eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
873 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
فردی که شما را به شدت تحت تاثیر قرار داده را توصیف کنید. برهه یا برشی از زندگی تان که به شدت متاثر از شخصی شده اید را به خاطر بیاورید و آن شخصیت را از نظر جسمی و روحی و رفتاری و اخلاقی و...توصیف کنید. بگویید چه چیز او برای شما جالب بوده...و چرا تا آن سن کسی را اینچنین ندیده اید. ویژگی های برجسته اش را دقیقا بیان کنید. توصیف ها در قالب داستان باشد...یا یک کنش...یا سیال ذهن...یا ..... @ANARSTORY
نگاهش را یادم نمیرود ... فقط یک نگاهش باعث میشود دور گناه را خط بکشم .. چه برسد به لبخند و حرف هایش ! اصلا انگار خدا بعضی هارا آفرید تا مانع شود برای گاز دادن در جاده خاکی گناه.. خدا نیداند چقدر مرا از خط،قرمز گناه نجات داده و هنگام ورود به منطقه‌ی خطر با تلنگری علامت توقف کنید را مقابلم نشان داده تا ایست کنم..! یادش بخیر دلم گرفته بود.. گفتم چیزی بیهوده بنویسم ... میدانید دیگر.. نوشتن ماندگار است و میماند و میخوانند و باید ان دنیا جواب پس دهی.. تا از ایتا بیرون آمدم نگاهم به نگاهش گره خورد ! خدا میداند سوریه ای در دلم به پا شد وجدان دلم را عاشق خودش کرد راستش ... نگاهش را که دیدم.. دلم نیامد وقتم را بیهوده صرف نوشتن چیزی بیهوده تر کنم.. انگار میگفت : نه...نه.. حاج قاسم را میگویم.. انگاه که نگاهم به نگاهش از پشت عکس پس زمینه‌ی موبایلم افتاد 🍃🍃🍃 سیاهی و بود و هجوم ارواحی که دست به معصومیتم می زدند. روح چون بلورم هر دم دریده می شد و گاه بدترین غذای ممکن به شکم روحم و روانم سرازیر می شد. وحشت چنان کوهی مقابلم قد علم کرده بود. چشم هایم از اشک خیس بود و بدنم می لرزید. داشتم می لرزیدم و از شرم وجودم خیس شده بود. ارواح باز به لوح بلورین تنم دست انداختند و من با دیدن جای انگشتان دستشان منزجر شدم. مستاصل بودم و راه به جایی نمی بردم. بوی متعفن اطراف چنان بود که اگر از آن گودال مخوف بیرون هم می آمدم مرا همراهی می کردند. خودم را به دیوار کوبیدم، تحمل نداشتم، اینجا جای من نبود... خودم آمده بودم؛ اما من نامی مقدس داشتم و این همه گرد متعفن شایسته من نبود. سرشت من پاک بود... نور تابیده شد... دخترکی فرشته وار بالای سرم ظاهر شد. که بود؟ بوی عطر می داد، او که نور اطرافش را احاطه کرده بود، توی این دخمه متعفن چه می کرد؟ به زمین چرک نرسیده چنگ انداخت و سرشانه ام گرفت و پرشتاب بالا رفت. فشار هوای ایجاد شد کرم کرد و هست نیست جسم و روحم را درد پر کرد. عذاب بود؟ سرم را بالا گرفتم، نور شدیدی چشمم را زد و برای بار دوم تمام وجودم تیر کشید. همه این اتفاق_ از آمدن فرشته تا پرت شدنم کف سبزه های خش بو_ ۱ ثانیه هم نشد و در همین مدت چنان دردی را تحمل کردم که تمام چرک ها و زخم ها از تنم ریخت. بلور تنم کمی شکسته بود و من عزا دار رد سیاهی بودم که بر پیکرش افتاده بود. چشم چرخانم، فرشته، فرشته نبود، او من بود! من! دخترک پاک سرشت وجودم مرا از اعماق چاه ذلت نجات داده بود! مرا کسی به نام من نجات داد. زیبا بود، صورتش را کاری ندارم... اما روحش هنوز پاک بود... 🍃🍃🍃 🔻نشانی باغ انار https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔻نمایشگاه باغ @anarstory
دخترها همه آرایش کرده دور تا دور صف کشیده و به تماشا ایستاده بودند . پسرها لبخند زنان با موهای ژل زده در حال عبور از کوچه محکم تر به سینه میکوبیدند تا بیشتر به چشم بیایند و بلکه دختری را تور کنند. چشم ها به اطراف میچرخید. لب ها یا حسین میگفت و دل ها یا خدا!! گاهی برخی کاغذی از جیب در آورده و به دلداده ها میدادند... ! چند روزی گذشت.... نیمه های شب مشغول خواندن کتابی بودم که گویی مثلش نیست. کتابی که از مرد آرزوهایم میگفت. به تازگی با مردی آشنا شده بودم که دل از کفم برده و مرا مجذوب خود کرده بود. هم خوشگل بود وهم خوش هیکل. با ابروانی کشیده ، قدی بلند. و اندامی ورزشکاری. در رشته های مختلف ورزشی از کشتی و والیبال گرفته تا ورزش های باستانی تک بود از همه مهمتر اخلاق ورزشکاری را هم به خوبی آموخته بود. برایم جالب بود وقتی فهمیدم از عمد در مسابقه کشتی خود را زمین زده تا حریف خجالت زده دوستانش نشود. منم عاشق همین مرام و معرفتش شده بودم. . آنچه بیشتر مرا مبهوت خود کرد خاطره ای بود که دوستش نقل کرده بود : - داداش ! دخترا رو دیدی؟! دیدم کل راه رو دنبالت تا باشگاه میومدن و با هم پچ پچ میکردن. . . .! حتما از تو حرف میزدن! گمونم هیکل و تیپت دلبری خودشو کرده. خدا قسمت کنه . . . فردای آن روز او را دیدم که موهای خود را از ته زده بود. لباس گشاد پوشیده بود تا اندامش به چشم نیاید و لوازم ورزشی اش را در کیسه ای ریخته بود و به دوش انداخته بود تا دیگر دل دختری را نبرد... بعضی بدنسازی میروند و لباس تنگ میپوشند و هر کاری از دستشان بر می آید انجام میدهند تا دلبری کنند و بعضی همچون شهید ابراهیم هادی هستند. بعضی مرام ها مرد میخواهد. مرد بودن کافی نیست. مرد ماندن لازم است. 🍃🍃🍃 انسانهای بزرگ، خلاق ومبتکرند .مانند رهبرانی هستند، که دیگران ، باید از ایشان پیروی نمایند. آنها هستند که خون در رگند.جاری و روان. اگر نباشندهمه چیز خشک می شود.باغ ومیوه هایش از بین می روند. پس بودنشان مهم است. حضورشان پررنگ است. آنها اگر،امید را تزریق نکنند وبا پیام هایشان دیگران را به شوق نیاورندزندگی در باغ جاری نیست. آنان قلم را خود می تراشند،گویا روحشان را قبل از نوشتن به خدا سپرده اند.که چنین دل را به خون می نشانند و اشک چکانت می کنند.برای همین است که چشمانت روشن شده ونوردارد و راه بلد می شود. تاج انارند وپادشاه گروه. با پرچم هایی به لطافت دوستی،صلح و مهربانی. و سرشار از افتادگی و تواضع. آنان لطف و رحمتی از جانب پروردگارند. قدرشان را بدانیم. 🔻نشانی باغ انار https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔻نمایشگاه باغ @anarstory
کلماتش مرا سحر می کرد. امید را در قلبم کاشت، به خیال او دنیا فقد یک بازی بود. زیبایی زندگی را چه زیبا ترسیم می کرد. لحن صدایش را دوست داشتم، با اینکه صدایش را نشنیدم! صورت زیبایش را دوست داشتم، با اینکه اورا ندیدم، در واقع من قلب پاک او را دوست دارم. او یک نویسنده است✍🏻 🍃🍃🍃 ۴۵ او منشور رنگارنگی از نور است...او تجلّی مشکاة خدا در آسمانها وزمین است....اوجان است، که جان بخش است....پری نیست....فرشته نیست....اومیوه عالم است....او نور است... اگر سخن بگوید ازمخزن کلماتش رودخانه علم به درون تشنه ات سرازیر میشود...اگر اراده کندنهرهای شیروعسل در وجود پیچ در پیچت به جوشش درآیند......اگر لحظه ای با او بنشینی جام بلورین قلبت از شراب طهور وجودش لبریز می شودو خورشید نگاهش ،آسمان دلت را ستاره باران....نه....ماه باران می کند.....او درمکان نمی گنجد...وزمان برای اوتنگ است.... آری....او ستاره‌است...او ماه است...او خورشید است.....او بهشت است....او باغ است.....او آب است....اوشراب است....و او نور است.......نوری که بی تردید از چشمه جاریِ (هو)است..... 🍃🍃🍃 شوق خواندن همیشه داشتم همان موقع ها که بی سواد بودم و برنامه های نهضت سواد آموزی را می دیدم تا بتوانم کتاب شنگول و منگولم را بخوانم. _مامان _بله _پاسخ به مَسکو یعنی چی؟ _کجا دیدیش؟ _روی اون کتاب بابا بود همون مردِ ملافه پیچیده عصا داره! _دیگه حق نداری به کتاب های کتابخانه دست بزنی برای سن شما نیست!!! من تا حواس مامان نبود یواشکی باز هم کتاب را نگاه می کردم سر جایش می گذاشتم من فقط شش سال داشتم. بزرگتر که شدم فهمیدم کتاب پاسخ به مُسکو و اون مرد ملافه پوشیده گاندی بود! راهنمایی که بودم او را دیدم ریزنقش و سبزه رو، کلامش مثل ساحره ها ،سحرت می کرد و می برد سرزمین قصّه ها. شوق دیدنش برای منی که عاشق کتاب بودم، نعمتی بود. قصه را طوری تعریف می کرد انگار کنار پیامبرها نشسته بودیم و تجربه می کردیم. روح خواندن و نوشتن من را قلمه زد به دنیای قصه هایش از آنجا عاشق خواندن قصه و رمان شدم می خواستم مثل او قصه تعریف کنم و بنویسم. کلاسش دالانی بود برای پرواز روح های تشنه ما بود. ساعتی فارق از دنیا سفر می کردیم به دنیای قصه ها.هنوزم به یاد دارم دختر ریز نقش قصه ها را! وقتی شنیدم هیچ وقت یادم نرفت تا مدتی خیره بودم به نقطه ای،وقتی به خودم آمدم اشک صورتم را خیس کرده بود.دخترک ریز نقش قصه هایمان پر کشیده بود. معلم دینی و قرآن خانم بستانی لطفا برای ایشان یک صلوات بفرستید.ممنون 🔻نشانی باغ انار https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔻نمایشگاه باغ @anarstory
از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. عاشقش شده بودم. از همان زمانی که کوچک بودیم. از همان زمانی که هنوز به دوران بلوغ نرسیده بودیم. از همان زمانی که احساس جای عقل، حرف اول را میزد. عاشقش شده بودم. عاشق کسی که به نماز و روزه اعتقاد چندانی نداشت. عاشق کسی که حجاب درستی نداشت. عاشق کسی که وارد روابط دختر پسری شده بود. عاشق کسی که چشم در چشم نامحرم، راحت حرفش را میزد؛ بدون یک ذره حیا و عفتی. عاشق کسی که هر از گاهی صدایش، بالاتر از صدای پدر و مادرش می‌رفت. عاشق کسی که در عروسی ها، دنبال پارتی های قاطی بود. اولش فکر کردم هوس است؛ نه عشق. دوست داشتم عوض شود. دوست داشتم خانوم حضرت زهرا(س) هدایتش کند. دوست داشتم عوض شود، تا ببینم واقعاً عاشقم، یا حسم هوس است. فقط هوس؛ نه چیز دیگری! خدا زود حاجتم را داد. عوض شده بود. تغییر کرده بود. نمی‌دانم با چه حرفی! نمی‌دانم با چه تلنگری! نمی‌دانم با چه نصیحتی! شاید با تربت کربلا! شاید با اردوی راهیان نور! شاید با یک خواب! شاید با در و دل کردن با یک دوست! و شاید های دیگر... آن آدم قبلی نبود. نمازهایش قضا نمی‌شد. سی روزِ ماه رمضان را روزه می‌گرفت. چادری شده بود. جوراب های کلفت، جای جوراب های تنگ را گرفته بود. مانتوی گشاد و بلند، جای مانتوی تنگ و کوتاه را تصاحب کرده بود. مقنعه و روسری، جای شال های نصف و نیمه آمده بود. دیگر روابط دختر پسری برایش معنا نداشت. حالا حیا و عفت را پیشه کرده بود و به چشم های نامحرم نگاه نمی‌کرد. دیگر صدایش بالاتر از صدای پدر و مادرش نمی‌رفت. اطاعت از بزرگتر و چشم گفتن، از دهانش نمی‌افتاد. در عروسی ها، دیگر دنبال پارتی نبود و مطیع والدینش بود. آری. بعد از این همه تغییر، هنوز هم عاشقش بودم. حتی بیشتر از قبل دوستش داشتم. فهمیدم که عشقم واقعیست! نه هوس. چند سال گذشته بود. به بلوغ رسیده بودیم. عقل بیشتر از احساس، در تصمیمات ما نقش آفرینی می‌کرد. دو دل بودم که حرف دلم را بزنم یا نه! از جواب منفی شنیدن می‌ترسیدم. غرورم نمی‌گذاشت خواستگاری کنم. در شک و تردید به سر میبردم اما... اما تصمیمم را گرفتم. پیشِ خود گفتم به جای از دست دادن عشق به خاطر غرور، غرور را به خاطر عشق از دست بدهم. با هزار اما و اگر و تپش قلب، ناگهان حرف دلم را زدم. خواستگاری کردم. گفتم دوستش دارم. اما... اما جوابی شنیدم که از آن می‌ترسیدم. گفت نه. گفت جای برادر برای او هستم. گفت که نه دوستم ندارد، نه از من متنفر است. گفتم مرده شورِ برادری ببرم که عاشقانه دوستت داشت. اما فایده ای نداشت. تصمیمش را گرفته بود. گفتم سخت است دل کندن از کسی که با یادش به خواب می‌رفتم و با فکرش، از خواب بیدار می‌شدم. گفتم سخت است دل کندن از کسی که هرشب خوابش را می‌بینم. گفتم سخت است عاشق کسی باشی، اما او هیچ حسی بهت نداشته باشد. چند ماهی گذشت. آنقدر برادر برادر گفت، که من هم باورم شده بود که عاشق خواهرم شده ام. من هم او را خواهر صدا زدم. وانمود کردم که قضیه تمام شده و او خواهرِ تنی من است. اما فقط وانمود بود. هنوز هم عاشقش بودم. هنوز هم به فکرش بودم. هنوز هم با مرور کردن خاطره هایمان، لبخندی بر لبم نقش می‌بست. هنوز هم... آری. من برای او تمام شده بودم و این من بودم که تا ابد با این عشق، سوختم و ساختم...
در دوره ای که چندسال قبل شرکت کردیم، اساتیدی از شهر مقدس قم، برای آموزش گروههای جهادی به استان آذربایجان غربی آمده بودند.در این دوره ده روزه برنامه ها فشرده بود و ما فرصت کمی برای استراحت داشتیم و اغلب با چشم بسته در کلاس ها خوابمان میبرد.در دو روز از این دوره، استاد تاریخی به کلاس ما تشریف آوردند که متانت و وقار زیادی داشتند،خیلی سختگیر نبودند و انگار در آرامش خاصی قرار داشتند.یکنفر پنهانی به دور از چشم استاد خوراکی خورد و استاد بدون نگاه کردن متوجه کار پنهانی ایشان شدند.ما در چهار ردیف روی تک صندلی های کلاس، نشسته بودیم و نمیدانستیم استاد آنقدر تیزبین است که ردیفهای آخر را بدون نگاه مستقیم می بیند.ایشان با رفتار خوشی که هرلحظه از خود نشان میدادند،بیشتر مورد احترام شاگردان دوره قرار می گرفتند.بعد هم خاطره ای از دوران نوجوانی خود تعریف کردند که معلّم تاریخ ایشان به هنگام خوراکی خوردن ایشان را غافلگیر ساخته است.و استاد صادقی میگفتند: _ هنوز بعد از اینهمه سال ندانستم ایشان که پیرمرد هفتاد ساله ای بود و چندمتر دورتر از کلاس در سالن قدم می زد،چگونه متوجه شدند؟!؟! من یواشکی در حال خوردن لقمه هستم، و در حال راه رفتن،برای یک لحظه به عقب برگردند و با نگاه نافذی از پشت عینک ته استکانی اش بگویند: _آقای صادقی در حال خوردن چه خوراکی ای می باشید.بله! و آقای صادقی نتواند لقمه را فرو ببرد و با هزار جان کندن و فشاری که برای بلعیدن به مری خود می آورده،بالاخره با مصیبت لقمه پایین برود و با خجالت نگاهش را به استاد بدوزد و استاد با نگاهی از سر تاسف و درحالیکه کمی هم چاشنی محبت در آن نگاه موج بزند که یعنی پسرم،پدربزرگ تو را می بخشد. و سالها بعد همچنان باز، راز چشم پشت سری استاد تاریخ برای استاد صادقی استاد حوزه علمیه قم، کشف نشود. اخلاق والای ایشان باعث شد ما هر سوال دینی را که شرع مقدس اجازه میداد،از ایشان سوال کنیم.و ایشان آنقدر با طمانینه به تبلیغ دین بپردازند، که کسی هرگز از ایشان نرنجد و همه به سخنرانی ایشان گوش بدهند. یکی از آرزوهایم این است که سخن ایشان برای دعوت به صبر، در موردم به حقیقت بپیوندد و من آن آرامش را از قرائت قرآن کریم وادعیه ها به دست بیاورم، و در راه تبلیغ دین حقیقی اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم،و تفسیر درست قرآن کریم موفق عمل کنم.من دعا میکنم اخلاق ارزشمند ایشان در وجود همه ی مومنان باشد. آمین یا ربَّ العالَمین... 🍃🍃🍃 کلاس پنجم دبستان بودم ینی میشود گفت ۱۱ ساله، یک معلم داشتیم که بغیر از درس دادن با بچه ها زیاد حرف میزد، بچه ها دوستش داشتند من هم. دانش آموزان کلاسش را تشویق میکرد اگر مشکلی دارند با او حرف بزنند، گفت و گفت و گفت، حتی مثال هم آورد که بله فلانی آمده پیش من و دردل کرده، یکی از بچه ها را میگفت. من هم در دلم مشکلی داشتم مشکلی بزرگ که هیچ وقت با هیچکس در میانش نگذاشته بودم، یک روز عزمم را جزم کردم که نزد او بروم، درددل کنم شاید کمی از بار غم دلم کمتر شود. خیلی با خودم کلنجار رفتم یکجورهایی رویم نمیشد اما خام شدم خام حرف های زیبایش، آخر مگر یک دختر ۱۱ ساله چقدر و چطور میتواند تحمل کند و دم نزند. به نزدش رفتم گفتم و گریه کردم، معلم فقط به من زل زد نه حرفی برای دل داری بود و نه آغوش مهربانی برای در آغوش کشیدن من. فکر کنم بعد از چند دقیقه ی کوتاه با همه ی کوچکیم فهمیدم که راه را اشتباه آمده ام خودم اشکم را پاک کردم و عقب گرد کردم. اما یادم ماند که هیچ غریبه ای نمیتواند گوشی برای درد دل ما داشته باشد، الان دیگر فقط خدا و تنهایی و شاید نزدیکترین هایم میتوانند گریه های مرا ببینند درس بزرگی گرفتم اما روحم بشدت زخمی شد... 🔻نشانی باغ انار https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔻نمایشگاه باغ @anarstory
نور ✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم می‌کنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، هشتگ‌های زیر را جست‌وجو کنید👇 برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇 @evaghefi
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین هالیوود ایرانی آمریکا نشین ادامه‌اش با شما... من یک دخترِ... اغتشاش بر می‌گردد به ان روز که تنها بودم... با توجه به متن زندگیتان را تعریف کنید با توجه به متن بنویسید تکرار اشتراک لفظی دوست پروانه