eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
908 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿فرات🌿: یا نفس لا تخشی من الکفارِ و ابشری برحمه الجبارِ... ولله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی... رآيـآ: بدون من کجا میری؟ کجای آسمون بگو؟ فکر نمی‌کردم اینجوری بی‌بال و پر شی باید بمونی عصایِ دست پدر شی... میخوام بغل بگیرمت، ولی می‌ترسم تو رو بغل بگیرمت، پاشیده تر بشی به زمین خورده انارِ من و صد دانه شده... پدرت پیر شد تا که تو رعنا بشی. خون دل خورد تا که تو آقا بشی... 🌿فرات🌿: من اگر جای فرات بودم از خجالت آب...نه، از خجالت خشک می‌شدم.... بوی فرات می‌آید؛ بوی آب. حتی اگر گوش تیز کنم، می‌توانم صدای جریان آبش را بشنوم. آخ...صدای شرشر آب... لبم را می‌گزم. من الان وسط ماموریتم؛ اما دست خودم نیست. مگر می‌شود بچه شیعه باشی و بوی فرات به مشامت بخورد و دلت هوایی نشود؟ دست خودم نیست؛ اصلا اسم فرات که می‌آید دلم زیر و رو می‌شود. هرچه روضه تا الان شنیده‌ام می‌آید جلوی چشمم: فرات از تماشای ساقی/همه اشکِ بی‌اختیار است/ چه خواهد شد این‌جا خدایا؟/ که زینب دلش بی‌قرار است... - این‌جا خودش روضه ست. روضه توی آبش پخش شده، توی هوای اطرافش. به کمیل که دارد کنارم راه می‌رود نگاه می‌کنم. کمیل لبخند می‌زند و چشم می‌دوزد به فرات: ما این‌جاییم عباس. هر شب کنار فرات می‌شینیم و سینه می‌زنیم. جای تو خالیه. روضه‌خون هم نمی‌خواد.
🏴 sarab.ო 🏴: اسمش علی بود... پسر علی بود... می‌زدند بخاطر بغض علی. . اگه این تیر و کمان نبود... یک هزار میلیون نفر هم حریف 72 تن نبود... مهتا: زخم هایت یک طرف، زخم سرِ تو یک طرف... بغضِ نامت ، لشکری را اِبن مُلجم کرده است... Mohamad nikimehr: من از آن دم که تو رفتی به تنهایی محکومم شاید‌ اگه‌ تو‌ برگردی‌ بشه‌ ازچیزی‌ نترسید انسان‌ها، شتاب زده عاشق می‌شوند اما، سرِ فرصت کینه می‌ورزند اگر مهربان‌تر از من دیدی لطفا نشانم بده کسی‌که برایت خیلی سوخت ... Z Ghafori: آزادی ملک طلق آگاهی است. آن جا که حسین(ع) نور خیمه را کم می‌کند تا هر که ازاد نیست برود و تنها آزاده ها بمانند.
نور و قمر سلام بر تو ای قمر عشیره. ای قمر بنی هاشم. امسال سرانجام به سن تو رسیدم. سی و چهارسال. سنی که به کربلا رسیدی. به علقمه. به شهادت. شنیده ام دو پسر داشتی. دو پسر دارم. جز اینها هیچ چیز ندارم که خودم را به مرام و وجود و قله معرفتت بچسبانم. جز اینکه پسر ارشدم امیری‌حسین است. امیرحسین. هم‌نام اربابت. و پسر کوچکم هم نام اربابم، امیری‌مهدی. امیرمهدی. شاید این حرفها جایی در این عالم ثبت شود. شاید روزی به سرزمین قلب سفر کنم. شاید روزی عمیقا بفهمم. ولی عجالتا این جنازۀ متحرک را قبول کن ای مولای با بصیرت و ای عموجان. علمدار مولایت حسین بودی و چه علمداری کردی‌...همه جهان دهانش باز است. تو ما را به مقام حیرت رسانده ای. به مقام عجایب. کربلا حقا حقا که سرزمین عجایب است. من در سرزمین عجایب به دنبال چه می‌گردم؟ نمی‌دانم. ابوتراب پسری به عالم هدیه کرده ابوالعجایب...که علم کرده شهدای کربلا را...و من سی و چهار سال است در سرزمین عجایب زندگی می‌کنم. در قلب. عموجان. من را زنده کن. با اراده آهنین مرا زنده کند. کاری کن صاحب عزم شوم. بشوم جزء اولی‌العزم ها. بشوم پاره‌آهن. فولاد آبدیده. دماوند درونم را فعال کن. آتشفشانی ام کن. از دهانه آتشفشان روحم فراتی مذاب جاری کن. امروز را به نام تو تاسوعا نام گذاری کرده‌اند. جدای از عاشورا. تو روز مختص به خودت را داری. همانگونه که گنبد و بارگاه منحصر به خودت را. همانگونه که نحوه عروج مختص بع خودت را. تو را تازه در قیامت خواهیم شناخت. منتظر آن روز می‌مانم. ای همه امید حرم. ای همه امید...همه امید... ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: به فدای دستی که بَلاکِشِ اهلِ حَرَم شد و بَلاگردانِ عالم.... در آن شبی که شعر وشُعارش همه شعور بود.... یکی هم این وسط، چون شمر، بی شعور بود..... هیس......آرام.......آرام...... علی اصغر تازه خوابش برده...... شیطان، به مَصافِ عباس می‌رود.... چه غلط‌ها...!!!!!!! ‌° دخټرڪ نویسندھ ‌‌°: چرا غروب نمی کنی خورشید؟ به چه می نگری؟ به مصیبت عظیمی که رخ داد؟ به تنهایی و آوارگی من؟ به سر بریده ی عزیز برادرم؟ غروب کن... غروب کن که در دل شب بتوانم اندکی گریه کنم... صدای شیهه ی اسبش مرا از جا پراند. به صورت ترسیده ی برادرم نگاه کردم و او را محکم تر بغل گرفتم لب هایش از شدت تشنگی ترک خورده بود. خطاب به سوار بی رحم گفتم :{ هان؟ دیگر از ما چه می خواهید؟} سوار قهقهه ای سر داد و شلاقش را بالا برد. ترسیده چشمانم را بستم , اما شلاقش را تکان نداد. با صدایی که در آن خوشحالی موج می زد گفت :{ دیگر هیچ کس نمی تواند برایتان کاری کند. حتی حسین ابن علی...} غمگین به اطرافم نگاه کردم . غائله ی جنگ به پایان رسیده بود و این یعنی اسارت... زهرا سادات مسعودی: گرگ‌ها چشم تیز کرده‌اند. بی حرکت، بی صدا، در میان غبار... حسابشان را ندارم؛ بی‌شمارند... آخر نه برای شکار آهو، که برای زمین‌گیر کردن شیر آمده‌اند. یا فاطمة الزهرا: از چهار طرف بر او بتازید.... رحمش نکنید.... بر او بتازید.... لعنت خدا بر حرامیان Hakime.Salmani: نوریدن داری؛ شبیه اولین ماهِ عالم! چرا نگاهت این چنین محکم، نور حق را به قلب های بیدار می‌رساند؟ عباسِ علی؟! همین که تو عباسِ علی هستی؛ گرد خاک به پا می‌کند میان قلب های سنگیِ دشمن... که علی مع الحق است و تو، ابن علی! شگفتا که نور حقِ نگاه او، اینچنین باشکوه از ایمان تو به یک تاریخِ گُلگون، تا همیشه تابان است..! زهرا سادات مسعودی: خمیده آمد، عمود خیمه عباس را که کشید، خیمه در هم شد؛ حالِ رباب هم. بنت_الحاجی: دست در بدن نداری،درست.پس چرا "برادر" گفتنت بریده بریده شده؟ زهرا سادات مسعودی: خوب شد که حسین را آرزو به دل نگذاشتی، قبل از رفتن، "برادر" صدایش کردی. ملکوت: میدانم چه دردی دارد به امید به دیدن لبخند برادر و شادی کودکان،بهت زده به مشک پاره خیره شوی،بگویی مرا خیمه مبر بنت_الحاجی: بابا بهم گفته وقتی یکی داره گریه می‌کنه نباید بخندیم... پس چرا وقتی من گریه می‌کنم،اینا بهم می‌خندن؟ تولیدات ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
سلام بر سقای دشت کربلا می‌گویند شما ساقی خیمه‌ها بودید و من سالهاست در هر مجلسی که به نام امام شهیدم برگزار می‌شود، به یاد شما ساقی می‌شوم. خورشید تاسوعا که طلوع می‌کند، در عهدی نانوشته، از آب لب می‌بندم تا به خیال خودم مشق وفا کنم. آخر می‌گویند شما نهایت وفا بودید و من دلم می‌خواهد به حد قطره‌ای شبیه شما باشم برای امامم. امسال به حکم بیماری که بر جهان حاکم شده، مجبور به برگزاری مجلس عزا در فضای باز هستیم. زیر تیغ آفتاب با لبان تشنه، در کلمن یخ می‌اندازم برای سیراب کردن عزادارانتان و به حال شما غبطه می‌خورم و به یادتان اشک می‌ریزم. می‌گویند شما شرمنده شدید... اما شما سربلندترین مرد تاریخ هستید... ما درس وفا را از کلاس درس شما می‌گیریم خدا و صاحب امرم ببخشد که شاگرد خوبی نبودم ببخشد که پای ارادت سربازی‌ام می‌لنگد. تشنگی‌هایم را، اشکهایم را، خادمی‌هایم را نذر تو می‌کنم؛ آخرش من هم آدم می‌شوم. آخرش من هم یار وفاداری برای امامم می‌شوم. آخرش در راه عشق جان می‌دهم، دست و پا و سر می‌دهم...
نور ✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم می‌کنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، هشتگ‌های زیر را جست‌وجو کنید👇 برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇 @evaghefi
♥️حضرت سقا علیه السلام ما را از جامِ حبّ حسین علیه‌السلام سیراب کن. @ANARSTORY