را در می آورد. روزی از همین روزهای بی کرونای لعنتی، سعادت شامل حال من شد و با پسر خانه با عنوان توشه، راهی مدرسه شدم. کل وقت را به انتظار زنگ تفریح نشستم و مگر می شد از بچه ای که تمام کیفش بازی کردن است و به وقت زنگ تفریح بسان ژان وال ژانی می شود که از ژاور درس و معلم می گریزد، انتظار داشته باشی توشه و یا همان تغذیه ی امروزی ها را مثل بچه ی آدم بنشیند و بخورد؟ سر زنگ دوم، کتاب فارسی را که از کیفش برداشت، چشمانش به من افتاد. بلد بودم چطور جلوی دیدش را بگیرم که عقل و هوشش را بربایم. مدام زیر چشمی من را می پایید به گمانم در ذهنش برای خوردنم نقشه ها می کشید! دست آخر بیخیال تمام انضباط و نظم و باید و نباید های مدرسه شد و من را از کیف بیرون کشید و بدون هیچ تاخیری لختی از پوستم را کَند. و همانجا شد شروع دلهره هایش چون در تمام نقشه و حساب هایش، عطر من و شامه ی جمع حاضر کلاس، بکل فراموشش شده بود. کل کلاس را از درس و کلمات فارسی به بوی نارنگی و پاییز کشاند. معلمشان هم ظاهر الصلاح آمد چون همینکه بوی من دماغش را نوازش کرد کل درس را تعطیل کرد و زوم کردند به اکتشاف منبع عطر من! و از آنجایی که جوینده یابنده هست و همکلاسی های پسرک زیادی محقق بودند من را کشف کردند. معلم هم نامردی نکرد و رو به پسرک گفت: تنها تنها بامرام! پسرک بدبخت که کارش از عرق ریزانی از شرم و رنگ به رنگی گذشته بود با تته پته در حالی که در یک دست من را گرفته بود و دست دیگرش را بالا برده بود گفت: «آقا اجازه ببخشید یادم رفت» و من بهتر از همه فهمیدم که چه چیز را یادش نبوده! معلم هم گفت: «اشکالی ندارد پسرجان همین را بین همه تقسیم کن تا بعدها یادت بماند که کلاس درس جای خوردن نیست و اگر هوس خوردن به سرت زد همه را میهمان کنی» عجب تزی داد این آقا معلم موجه! گرچه برای من سعادتی بود که آکلین من بیشتر بشوند ولی خدا وکیل است که دلم برای پسرک سوخت. مگر می شود یک نارنگی، که نهایت ده پره باشد را بین سی نفر تقسیم کرد؟ آن هم پسرکی که از کل محاسبات ریاضی، فقط جمع و تفریق با انگشتانش را بلد بود کسی هم پیدا نشد به معلم بگوید آقا معلم انصافت را کجا جا گذاشته ای می آمدی من را می خوردی و غائله را تمام می کردی! این رسمش نیست که خوش طعمی مثل من زهر مارش بشود! ناگهان فکر و بکر جوانک آینده به کار آمد و با شعف گفت: «آقا معلم اجازه این را میهمان من باشید و فردا روز، کل کلاس را میهمان می کنم.» فردای آن روز قسمت هر دانش آموز، دوتا از ما بود! هم معلم به تعداد بچه ها از ما سوا کرده بود و هم آن پسرک!
دست های گوشتالویی ، پوست نازکم را با وحشی گری میکند. حس ترسی مبهم را درونش احساس میکردم. ترس از معلمِ قد بلند و سبیل چخماقی که اول کلاس ایستاده بود و با صدایی شبیه استارت زدن پیکانِ ساخت ۷۶ ، برای دانش آموزان شعر میخواند‌.. با نفسی عمیق ، بوی خوشم را در کلاس رها کردم .تا همه به عظمت وجودم پی ببرند و در مقابلم سر خم کنند. اما روزگار هیچوقت بر وفق مراد نارنگی ها نمیچرخد. زمانی که احساس رهایی می کردم ، در میان دندان های پوسیده و زرد پسرک له شدم. خورد شدم. تمام شیره ی وجودم در حلق آن پسرک احمق جاری شد. لای دندان هایش سبزیِ قرمه سبزی چسبیده بود . تا به حال چنین تحقیر وحشتناکی را حس نکرده بودم. اما به خودم افتخار میکردم. چون قبل از مرگِ رقت انگیزم ، بوی خوشم را در کلاس جاری کردم و تا چند دقیقه یاد و خاطره ی من به جا خواهد ماند. و در اخر ، اسید معده مرا از پای در آورد مرگی غم انگیز و آرزوهای بر باد رفته. زندگی نارنگی ها همیشه پایانی تلخ دارد.
-ضعیفه مگه صد بار بهت نگفتم این‌قدر عطر نزن به خودت؟ -ای وای آقامون ببخشید. ولی باور بفرما این عطر گیسای خودمه. - شیطونه می‌گه بزنم از ته بتراشم همه گیسای نارنجی‌شو. -نگو آقا پرتقال دلت میاد همه حسرت این عطر و بو رو دارند. -د آخه زن چرا نمی‌فهمی! همین که می‌ذارنت تو ظرف میوه، خونم به جوش میاد همه قلب و جیگرم قرمز می‌شه. -دور قلب قرمز تون بگردم پرتقال خان، دل بد نکنید، نارنگی تنکابن آفت نداره. -من هرچی می‌گم باز شوما حرف خودتو می‌زنی... از این به بعد می‌ری اون ته جا میوه‌ای که دست کسی بهت نرسه. -چشم هرچی آقامون بگه. -برو! این‌قدر نارنگی نریز، برو تا نیومدن سر یخچال ببرنت. -باشه رفتم، فقط آقا پرتقال این کت نارنجی جدیده خیلی بهتون میادا. -درِ برو دیگه باز زبون می‌ریزه... پ.ن فقط برای ناربانو 😊
زهرا دست دست می کرد که پوست ازکله کله ام بکنه یانه؟ دل تودلم نبود از یه طرف دوست داشتم سفر پرماجرایی رو شروع کنم از یه طرف ناظم خط کش به دست از پله ها بالا میومد. چشمانم را بستم و تمرکز کردم سکوت مطلق بر فضا حاکم شد. صدای کفش پاشنه بلندخانم ناظم، منعکس می شد. زهرااولین پوستم را کند وسر دومی ناظم دست روی دستگیره ی کلاس گذاشت. نفس درسینه ام حبس شد زهرا سریع من توی کیفش انداخت. بوی نارنگی عین بمب اتم توکلاس پیچیده بود. دستگیره در را پایین آورد؛ قلبم به شماره افتاده بود که ریحانه دوان دوان پله ها را دوتا یکی بالا آمد وبا صدای بریده بریده انگشت سبابه اش را بالا اورد: _خانم اجازه، محبی رو زمین افتاده و ازدهنش کف میاد بیرون . بچه ها دور محبی جمع شده بودند.مربی بهداشت چوبی بین دندانهاش گذاشته بود وعلیزاده تلاش می کرد زیر سرش ملافه ی مچاله شده ای بگذارد. ناظم سریع برگشت و به طرف حیاط رفت. نفسم را راحت بیرون دادم؛ زهرا سریع بقیه ی پوستهایم را کند یه تیکه ازمن را زیر دندانش گذاشت . خنکی شیرینی را حس کردم وسفر پرماجرایم شروع شد.
من از آن نارنگی‌های نوبرانه‌ بودم. از پشت در های شیشه‌‌ای میوه فروشی، نگاه هر عابری را روی خودم حس می‌کردم. از پس رنگ سبز و پوست ضخیم ترش بودن دانه‌هایم مشخص بود. وقتی در یخچال از بین دوستانم موز شوخ طبع و سیب مهربان انتخاب شدم، برای جدایی از دوستانم کمی غمگین شدم اما نخواستم طعم شیرین پیروزی در انتخاب را از دست بدهم. با خیال راحت در محفظه‌ی کوچک جلوی کوله آرام گرفتم. روی نیمکت بین دستان تپل و سفیدی منتظر نوازش پوستم بودم. آرام آرام پوست از روی دانه‌های نارنجی‌ام کنار رفت. به من حس جدیدی از رویش داد. همان حسی که برای اولین بار موقع جوانه زدن داشتم. بعد تبدیل به دانه‌ای کوچک میان پوستی ضخیم و کدر شدم. حالا هم ذوق خورده شدن دارم. ذوق تبدیل بودنم از نوعی به نوع دیگر. در همان حال که انگشتها دانه‌ای جدا می‌کرد. من از شادی در خودم نمی‌گنجیدم. رویایم داشت حقیقت می‌شد. در سکوت دلپذیر کلاس ناگهان در هوا معلق زدم. چرخ خوردم، و بی آنکه بفهمم چه اتفاقی افتاده روی زمین پهن شدم. نگاهم به چشمان آشنایی افتاد. با غم نگاهم می‌کرد. سکوت تبدیل به همهمه شده بود. عبور قدم‌هایی را دیدم که دانه‌های پراکنده‌ام را له می‌کرد. عطرم کار دست صاحبم داده بود. در وسط کلاس مثل لکه‌ی ننگ در انتظار پاک شدن بودم. امان از نوبرانه‌ها، امان از بچه‌های کم طاقت. اما هنوز هم در انتظار رویشم. دانه‌ی سفیدم از دل نارنجی دانه‌ای دیگر به رویشی سبز چشم دوخته‌است. حالا در خاک باغچه در حال جوانه زدنم.
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین هالیوود ایرانی آمریکا نشین ادامه‌اش با شما... من یک دخترِ... اغتشاش بر می‌گردد به ان روز که تنها بودم... با توجه به متن زندگیتان را تعریف کنید با توجه به متن بنویسید تکرار اشتراک لفظی دوست پروانه