دیالوگ نویسی در رمان - دیالوگ های خوب چه ویژگی هایی دارند؟
چند نکته کوتاه درباره نوشتن #دیالوگ خوب:
1- دیالوگ بین شخصیت ها لزومی ندارد عین واقعیت باشد. در گفتگوهای واقعی کلی حرفهای تکراری و پیش پا افتاده و بدون ظرفیت دراماتیک گفته می شود. فقط باید جایی از دیالوگ استفاده کرد که جز دیالوگ چاره ای نیست.
مثل این گفتگو:
سینا گفت: سلام.
مادرش جواب داد: علیک السلام.
سینا گفت: مادر جان خوبی؟
مادر گفت: خوبم تو چه طوری؟
—-
خب تمامی این گفتگوها را می شود در یک جمله خلاصه و روایت کرد:
سینا با مادرش احوالپرسی کرد.
(وارد ادامه مطلب شوید)
2- بهتر است گفتگو به صورت بیرونی یا درونی دارای جدال و کشمکش باشد. یعنی شخصیت ها همدیگر را وادار به کنش کنند. در داستان معمولا جواب عبارتی مثل "چه طوری؟" ، "خوبم" نیست. چیزی است که توجه مخاطب را به خودش جلب کند. مثل نمونه های زیر:
- چه طوری؟
1- هزار بار گفتم جورابات رو هر گوشه از این خونه پرت نکن. این هزار و یک بار.
2- چی شده حال مادرت رو می پرسی؟ نکنه باز پول تو جیبی میخوای.
3- مگه برات مهمه.
همانطور که می بینید در چنین شرایطی دیالوگها بسیار جذاب خواهد بود و نظر خوانندگان را به خود جلب خواهد کرد.
3- بهتر است تا آنجا که می توانیم گفتگو را شرح ندهیم و توصیف نکنیم، مثلا با عباراتی نظیر:
حمید لبهاش رو جوبید و گفت: ...
با صدای بلند فریاد زدم که: ...
با لحن سرزنشگری زیر گوشم گفت: ...
باید طوری دیالوگ ها را بنویسیم که حالت گوینده در خود جملاتی که می گوید القا شود. بنابراین باید کلمات را به دقت انتخاب کنیم. مثل تفاوت هایی که در عبارت های "بفرما، بتمرگ، بشین" وجود دارد. هر سه ی این عبارت ها از مخاطب می خواهد که بنشیند. یکی با احترام و ادب. دیگر با تحکم و بی ادبانه و سومی تقریبا خنثی.
4- دیالوگ بیشتر برای شخصیت پردازی و پیشبرد داستان هست. بهتر است از دادن اطلاعات زیاد در طی گفتگو خودداری کنیم و اطلاعات را به صورت مستقل به خواننده انتقال بدهیم. لزومی ندارد شخصیت ها در حین گفتگو از اتفاقات گذشته بگویند و درباره ی آدم ها و اشیا کلی اطلاعات بدهند.
5- در دیالوگ ها نباید برای انتقال برخی اطلاعات به خوانندگان، شخصیت ها راجع به چیزهایی حرف بزنند که خودشان از آنها آگاه هستند. مثلا گفتگوی زیر:
علی گفت: رضا جون، فردا جمعه است، اداره هم تعطیله، تو هم که کارمند اداره برق هستی قرار نیست سر کار بری. یه قرار بگذاریم بریم کوه؟
معلوم هست که تاکید نویسنده به کارمندی یکی از شخصیت ها صرفا برای این هست که مخاطب از شغل وی آگاه شود. در حالی که هیچکس موقع گفتگو به چنین مواردی اشاره نمی کند. همه ی اطلاعات را می شود به صورت مستقل از گفتگو آورد.
6- دیالوگ ها باید حدالمقدور موجز و کوتاه باشند و درونیات شخصیت را افشا بکنند. حس و حال شخصیت را در یک موقعیت خاص انتقال بدهند و باعث پیشبرد داستان رو به جلو شوند. در رمان های فارسی اینترنتی (اینستاگرامی و تلگرامی) نویسنده ها بسیار دمدستی با دیالوگ برخورد می کنند. در موارد بسیاری مشاهده کرده ام که کل رمان دیالوگ هست. انگار که نمایشنامه نوشته باشند. شخصیت ها بسیار حراف هستند و نویسنده خواسته است طنازی و شوخ طبعی به خرج دهد. همه ی شخصیت ها به یک شکل حرف می زنند، فارق از جنسیت، سن و سال و روحیات. در حالی که ما باید با دیالوگ شخصیت خلق بکنیم. دیالوگ ها باید بتوانند نشان دهند که گوینده زن هست یا مرد. پیرهست یا جوان. معمولا انسان های باتجربه و مسن در گفتگوهای شان از ضرب المثل ها و عبارات قدیمی استفاده می کنند و گفتارشان وزانتی دارد که در کلام یک جوان یا نوجوان نمی بینیم. همینطور هست تاثیر جنسیت. تکیه کلام ها و عادات کلامی هم بخش دیگری از این تشخص زبانی شخصیت ها هست که می تواند در گفتگوها نمود پیدا بکند.
امیدوارم که این نکات مفید باشد.
#ابراهیمی
#جلال_آل_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
زهراسادات هاشمی:
برای ما زنها روضهای هست به شدت مادرانه...
مردان را به این بخش از مجلس راهی نیست...
اصلاً هیچ مردی نمیتواند بفهمد چقدر داغ دارد آن لحظه
چقدر درد دارد آن جریان...
آنجا که بعد از واقعه
به اهل حرم آب رسید...
آب!
چه کردی با رباب؟!
حالا رباب مانده و شیرِ رگ کرده
حالا رباب مانده و گهوارهی بی علی...
مرا همینجا پای همین صحنه خاک کنید...
شنیدهام رباب روز واقعه گریه نکرده، گریههای رباب از شب شام غریبان شروع شده... بعد از اینکه به اهل حرم آب رسیده!
#مونولوگ
سجادی:
صدای آب که آمد، صدای گریهی رباب بلندشد...
#مونولوگ
زهراسادات هاشمی:
واقعاً داشتن همسر خوب در زندگی خیلی تأثیر دارد
مثلاً یکی میشود همسر امام حسن مجتبی علیه السلام که به حضرت زهر مینوشاند.
یکی هم میشود رباب که بعد از واقعه تا آخر عمرش در سایه ننشست و هروقت از او پرسیدند چرا در سایه نمینشینی؟ با گریه میگفت: خودم دیدیم که بدن مبارک مولایم در زیر آفتابِ سوزان بود...
واقعاً داشتن همسر خوب در زندگی تأثیر زیادی دارد...
#محرمنامه
بعضی از روضههای این روزها را فقط بانوان درک میکنند!
اما من چرا بعد روضه هنوز هم زندهام؟
#مونولوگ
نورای جان❤:
یا بهتر است بگوییم یکی می شود همسر امام حسن که زهر در کامش می ریزد.
و یکی می شود همسر امام حسن، که پسرانی چون عبدالله وقاسم ابن حسن را به قربانگاه عشق می فرستد..
هر دو در یک مکتب وخانگاهند؛ اما این کجا وان کجا.
#محرمنامه
ای که مرا خواندهای راه نشانم بده....:
پسرم، اکبر جانم! اینقدرم لازم نیست دلبری کنی!
آخر در این وادی مرگ هم چشم دارد. دلش میرود برای این حقطلبیات! آنوقت تو را سخت در آغوش میگیرد.
لامصب این مرگ دستهایش و بازوهایش، مثل تیغ است؛ میبرد.
اکر تو را در آغوش گیرد؛ پاره پارهات میکند ها!
جان بابا! فکر قلب بابا را نمیکنی؟! فکر محاسن سپیدم را نمیکنی؟! فکر غریبی بابا را بین این همه نامرد نمی کنی؟!
...
#محرمنامه
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
قطعه قطعه شدنِ نور یعنی چه؟.....
#نسل_خاتم
سجادی:
من از این شکستنور،
هیچ چیز نمیفهمم....
نور باشی، آب نباشد...
کمرت خم شود وبشکند...
#مونولوگ
رآيـآ:
آب در کف دستانت باشد و لبهای تشنهات را! به حرمت لبهای تشنهی عزیزان برادرت، سیراب نکنی...
عباس باشی و پشت برادر را خالی نکنی...
#مونولوگ
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
نور به منشورِ کربلا تابید، طِیفهای گوناگونش همهی عالم را پر کردند.
#نسل_خاتم
رآيـآ:
خورشید در مقابل تو، سر تعظیم فرود آورد.
#مونولوگ
سجادی:
کمتر ز معجزهی
شقّالقمرنبود توی آسمان؛
وقتی که ماه و خورشید همزمان به شام رسید
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
عباس، نگاهش به نور بود و لبش با زمزمهی« قل یا ایهاالکافرون »، عَبَس وتولّی میخواند.
#نسل_خاتم
تو شقّ القمر کردی.....
او شق القمر کرد....
تو قمرِ منیرِ آسمان را.....
او قمرِ منیرِ بنیهاشم را....
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.....
الا لعنة الله علی القوم الظالمین....
.
#نسل_خاتم
حَرامیان، حُرمتِ حَرَمت را شکستند....
لعنت خدا بر حرمله.....بحقِ ربّ الحِلِّ والحَرَم....
#نسل_خاتم
سجادی:
-عباس! تورا زدند؟
مگر میشود؟
امالبنین
باورش نمیشود...
او عالم نامردها را ندیدهاست...
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
آن روز، به زَعمِ خود، نور را شکستند.....
امروز همگان میدانند....
آنکه شکست، ظلمت بود....
#نسل_خاتم
دلم تو را دید و گفت: سبحان ربی العظیم وبحمده.
#نسل_خاتم
سلام بر آن آقایی که علی اصغرش هم اکبر بود.
#نسل_خاتم
سجادی:
یک جمله روضه بگویم وتمام؛
بر اسبها نعل تازه زدند...
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
بر ابنِ سعد، تازیانه.....بر تو، بوسه زدند....
#نسل_خاتم
نامت بر قطرات آب، حک شده....
عجب نیست هرکه خورد گفت: یا حسین ع
#نسل_خاتم
رآيـآ:
و چه گستاخانه هم ردیف شدند...
خار مغیلان
نعلِ اسبها
تازیانه
نیزهها...
و چه آرام گیرد هر دل ناآرامی با نام تو یا حسین ع.
#مونولوگ
مقصد برای من تویی!
تو و همهی راههایی که به تو ختم میشود.
#مونولوگ
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
خار مغیلان، نعل اسبها، تازیانه، نیزهها....همه وهمه تو را عاشقانه در آغوش کشیدند ....
نفرین به فهم وشعورت شمر......
کالانعام بل هم اضل...
#نسل_خاتم
تو منتهی الیهِ همهی راههایی، یا خلیفة الله.....
« چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.....»
#مونولوگ
سجادی:
-کاش جای حسین بودم...
#اینمونولوگ شمر است، لعنتی....
وقتی امام نمازش را اول وقت خواند..
توی مجلس روضه که میروم
حواسم را جمع میکنم که همه چای بخورند...
آخر چای روضه نمک دارد.
#مونولوگ
زهراسادات هاشمی:
- عموجان، إرباً إربا یعنی چی؟ محمد باقر میگه داداش علی إربا إربا شده!
#دیالوگ
#محرمنامه
با تمام توان ب
بنت_الحاجی:
چادرش را حایل دختربچهها کرد،
خدا عالَم را حایل وجودش کرد.
#مونولوگ
حدیثـ🖤:
این روز ها بدجور قلمم گوشه گیر شده.
نمیدانم چرا؟!!
به گمانم شرم دارد
آخر جانی برای اشک ریختن در مصائبت ندارد!!
مگر یک قلم چقدر توان دارد؟!!
اگر بنا به نوشتن درد هایت باشد
قلم که چه، صد ها قلم باید به صف شوند.
اخر هم میمانند از چه بنویسند؟!!
از جگر سوختهات یا پیکر بی سرت؟!!
از نالههای زینبت یا اسارتش؟!!
از گیس های به آتش کشیدهی جگر گوشهات
یا علیاکبر به خون نشستهات؟!!
از اسارت زن های خاندانت یا گلوی پارهپارهی علی اصغرت؟!!
از عطش فرزندانت یا پیکر بی دست و پای برادرت؟!!
از قد خمیدهی لیلایت یا سینهی سوختهی ربابت؟!!
از کدامین بگویند؟!!
قلم هم جوهرش خشک میشود!!
#حدیـثـ🖤
#محرمنامه
فاطمه یاس:
فوقف العباس متحیرا...
#محرمنامه
عِمران واقفی:
نماز آیات مردم عراق قضا شد
وقتی قمر بنی هاشم، بر غروب خورشید
سایه انداخت.
#محرمانه۲
_این سوار کیست؟
_وجود قمر بنی هاشم است که خورشید عاشورا،
به پا بوسیش امده.
#محرمانه۲
شاید عباس هم قبل از رفتن به علقمه میدان را از روی تل وارسی کرده باشد
#محرمانه_۲
بپا خیزید شیعیان
منتقم آل ال..منتظر است
روز دنیا به غروب نزدیک است!
#محرمانه۲
یا فاطمة الزهرا:
🏴🥀🏴🥀🏴🥀
🥀🏴🥀🏴🥀
🏴🥀🏴🥀
🥀🏴🥀
🏴🥀
🥀
سلام به همه ناربانوییها
عزاداریهاتون قبول
#مُحرمنامه
الوداع... الوداع...
حسینم ماند، تنهای تنها...
لحظهی خداحافظی سخت است...
این صحنهی جانسوز را با قلمهایتان برای آیندگان به یادگار ثبت کنید.
#دیالوگ، #مونولوگ، #داستانک، #داستان_کوتاه و...
در پایان، هشتگ #مُحرمنامه7 نوشته شود.
🥀
🏴🥀
🥀🏴🥀
🏴🥀🏴🥀
🥀🏴🥀🏴🥀
🏴🥀🏴🥀🏴🥀
فاطمه یاس:
_زود برمیگردی؟
_نه نازنین
ولی زود برای بردنت می آیم
#محرمنامه7
فائزه ڪمال الدینے:
عباس رفت
نانجیب ها چشماشون دریده تر شد
حسین بره کی مواظب سیاهی چادر زینب باشه؟
#محرمنامه7
#ࢪستاا
زهراسادات هاشمی:
ـ دیگه #آب نمیخوام #عمو تو رو خدا برگرد
#محرمنامه
ـ بابایی... میشه یکم راه برید من نگاهتون کنم؟
#مُحرمنامه7
- خواهر جان به اهل حرم بگید طلاهاشون رو در بیارن...!
#مُحرمنامه7
فائزه ڪمال الدینے:
_بابا عمو رفت برنگشت
تو برمیگردی دلم آروم بگیره؟
_برمیگردم بابا برمیگردم توروهم باخودم ببرم رقیه جانم
#محرمنامه7 #ࢪستاا
زهراسادات هاشمی:
ـ بابایی، میشه قبل از رفتن یکم سرمو ناز کنی؟
#مُحرمنامه7
- بابایی منم با خودت ببر... لطفاً... خواهش
#مُحرمنامه7
نورای جان❤:
_بابا منم ببر دلم برات تنگ میشه.
+بابا به قربانت رفتنم برگشتی نداره.
#دیالوگ
زهراسادات هاشمی:
ـ آبجی، بابایی هم رفته آب بیاره؟
#مُحرمنامه7
- عمه دستمو ول کن منم میخوام با بابا برم
#مُحرمنامه7
نورای جان❤:
بابا کی برمی گردی؟
وعده ی دیدارمان کنار حوض کوثر به همین زودی.
#دیالوگ
زهراسادات هاشمی:
- خواهر جان خیالم راحته که شما مراقب زن و بچهها هستی
#مُحرمنامه7
یا علی بن موسی الرضا:
شب سیاه است مثل دل دشمن. پدر با چشمانی خیس بیابان را میکاود. خارها را بر میچیند. خارها زیادند. نگران است، نگران پاهای کوچک کودکانی که فردا در این بیابان، سرگردان و ترسیده، میگریزند.
#محرمنامه
تولیدات #ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد:
به فدای دستی که بَلاکِشِ اهلِ حَرَم شد و بَلاگردانِ عالم....
#نسل_خاتم
در آن شبی که شعر وشُعارش همه شعور بود....
یکی هم این وسط، چون شمر، بی شعور بود.....
#نسل_خاتم
هیس......آرام.......آرام......
علی اصغر تازه خوابش برده......
#نسل_خاتم
شیطان، به مَصافِ عباس میرود....
چه غلطها...!!!!!!!
#نسل_خاتم
° دخټرڪ نویسندھ °:
چرا غروب نمی کنی خورشید؟
به چه می نگری؟
به مصیبت عظیمی که رخ داد؟
به تنهایی و آوارگی من؟
به سر بریده ی عزیز برادرم؟
غروب کن...
غروب کن که در دل شب بتوانم اندکی گریه کنم...
#محرمنامه2
#گلناربانو
صدای شیهه ی اسبش مرا از جا پراند.
به صورت ترسیده ی برادرم نگاه کردم و او را محکم تر بغل گرفتم
لب هایش از شدت تشنگی ترک خورده بود.
خطاب به سوار بی رحم گفتم :{ هان؟ دیگر از ما چه می خواهید؟}
سوار قهقهه ای سر داد و شلاقش را بالا برد.
ترسیده چشمانم را بستم , اما شلاقش را تکان نداد.
با صدایی که در آن خوشحالی موج می زد گفت :{ دیگر هیچ کس نمی تواند برایتان کاری کند. حتی حسین ابن علی...}
غمگین به اطرافم نگاه کردم . غائله ی جنگ به پایان رسیده بود و این یعنی اسارت...
#محرمنامه3
#گلناربانو
زهرا سادات مسعودی:
گرگها چشم تیز کردهاند.
بی حرکت، بی صدا، در میان غبار...
حسابشان را ندارم؛ بیشمارند...
آخر نه برای شکار آهو، که برای زمینگیر کردن شیر آمدهاند.
#مسعودی
#مُحرمانه6
#داستانک
یا فاطمة الزهرا:
از چهار طرف بر او بتازید.... رحمش نکنید.... بر او بتازید....
لعنت خدا بر حرامیان
#مُحرمنامه6
Hakime.Salmani:
نوریدن داری؛
شبیه اولین ماهِ عالم!
چرا نگاهت این چنین محکم، نور حق را به قلب های بیدار میرساند؟
عباسِ علی؟!
#محرمنامه2
#حکیمه_سلمانی
همین که تو عباسِ علی هستی؛
گرد خاک به پا میکند میان قلب های سنگیِ دشمن...
که علی مع الحق است و تو، ابن علی!
شگفتا که نور حقِ نگاه او، اینچنین باشکوه از ایمان تو به یک تاریخِ گُلگون،
تا همیشه تابان است..!
#محرمنامه6
#حکیمه_سلمانی
زهرا سادات مسعودی:
خمیده آمد،
عمود خیمه عباس را که کشید، خیمه در هم شد؛
حالِ رباب هم.
#تاسوعا
#مسعودی
بنت_الحاجی:
دست در بدن نداری،درست.پس چرا "برادر" گفتنت بریده بریده شده؟
#مونولوگ
زهرا سادات مسعودی:
خوب شد که حسین را آرزو به دل نگذاشتی،
قبل از رفتن، "برادر" صدایش کردی.
#تاسوعا
#مسعودی
ملکوت:
میدانم چه دردی دارد به امید به دیدن لبخند برادر و شادی کودکان،بهت زده به مشک پاره خیره شوی،بگویی مرا خیمه مبر
#مونولوگ
بنت_الحاجی:
بابا بهم گفته وقتی یکی داره گریه میکنه نباید بخندیم...
#عمو پس چرا وقتی من گریه میکنم،اینا بهم میخندن؟
#دیالوگ
تولیدات #ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🔹🔸🔹بسم الله النور 📚یازدهمین کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «تفاوتها و شباهتهای داستان، داس
بسماللهالرحمنالرحیم
۱- مونولوگ
۲- دیالوگ
۳- داستانک (فلش فیکشن،داستان کوتاهِ کوتاه)
۴- داستانکوتاه
می خواهیم درباره تفاوت ها و شباهتهای اینها صحبت کنیم...
احتمالا بیش از دو جلسه بشه...
یک سری مقدمات داره
دو نمونه داستان کوتاه خوب👇
باید پادکست (داستان صوتی) #تایتانیک و #استرالیا رو از کانال باغ انار بردارید و گوش کنید.
یک پیدیاف داستانک های ده کلمه ای است که در کانال وجود دارد ولی دوباره بارگزاری خواهد داشت...باید پی دی اف را بخوانید و چند تاش انتخاب کنید و نظرتان را دربارش بگویید.
پی دی اف رو بچه های روابط عمومی ریپلای خواهند کرد...یا توی گروه بارگزاری خواهند کرد.
برای مونولوگ هم تعدادی از مونولوگهای خودم رو میگذارم...
#دیالوگ هم در نهایت فهمیده خواهد شد فقط یک نکته جدی دارد آن هم تفاوتش با #مکالمه است.
نور
#اطلاعیه
✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزشها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم میکنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزشها، هشتگهای زیر را جستوجو کنید👇
#تمرین1 #تمرین2 #تمرین3 #تمرین4 #تمرین5 #تمرین6 #تمرین7 #تمرین8 #تمرین9 #تمرین10 #تمرین11 #تمرین13 #تمرین14 #تمرین15 #تمرین16 #تمرین17 #تمرین18 #تمرین19 #تمرین20 #تمرین21 #تمرین22 #تمرین23 #تمرین24 #تمرین25 #تمرین26 #تمرین27 #تمرین28 #تمرین29 #تمرین30 #تمرین31 #تمرین32 #تمرین33 #تمرین34 #تمرین35 #تمرین36 #تمرین37 #تمرین38 #تمرین39 #تمرین40 #تمرین41 #تمرین42 #تمرین43 #تمرین44 #تمرین45 #تمرین46 #تمرین47 #تمرین48 #تمرین49 #تمرین50 #تمرین51 #تمرین52 #تمرین53 #تمرین54 #تمرین55 #تمرین56 #تمرین57 #تمرین58 #تمرین59 #تمرین60 #تمرین61 #تمرین62 #تمرین63 #تمرین64 #تمرین65 #تمرین66 #تمرین67 #تمرین68 #تمرین69 #تمرین70 #تمرین71 #تمرین72 #تمرین73 #تمرین74 #تمرین75 #تمرین76 #تمرین77 #تمرین78 #تمرین79 #تمرین80 #تمرین81 #تمرین82 #تمرین83 #تمرین84 #تمرین85 #تمرین86 #تمرین87 #تمرین88 #تمرین89 #تمرین90 #تمرین91 #تمرین92 #تمرین93 #تمرین94 #تمرین95
#طنزدونه #احف1 #احف2 #احف3 #احف4 #احف5 #احف6 #احف7 #احف8 #احف9 #احف10 #احف11 #احف12 #احف13 #احف14 #احف15
#دخترمحی_1 #دخترمحی_2 #دخترمحی_3 #دخترمحی_4 #دخترمحی_5 #دخترمحی_6 #دخترمحی_7 #دخترمحی_8 #دخترمحی_9 #دخترمحی_10 #دخترمحی_11 #دخترمحی_12 #دخترمحی_13 #دخترمحی_14
#تخیلی1 #تخیلی2 #تخیلی3 #تخیلی4 #تخیلی5
#طنز_نویسی
#آموزش #ریشهها #کارگاه_آموزشی #روزانه_نویسی #برگ #یاد #نور
#زیارت #حرم
#مسابقه #باغانار #مونولوگ #دیالوگ #پیرنگ
#معرفی_کتاب #نویسندگی #صحنه_پردازی #پی_دی_اف #باغ_انار #داستانک #داستان_کوتاه #پادکست #مکالمه #نهال #درخت_انار #زنگ_تفریح #داستان_صوتی #تشکیلات #تمدن_نوین_اسلامی #زینب_کبری #سلام_الله_علیها #محرم #نشر_حداکثری #آموزشی
#ریشه01 #ریشه02 #ریشه03
#اربعین #دلنوشته #واقفی #خوشنویسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #کاریکلماتور #عاشورا #تاسوعا
برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇
@evaghefi
#تمرین113
تلخی، شوری، شیرینی، تندی، ترشی
را تبدیل به یک شخصیت داستانی کنید و از زبان هر کدام مواد غذایی که در مهمانی خورده میشود را تحلیل کنید.
مثلا به شخصیت تلخ بر خلاف تصور همه یک روحیه طنز بدهید که درباره مسائل سیاسی توی مهمانی هم نظر میدهد.
شیرینی بر خلاف ظاهرش خیلی بدعنق باشد.
ترشی خیلی کمرو و خجالتی باشد.
و...
ابتدا یک مهمانی خاص را مشخصکنید بعد شخصیت ها را وارد موضوع کنید.
مثلا جلسه خواستگاری.
یا مثلا این شخصیت ها در مهمانی خواهر شوهر شرکت کردهاند و خودتان بهتر میدانید دیگر خواهرشوهر هم جایش روی سر است🙄.
#داستانک
#خاطره
#دیالوگ
#مونولوگ
#طنز
#تمرین113
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#ارتداد شیعیان بعد از سیدالشهدا چگونه بود؟ و چه کسی این ارتداد را سامان داد؟ به چه وسیلهای؟ فولاد
#تمرین119
من حیث لا یحتسب
یعنی
چیزی از جایی که فکرش را نمیکنی نصیبت شود.
چنین خاطره ای دارید؟ با اضافه کردن عناصر داستانی بنویسیدش. سعی کنید یک روایت جذاب با رگههای طنز بنویسید.
اگر گرفتاری مالی داشتید و یکدفعه حل شده سعی کنید ریشههایی برایش بیابید. در واقع حکمتش را پیدا کنید و بنویسید. مثلا جیبتان در اوج بیابان بوده و یکدفعه جنگل شده. یادتان آمده که چند ماه پیش لنگه کفشی در دجله انداخته بودید. این ارتباطات همیشه وجود ندارد. یعنی هذا من فضل ربی است. ولی اگر یافتید بنویسید. اگر هم نیافتید خاطره را جذاب تعریف کنید.
🔸 گاهی پیش خودتان فکر میکنید که برای تامین فلان مقدار پول باید حقوق بگیرم و یقین دارم که سر ماه جور میشود. و اگر حقوق دیر بشود از فلان دوست میگیرم و اگر او نداشت از فروش فلان چیز. ولی در واقعیت حقوق نمیدهند. دوست تان کلا بلاکتان میکند. آن چیز هم دیگر ارزش قبل را ندارد. یکدفعه از یک جای دیگر پول قلمبهای به دست تان میرسد. البته شاید زیاد هم قلمبه نباشد ولی کار شما را راه میاندازد.
🔸گاهی به خودتان میگویید ای کاش تا آخر هفته دویست هزار تومن پول دستم میآمد. یکهو ده برابرش به دستتان میرسد. البته بعدا میفهمید که این پول را باید یک جای خاص خرج کنید. یعنی قبل از اینکه آن مشکل برایتان پیش بیاید هزینهاش را برایتان حواله کردهاند.
بیان این تجربیات برای باور ملکوت و غیب خیلی خوب است.
احتمالا چند سال دیگه یک برنامه شبیه زندگی پس از زندگی بسازم با این تجربیات شما.😁پس حتما بنویسید. اسمشم میذارم... #حسابهای_زیر_سیبیلی
#داستان
#خاطره
#جستار
#داستانک
#دیالوگ
#مونولوگ
#یادداشت
#تمرین
#باغ_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۱۸]
#روز_دختر
سهیلا سامی با اون هوش و ذکاوت اون همه عمل مغز در سن کمتر از سی سالگی ...
MAHDINAR✒️♣️, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۱۸]
#دختر یعنی دخترهای افغان!
از بچگی از صدتا مرد، بیشتر کار میکنن
پ.ن: دیدم که میگم! یه آشنا داریم خانمشون افغانه. میگفت من بچگی کمک پدرم چاه میکندم🤓
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۱۹]
#روز_دختر
همون دخترای قدیم که میرفتن سر چشمه اب بیارن
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۱۹]
#دختر که باشی، باید خوب درس بخوانی. پسر هم باشی باید خوب درس بخوانی. کلا درس چیز خوبیست.
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۰]
#دخترها فرشتهاند. پسرها هم فرشتهاند. همه انسانیم و اگر آدم باشیم از فرشته برتریم.
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۰]
#دخترها ریحان اند و پسرها جعفری و گشنیز.
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۰]
#روز_دختر
برای ۱۹/۷۵ گریه کنی که چرا ۲۰ نشده 🙄
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۱]
#دخترهای دیروز قالی میبافتند و دخترهای امروز قاقالیلی. البته دخترهای امروز چیزی از گذشتگان خود کم ندارند که هنوز زیادتر هم دارند...
MAHDINAR✒️♣️, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۲]
[In reply to ⒩⒤⒩⒜]
بعد پسرا:
جعفر: من که پایین پنج گرفتم داش🤠
سیامک: کدوم امتحان؟ کو؟ کی؟ کجا؟ خررررپفف
#دیالوگ
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۲]
#دختر که باشی، پسر نیستی.
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۳]
[In reply to عِمران واقفی]
#دخترهای هستن که هنوز قالی میافند و کل کارشون همینه🤓
MAHDINAR✒️♣️, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۳]
[In reply to عِمران واقفی]
#دخترهایی رو دیدهام، از مرد مردتر.
MAHDINAR✒️♣️, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۳]
یه چیز جالب...
دختر میتونه مردونگی کنه
ولی پسر نمیتونه... نه!
#مهدینار
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۴]
#دخترها ماهند. یوسف ها اسیر چاهند. کفش ها برای پاهند.🤔
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۵]
#دختر گفت:
پ.ن
تو خودت باید میفهمیدی منظورش چیست.
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۵]
#روز_دختر
وقتی مامان خونه نیست
اون حسابی جای مامان رو میگیره ...
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۷]
#روز_دختر
وقتی رفت مدرسه بچه ها به کفش پارش خندیدن
بهشون بگه بابام رفته برام یک کف خوشکل سفارش داده هنوز اماده نشده بیارنش...
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۷]
#روز_دختر
اگر پدرش نباشد
جانش میرود
عِمران واقفی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۸]
#دختر داد زد. دختر جیغ زد. دختر گیس کشید. دختر مرد. شوهرش اسم طلا آورد و
ۖ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ ...
جان بی جان, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۸]
#روز_دختر
انقد خودتو لوس کنی که وقتی سیب زمینی سرخ کرده میخوری کسی رو دستت نزنه!
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۲۹]
#روز_دختر
کل حرف هایت
را در روز دختر با #روز_دختر
بگویی ولی باز هنوز کلی حرف داشته باشی...
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۳۰]
#روز_دختر
نصف روز دختر رفت اما هنوز دوستاش نیمون بهش تبریک بگن بهش هدیه بدن 🙄
والا توقع داریم🙄
{°ســــــادات°}, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۳۱]
#روز_دختر
ملڪه ی پدر، همدم مادر، ناموس برادر و لبخند خدا🙂
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۳۱]
#روز_دختر
برای روز دختر کیک بپزی
همش رو خودت بخوری به هیچکسم ندی..
((خیلیم خوب کاری کردم😁*)
{°ســــــادات°}, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۴۴]
#روز_دختر
یک دریا احساسات..
یعنی تا ۲۰ سالگی عروسک داشتن
یعنی نوشتن خاطره،با خودکارهای رنگی رنگی...
دختر یعنی یک موجود ناشناخته..
یک موجود، حاصل از عشقِ خدا☆
{°ســــــادات°}, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۴۸]
#روز_دختر
لبخند در سیل گریه ها
آرامش در دریای بی قراری
قطره ای در برکه ی عاشقانه ها...
دختر یعنی نازک و با لطافت، همچون برگ ریحان♥️🌿✨
⒩⒤⒩⒜, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۴۹]
بعضی دختراها
هیچوقت یاد نمیگیرند دختر بودن را ..
نه که نمیخواهند ،بلکه دنیا و زندگی نمیگذارد
دختر باشند ،نمیگذارد احساس داشته باشند و با عروسک های خیالیش بازی کند .
بعضی دخترها از همان اول که به دنیا می ایند
یاد میگیرند اشک نریزند ،
از سوسک و مارمولک نترسند
یاد میگیرند برای اینکه دست جلوی کسی دراز نکند تو گرمای تابستان بین صدتا مرد ،
کارگری کند
یاد میگیرند اگر شبا غذا برای خوردن نداشتن
بدون حرف بخوابند حتی به صدای شکمشان هم فکر نکنند...
بعضی دخترها انقدر در شلوغی های زندگی گم میشوند که یادشان میرود باید موهایشان را بلند بگذارند...
بعضی از دخترا مجبورن موهای سرشان را از ته بزنند،تا کمتر از درد بریزد و کمتر عذاب بکشند..
بعضی دخترها خیلی با دخترهای دیگر فرق دارند.
نمیدانم چه کسی دختر را در ضعیف و ترسو بودن ،ناتوانی ترجمه کرد.
اما من دخترانی را دیدم که توانستند پای دخترانگیشان مردانه بمانند
وتا اخر زندگی برای اینکه یک روز بتوانند دخترانه زندگی کنند جنگیدند....
#دلنوشتهیکدختر
#ن_تبسم
حسـٻـنی, [۰۱.۰۶.۲۲ ۱۰:۵۰]
#روز_دختر
مادرانی که از دامانشان شهیدانی پر میکشد به زیبایی نور...
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین119
من حیث لا یحتسب
یعنی
چیزی از جایی که فکرش را نمیکنی نصیبت شود.
چنین خاطره ای دارید؟ با اضافه کردن عناصر داستانی بنویسیدش. سعی کنید یک روایت جذاب با رگههای طنز بنویسید.
اگر گرفتاری مالی داشتید و یکدفعه حل شده سعی کنید ریشههایی برایش بیابید. در واقع حکمتش را پیدا کنید و بنویسید. مثلا جیبتان در اوج بیابان بوده و یکدفعه جنگل شده. یادتان آمده که چند ماه پیش لنگه کفشی در دجله انداخته بودید. این ارتباطات همیشه وجود ندارد. یعنی هذا من فضل ربی است. ولی اگر یافتید بنویسید. اگر هم نیافتید خاطره را جذاب تعریف کنید.
🔸 گاهی پیش خودتان فکر میکنید که برای تامین فلان مقدار پول باید حقوق بگیرم و یقین دارم که سر ماه جور میشود. و اگر حقوق دیر بشود از فلان دوست میگیرم و اگر او نداشت از فروش فلان چیز. ولی در واقعیت حقوق نمیدهند. دوست تان کلا بلاکتان میکند. آن چیز هم دیگر ارزش قبل را ندارد. یکدفعه از یک جای دیگر پول قلمبهای به دست تان میرسد. البته شاید زیاد هم قلمبه نباشد ولی کار شما را راه میاندازد.
🔸گاهی به خودتان میگویید ای کاش تا آخر هفته دویست هزار تومن پول دستم میآمد. یکهو ده برابرش به دستتان میرسد. البته بعدا میفهمید که این پول را باید یک جای خاص خرج کنید. یعنی قبل از اینکه آن مشکل برایتان پیش بیاید هزینهاش را برایتان حواله کردهاند.
بیان این تجربیات برای باور ملکوت و غیب خیلی خوب است.
احتمالا چند سال دیگه یک برنامه شبیه زندگی پس از زندگی بسازم با این تجربیات شما.😁پس حتما بنویسید. اسمشم میذارم... #حسابهای_زیر_سیبیلی
#داستان
#خاطره
#جستار
#داستانک
#دیالوگ
#مونولوگ
#یادداشت
#تمرین
#باغ_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
خاتَم(ص):
دهانبین نیست. منتظر تعریف و تمجید هم نیست. از جملات کلیشه هم خوشش نمیآید. اما سالی یکبار هم که شده، تشویقش کن؛ به حقیقت؛ نه به توهّم. منتقدش باش؛ به واقع؛ نه به خیال.
#مونولوگ
وقتی زندگیها آپارتمانی شد، گلهای شمعدانی هم کمشد.
#مونولوگ
از ترسش جرئت حرفزدن نداشت...
سؤءتفاهمها دست از سرش برنمیداشت...
دریغ از یک چهاردیواریِ اختیاری...
#مونولوگ
عطریاس زده بودم. نمیدانم چرا بوی لجن استشمام میکرد...
#مونولوگ
گمان میکردم محسنم...
فقط یک خیال خام بود.
#مونولوگ
به همهی عطرهایم شک کردهام...
الهی العفو...العفو....العفو
#مونولوگ
اگر مردی هنگام طوفان بجنگ...در آرامشِ دریا همه ناخدا هستند...
#مونولوگ
کار من آبیاری است و کندن علفهای هرز....همین و لاغیر...
#مونولوگ
زمان، پیش از همه و بیش از همه، ارزش دارد...چه بدیعش...چه فروغش...
باقی همه سرابند و بس...
کسراب بقیعة یحسبه الضمئان ماء...
#مونولوگ
حرام، حرام است...چه در خلوت...چه در جلوت...
کسی به تیغ دست نمیزند...میزند؟
#مونولوگ
جلوت بوی خلوت میدهد...
#مونولوگ
داستانهایم بوی نا میدهند...نه؟!
#مونولوگ
خط سبز، سبز است...خط آبی، آبی...خط قرمز، قرمز...
#مونولوگ
شبنم:
بنده خدا:
من برای این دعای قشنگه امام سجاد(ع) مُردم که میفرمایند: ای معبود من، کینه مؤمنان را از دلم بَر کن و قلبم را به فروتنان مایل کن و با من چنان باش که با نیکانی :)
+ بلد بودن چه جوری دلِ خدا رو ببرن..✨
خاتَم(ص):
مصی علینژاد هم یک درخت است؛ یک شجرهی خبیثه؛ که نهال وجودش را در زمین شیطان کاشت و با فضولات آمریکا و اسرائیل پرورشش داد...
بی دلیل نیست که هر چه ثمر میدهد زقوم است و بس..
#خاتم
- میگه: برخی سلبریتیها به حمایت از مهسا امینی، کشف حجاب کردند!!
- میگم: به حمایت از مهسا، کشف حجاب کردند یا به بهانهی او عقده گشایی کردند؟!
#دیالوگ
شبنم:
میدونین مشکل ما آدما دقیقا چیه؟؟
.
.
مشکل ما آدما اینه که :نمیدونیم مشکلمون دقیقا چیه.؟؟
خاتَم(ص):
درعجبم که چرا این باغ بهار ندارد...تابستان هم ندارد...پاییز هم، هم....
چرا همیشه زمستان است؟!
#خاتم
اینستا پر شده از پینوکیوهای دماغ دراز.
فرشتهی مهربان میبینی؟!
#خاتم
قلمتان را بزنید به نور و فقط بنویسید...
وقتی خورشیدِ کتابتان، فروزان شد، شبپرهها میدان را ترک خواهند کرد...
#خاتم
روسری را از سرش کشید...
تبت یدا ابی لهب و تب...
#خاتم
بعضی کلماتت نیاز به تعمیر دارد؛ بعضی نیاز به تعویض...
برگهی معاینهی فنی داری؟
#خاتم
انسانِ موزون، کلمات و جملاتش وزینه...
کلماتت را وزن میکنی؟!
#خاتم
شبنم:
«تناقض» یعنی #دخترانی که تا دیروز بلوغ کافی برای ازدواج نداشتن و #کودک_همسر به حساب می اومدن امروز به بلوغ سیاسی رسیدن و می تونن برای همه مردم کشورشون تصمیم بگیرن!
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه میکنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#انسان_شناسی ۲۳۴ #آیتالله_مشکینی #استاد_شجاعی شما میتوانید فرد بسیار باهوشی باشید، شاید جزو نخبگ
-ننه نوشابه نخور استوخونت پوک میشه.
-ما که کلهمون پوکه، بذار استخونمون هم پوک بشه.
#دیالوگ