چرا میگیم مرگ بر آمریکا یا ...گوش کنید شاید که پند گیرید. همش سرت تو گوشیته😐
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#باغنار2🎊
#پارت24🎬
احف که از ورود ناگهانی بانو شبنم شوکه شده بود، آب دهانش را قورت داد و گفت:
_ببخشید که برای بودن توی خونهی خودمم باید از شما اجازه بگیرم. در ضمن این سوال رو من باید بپرسم. حالا کاری داشتید؟!
بانو شبنم لبخند زورکیای زد.
_ببخشید! آخه واسم سوال شد که چرا گوسفندا رو نبردید چِرا. راستش اومدم یه کم شیر بدوشم!
احف لبانش را تَر کرد و پس از مکثی کوتاه گفت:
_اولاً امشب مراسم سال استاده و امروز رو به خودم مرخصی دادم. دوماً اگه شیر میخوایید، باید برید طبقهی پایین، یعنی طویله. چون گوسفندا اونجان!
_که اینطور. حالا میرم!
سپس بانو شبنم با شیطنت ادامه داد:
_ماشالله خوشتیپ کردیدا. کجا به سلامتی؟!
اما احف از خوشتیپی، فقط موهای مرتبش را داشت و با یک زیرپیراهنی و یک پیژامه، جلوی آینه ایستاده بود.
_راستش دارم میرم پلیس +۱۰؛ یه کم کار دارم اونجا.
بانو شبنم با دست زد به صورتش.
_وای خدا مرگم نده. پلیس برای چی دیگه؟! نکنه دزدی کردین؟! آخ استاد، کجایی که ببینی طناز باغت دزد شد!
_چی دارید میگید واسه خودتون؟!
_مگه دروغ میگم؟! نکنه...نکنه قاچاق کردید؟! نکنه همین گوسفندا رو قاچاقی از لب مرز آوردین؟! وای که اگه اینا رو قاچاقی آورده باشید، شیر و گوشتش حرومه و من ازتون نمیگذرم!
و هربار احف دهانش را باز میکرد تا بگوید که برای چه کاری میرود، بانو شبنم امانش نمیداد و ناله سر میداد.
_اِی خدا! نه بانو، نه! من نه دزدی کردم، نه قاچاق! من فقط دارم میرم که دفترچه پست کنم. همین!
بانو شبنم ابروهایش را بالا داد.
_دفترچه؟! دفترچه بیمه رو مگه پست میکنن؟! اصلاً مگه چوپانی هم بیمه داره؟! اگه داره که من به شوهرم آقا سید مرتضی هم بگم که بیاد توی کار چوپانی. والا همه چی داره این کار. بیخود نبوده شغل انبیاء، چوپانی بوده!
احف به پیشانیاش زد که بانو نورسان، داخل اتاق شد و با لحن اعتراضی گفت:
_چه خبرتونه؟! صداتون تا اونور باغ داره میاد. یه کم آرومتر!
سپس خطاب به بانو شبنم گفت:
_شبنمی تو اومدی شیر بیاری یا بسازی؟!
_شیر رو ولش کن بابا. ایشون میخواد بره پلیس دفترچه پست کنه. اینقدر خُل شده که نمیدونه واسه پست کردن دفترچه، باید بره ادارهی پست؛ نه پلیس!
احف خندهی تلخی کرد.
_بابا من میخوام برم خدمت مقدس سربازی. برای رفتن هم، باید برم پلیس +۱۰ تا مدارکم رو بهشون بدم و اعزام بشم.
با آمدن اسم خدمت، اشک در چشمان بانو شبنم حلقه زد.
_خدای من! یعنی اینقدر طناز باغ بزرگ شده که میخواد بره به وطنش خدمت کنه؟! کِی بود مگه مادرش از شیر گرفتتش و بهش تاتی تاتی کردن یاد داد؟!
احف دیگر از خزعبلات بانو شبنم کلافه شده بود که دخترمحی داخل اتاق شد و گفت:
_نورسان کجا رفتی تو؟! اومدی شبنمی رو بیاری یا بسازی؟!
احف از وضعیت موجود آهی کشید.
_لطفاً همتون بفرمایید بیرون تا من لباسام رو عوض کنم. داره دیرم میشه.
بانو شبنم دست دخترمحی را گرفت و داشت از اتاق خارج میشد که بانو نورسان گفت:
_به سلامتی انشاءالله. فقط زود برگردید. چون خیلی کار داریم. در ضمن اومدنی چندتا مرغ هم بخرید که واسه شام مراسم لازم داریم.
با شنیدن این حرف، بانو شبنم از رفتن منصرف شد و به جای سابقش برگشت.
_مرغ چرا، وقتی گوسفندای ایشون ول ول دارن این زیر میچرخن؟! در ضمن مگه بانو نسل خاتم اون روز اعلام نکردن گوشت مراسم به عهدهی احف و گوسفندهایش؟!
بانو نورسان که متوجهی عصبانیت احف از بانو شبنم شده بود، فکر میکرد با این حرف، احف مثل دینامیت منفجر میشود که البته پیشبینیاش درست از آب در نیامد. چون احف با لحن ملایمی گفت:
_گرچه گذشتن از گوسفندای نازنینم، خیلی برام سخته؛ ولی خب برای شادی روح استاد و برای اینکه ازم راضی باشن، حاضرم ابراهیموار، اسماعیل درونم رو قربونی کنم و شام مراسم امشب، با گوشتِ گوسفند من طبخ بشه!
هرسه از سخنان احف، کف کرده بودند که دخترمحی دم گوش بانو شبنم گفت:
_فکر کنم باز صنعتی و سنتی رو باهم زده!
بانو شبنم چیزی نگفت که نورسان لبخندی زد.
_دمتون گرم. چوپان شمایید، چوپان دروغگو باید جلوتون لُنگ بندازه. پس بیزحمت یه قاتل هم سر راه پیدا کنید که سرِ این گوسفندتون رو بِبُره!
با این حرف، دخترمحی پِقی زد زیر خنده.
_خدایا یه پولی به ما بده، یه عقلی به این! آخه قاتل؟! عزیزم اسم اینایی که سر گوسفند رو میبُرن و بعدش قیمه قیمش میکنن، قصابه، قصاب!
_حالا هرچی. میشه انجامش بدید؟!
احف سرش را خاراند.
_الان زنگ میزنم به مهندس. اون توی این کار مهارت داره. فکر کنم الان توی کائنات باشه.
سپس تلفن را برداشت که نورسان از او تشکر کرد و هرسه از اتاق احف بیرون آمدند!
احف روی صندلی پلیس +۱۰ نشست و به چهرهی خانوم روبهرو خیره شد.
_خب آقای احف، انگیزتون از رفتن به خدمت چیه؟!
احف نفس عمیقی کشید. سپس به کمرش کش و قوسی داد و لبخندی زد...!
#پایان_پارت24✅
📆 #14020129
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مدیریت غریزه جنسی
1401
فارسی
دوره «مدیریت غریزه جنسی»، میل جنسی، همانگونه که میتواند، در استحکام خانواده، و آرامش همسران مؤثر باشد، میتواند چونان شعلهای خانمانسوز، تمام آرامش دنیا و سعادت ابدی انسان را نیز، به آتش بکشد.
این مجموعه کمکمان می کند تا بتوانیم ابهامات و سوالات درباره این مهم را پاسخ دهیم.
+
بیشتر
https://ammaryar.ir/m/asqge
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ روایتی از آیتالله میرزا جواد آقا تهرانی، استاد اخلاق مقام معظم رهبری
زیبایی ببینیم. حامد عسکری به چشم برادری خودش زن و بچه داره رعایت کنید لطفا.🙄
خودسازی(افزایش معلومات)
رسول خدا (ص):
آن کس که معلومات علمی خویش را افزایش دهد، ولی به موازات آن بر پاکی و وظیفه شناسی خود نیفزاید با این کارش جز بر دوری خود از خداوند نیفزوه است. سخنان 14 معصوم/ج2/ص73
عالم بی عمل به چه ماند به زنبور بی عسل.
در قرآن نیز عالم بی عمل به الاغی تشبیه شده است که بار کتاب دارد.
#احادیث_روزانه
pay.eitaa.com/v/p/
زیبای خفته بیدار شد و گفت خواب روزهدار عبادت است، و دوباره خوابید. ای زیبای شیطون بلا، چجوری از احادیث سوء استفاده میکند.
#واقفی
آموزش داستان نویسی
مراحل داستان نویسی (5 مرحله اصلی)
نوشتن مراحل داستان نویسی شاید از دیدگاه خیلی از نویسندهها کار بیهودهای به نظر برسه. چون هر کدوم از نویسندهها برای نوشتن داستان مراحل شخصی خودشون رو دارن. ولی خب شاید اینطوری فکر کردن به داستان نویسی بهتون کمک کنه که حداقل به ذهنتون یه نظم و ترتیبی برای شروع بدین. مراحل داستان نویسی: 1. ایده پردازی 2. نوشتن طرح داستان 3. انتخاب زاویه دید 4. نوشتن داستان 5. بازنویسی و ویرایش داستان
May 17, 2021
معمولا وقتی بدونیم مراحل انجام یه کار چیه راحت تر میتونیم انجامش بدیم. مخصوصا این روزها که وبلاگها از این روش استفاده میکنن تا کاربرای بیشتری رو جذب کنن.
ولی واقعا برای داستان نویسی هم میتونیم مرحله در نظر بگیریم؟ این سوال رو اولین بار نیلو تو کلاس داستان نویسی ازم پرسید. من بهش گفتم تا حالا اینطوری(مرحلهای) به داستان نویسی فکر نکردم و باید چند روز بهم وقت بدی تا ببینم میشه روند داستان نویسی خودم رو به چند مرحله تقسیم کنم.
الان از اون قضیه چند سال میگذره و من همیشه به این فکر بودم که یه روزی یه مقاله بنویسم راجع به مراحل داستان نویسی. فکر می کنم الان وقتش رسیده.
شروع کنیم.
مرحله اول داستان نویسی - ایده پردازی
معمولا اساتید نویسندگی خلاق پیشنهاد میدن که نویسندهها همیشه یه دفترچه یادداشت همراهشون باشه. برای اینکه توش داستان بنویسن؟ نه! ایدههایی که به ذهنشون میرسه رو تو اون دفترچه یادداشت کنن.
اصلا ایده داستان نویسی به چی میگن؟
ایده همون جرقهایه که باعث میشه بعدش به چند تا چیز مرتبط فکر کنین. خب این ایدهها رو از کجا باید پیدا کنیم؟
۲ تا منبع برای ایده پردازی در داستان وجود داره:
زندگی خودتون
زندگی دیگران
به اتفاقهایی که تو زندگیتون میافته و به آدمایی که ملاقات میکنین توجه کنین. تا حالا شده یه اتفاق براتون بیفته و دلتون هزار راه بره؟ یا یه آدمی رو ببینین و هزار تا فکر عجیب و غریب راجع بهش بیاد تو ذهنتون؟
اینا همون جرقههایی هستن که باعث میشن شروع به فکر کردن کنین. تو داستان نویسی به این افکار میگیم ایدههای خام.
ولی این ایده پردازیها برای نوشتن داستان کافیه؟ معلومه نه! تازه اول راهه...
مرحله دوم داستان نویسی - نوشتن طرح داستان
تو این مرحله باید یکی یا چندتا از ایدههایی که دارین رو انتخاب کنین و براش یه شروع میانه و پایان در نظر بگیرین. یعنی بین اتفاقاتی که تو ذهنتون میاد یه رابطه علت و معلولی در نظر بگیرین که به گره گشایی یا نتیجه ختم بشه.
چند نمونه از طرحهای داستانی در ادبیات داستانی
مثلا من برای رئیسم نامه مینویسم که واقعا دوسش دارم، نامه میرسه دست شوهر رئیس و اون میاد اداره آبرو ریزی راه میندازه و من و رئیسم رو اخراج میکنن. من متوجه میشم رئیسم هم به من علاقه داره و تصمیم میگیریم با هم ازدواج کنیم ولی شوهرش که از این قضیه ناراحته تصمیم میگیره که یه حادثه رانندگی برامون درست کنه و ما رو بکشه!! ولی تو این حادثه خودش از دره پرت میشه پایین و میمیره.
این ایده ممکنه وقتی شما دارین سر کار به رییستون نگاه میکنین به ذهنتون برسه. ازش نترسید، یادداشتش کنین و مثل مثال بالا اتفاقات رو کنار هم بذارین.
من در مقاله شروع داستان نویسی بهتون یه روش جالب یاد میدم که بتونین ایدتون رو گسترش بدین.
مرحله سوم داستان نویسی - انتخاب زاویه دید در داستان
تو این مرحله باید یکی از مهمترین انتخابهای داستانتون رو انجام بدین. اینکه چه کسی داستان رو روایت میکنه.
هر کدام از زوایای دید در داستان نویسی مزایایی دارن که بسته به داستانی که دارین میگین باید یکی رو انتخاب کنین. مثلا من برای داستان بالا ترجیح میدم از زاویه دید دانای کل غیر معتمد استفاده کنم. چون دوست دارم به اندازه کافی به ذهن شخصیتها سر بزنم و همزمان هم از عنصر سورپرایز استفاده کنم.
ممکنه یه نویسنده دیگه از زاویه دید اول شخص استفاده کنه و بخواد شما با کاراکتر اصلی سفر عاشقانه رو تجربه کنین. ولی من دوست ندارم خوانندم چنین چالشهای سختی رو تجربه کنه و دوست دارم فقط از دور نظاره گر بلاهای شوم باشه.
مقاله زاویه دید در داستان بهتون کمک میکنه بهترین زاویه دید رو انتخاب کنین.
مرحله چهارم داستان نویسی - نوشتن داستان
بعد اینکه طرح داستان کامل شد وقت اینه که صحنه بسازین. روش من معمولا به این صورته که از صحنههای کلیدی و حساس شروع میکنم. دلیلش هم اینه که وقتی دیالوگها رو مینویسم شخصیتها زودتر تو ذهنم شکل میگیرن.
بعد اینکه چند تا صحنه حساس نوشتم برمیگردم به ابتدای داستان و از اول شروع میکنم. تو تمام مراحل داستان نویسی سعی میکنم جاهایی که اطلاعات مهمی به خواننده نمیدم، از روایت کردن استفاده کنم و برای قسمتهای مهم صحنه و دیالوگ بنویسم.
حواسم هم همیشه به میزان ارائه اطلاعات هست. چون دوست ندارم به خاطر لو دادن بیش از حد، داستانم نیمهکاره رها بشه. از برانگیختن حس کنجکاوی خواننده هم خوشم میاد، برای ایجاد حس تعلیق کمک می کنه.
مرحله پنجم داستان نویسی - بازنویسی و ویرایش داستان
تو این مرحله یه بار دیگه داستانتون رو میخونین و میبینین آیا تاثیری مورد نظر رو روی خواننده میذاره یا نه. ممکنه نیاز باشه بعضی قسمتها رو پر رنگ تر کنین یا یک سری قسمتها رو حذف کنین.
تو این مرحله شما باید منتقد کار خودتون باشین و سعی کنین بعد هر بار خوندن چند تا اشکال از توش در بیارین و ببینین چطور میشه حلش کرد. معمولا این مشکلات با حذف یا اضافه کردن حل میشه.
در مورد مسائل زبانی نوشته هم باید دقت کنین. قسمتهایی از نوشته که روون نیست یا منظورتون رو مبهم کرده بهترین گزینه برای بازنویسی هستن. زبان داستان باید انقدر روون باشه که بشه با چشم خوند.
جمع بندی
شاید نوشتن مراحل داستان نویسی شاید از دیدگاه خیلی از نویسندهها کار بیهودهای به نظر برسه. چون هر کدوم از نویسندهها برای نوشتن داستان مراحل شخصی خودشون رو دارن. ولی خب شاید اینطوری فکر کردن به داستان نویسی بهتون کمک کنه که حداقل به ذهنتون یه نظم و ترتیبی برای شروع بدین.
منبع:
https://hesammoeini.com/blog/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C/
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#باغنار2🎊
#پارت25🎬
_بسم الله الرحمن الرحیم. بنده احف هستم. احف بن عمران! بیست ساله و دارای یک زن فراری که البته خب اطرافیان میگن قهر کرده. چندتا گوسفند فول آپشن دارم که همه چی میدن جز باج! از شیر و دوغ و ماست بگیرید، تا پشم و پشکل و پوست! راستش دیشب توی اخبار دیدم که حقوق سربازا قراره زیاد بشه و امتیازات خاصی هم به متاهلا میدن. از جمله حقوق بیشتر و خدمت توی شهر خود و مرخصیهای زیاد و...!
_که اینطور. خب مشکل خاصی ندارید؟!
_مثلاً چه مشکلی؟!
_مثلاً بیماری خاص، اعتیاد، افسردگی، بچهی طلاق و...؟!
_راستش افسردگی که ندارم. چون صبحا توی صحرا با گوسفندام عشق میکنم و شبا هم توی باغ، با رفیق رفقا. بیماری خاصی هم ندارم؛ جز اینکه بعضی موقعها نفخ میکنم. اونم پرسیدم که میگن علتش از آب خوردن وسط غذاس که خب با یه لیوان عرق نعناء حل میشه. بچهی طلاق هم فکر نکنم باشم. البته از اون موقعی که چشم باز کردم، استاد واقفی رو دیدم؛ ولی خب احتمالاً ننه آقام من رو امانت دادن به ایشون؛ ولی باز مطمئن نیستم. شما شمارتون رو بدید، تهتوش رو در میارم و بهتون خبر میدم!
احف با نگاههای چپ چپ خانوم پشت میز مواجه شد که ادامه داد:
_و اما اعتیاد! راستش...!
احف با خودش رودروایستی نداشت. میدانست که این مشکل را دارد و برای رهایی از این مشکل، دنبال راهحل میگشت.
_اونایی که اعتیاد دارن، نمیتونن برن سربازی؟!
_چرا؛ ولی بعد آموزشی، میرن کمپ و بر اساس شدت آلودگیشون، اونجا بستری میشن تا پاک بشن. اصولاً هم مدتش شیش ماهه! بعد اینکه پاک شدن هم میرن یگان خدمتیشون. در ضمن این شیش ماه، جزءِ خدمتشون حساب نمیشه!
احف با چشمانی گرد شده، به سختی دستش را زیر چانهاش قرار داد تا فک پایین آمدهاش را بالا بدهد.
_عجب. حالا مگه مدت خدمت چقدر هست؟!
خانوم پشت میز، همانطور که داشت مدارک احف را تکمیل میکرد، پاسخ داد:
_اگه شهر خودتون بیفتید، بیست و یک ماهه؛ ولی اگه محل سکونتتون با محل خدمتتون، بیشتر از دویست کیلومتر باشه، هجده ماهه. کسری مَسری ندارید؟!
احف سرش را خاراند و جواب داد:
_راستش استادم و یکی از همراهاشون که رفیقم بود، فوت کردن و الان بینِ ما نیستن. امشب هم مراسم سالگردشونه. اگه مایلید، شمارتون رو بدید تا دعوتتون کنم به مراسم!
احف دوباره با نگاه چپ چپ خانوم روبهرو شد که به سختی خودش را جمع و جور کرد.
_کسری نداره این مورد؟!
_خیر.
احف ریشهای کم پشت و شویدگونهاش را خاراند.
_خب اندازهی انگشتای دوتا دستم گوسفند دارم. تازه دوتاشون هم رفتن خارج از کشور. یکی واسه کار، یکی هم واسه تحصیل. اینم کسری نداره؟!
احف جوابی نشنید که دوباره گفت:
_راستش یه زنم دارم که چند ماهه ندیدمش. اسماً زن و شوهریم، ولی طلاق عاطفی گرفتیم. اینم کسری نداره؟!
_چرا. اگه هنوز اسمتون توی شناسنامهی همدیگه هست و سند ازدواج دارید، دو ماه کسری بهتون تعلق میگیره!
چشمان احف با شنیدن این حرف، پر از اشک شد و آهی از ته دل کشید. عمیقاً دلش به صدف و فانتزیهای عاشقانههایشان تنگ شده بود؛ اما به سرعت چشمانش را پاک کرد. او برای کار دیگری آمده بود. دلش نمیخواست بعد از پست کردن دفترچه و رفتن به آموزشی، به کمپ برود. دوست داشت هرچه زودتر ترک کند و با پاکی، به خدمت مقدس سربازی برود.
_ببخشید الان من دفترچه رو پست کنم، دقیقاً کِی اعزام میشم؟!
_یک الی دو ماه دیگه.
احف نگاه متفکرانهای به افق کرد و زیرلب گفت:
_خوبه. تا اون موقع پاکِ پاک میشم! اینجوری شاید صدف هم برگشت!
سپس بر تصمیمش مبنی بر ترک اعتیاد، مصممتر شد!
ساعت چهار عصر را نشان میداد. اعضای باغ به همراه میهمانان، دور قبر استاد و یاد حلقه زده و با تیپ مشکی و عینک دودی، به زمین خیره شده بودند. پس از خواندن دعای آل یاسین توسط مهدینار، استاد مجاهد میکروفون را از او گرفت و پس از فوت کردن و یک دو سه گفتن، با صدای بلندی گفت:
_برای شادی روح همهی اموات، علی الخصوص استاد و یاد عزیز، صلوات بلندی ختم کنید.
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم!
_برای سلامتی مهدینار هم که با صدای داغش، مجلس رو گرم کرد، صلوات دوم رو بلندتر ختم کنید!
مهدینار لبخندی از روی خجالت زد؛ البته فقط خدا از نیت وی خبر داشت. چرا که هدف اصلی مهدینار از شرکت در مراسم سال استاد و یاد، فقط به خاطر تور قبرستانگردیای بود که برای هنرجوهایش گذاشته بود. توری که اول لغو شده بود، اما به محض جور شدن شرایط برای گرفتن مراسم سال، دوباره قوت گرفته بود. پس از فرستادن صلوات دوم، استاد مجاهد با لحنی ملایم ادامه داد:
_یک ساله که استاد و یاد عزیز رو در کنارمون نداریم. توی این یک سال، برای هممون خیلی سخت گذشت؛ ولی باید قبول کنیم که مرگ حقه! دیر یا زود، همهی ما میمیریم و بقیه باید برامون مراسم بگیرن...!
#پایان_پارت25✅
📆 #14020130
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به عزم راسخ و ثابت و دایم بر #ترک_معصیت قرار بدهد، که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است!
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
از همینگوی بیاموزیم / احسان عباسلو
ارنست همینگوی، یا ارنست میلر همینگوی، (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، رماننویس و داستاننویس آمریکایی، برنده جایزه نوبل جایزه ادبیات در سال 1954. او هم به خاطر نگرش و رویکرد مردانهمحور خود در نوشتههایش و هم به خاطر زندگی پرماجرایش مورد توجه بود. سبک نثر موجز و شفاف او تأثیر قدرتمندی بر ادبیات داستانی آمریکایی و بریتانیایی در قرن بیستم گذاشت.
سبک اقتصادی و کم بیان او - که او آن را نظریه کوه یخ نامید - تأثیر زیادی بر داستانهای قرن بیستم داشت. نمادگرایی از ویژگیهای نوشتاری اوست. سبک منحصر به فرد زبان او مخاطب را تحتتاثیر قرار میدهد. شیوه نگارش نویسنده شیوه بیان ساده و صریح افکار است.
زبان معمولی او سبک متمایز همینگوی بوده و معمولاً باعث نظرات و آرای بحثبرانگیز زیادی شدهاست. او از استفاده از صفت اجتناب میکند، و استاد انتقال احساسات بدون نثر گلدار ویکتوریایی خود است.
او هفت رمان، شش مجموعه داستان کوتاه و دو اثر غیرداستانی منتشر کرد. سه رمان، چهار مجموعه داستان کوتاه و سه اثر غیرداستانی او پس از مرگ وی منتشر شدند. بسیاری از نوشتههای او از آثار کلاسیک ادبیات آمریکا محسوب میشوند.
وی در سال 1959، او خانهای در آیداهو خرید و در اواسط سال 1961، خودکشی کرد.
عموم آثار همینگوی در ایران ترجمه شدهاند، اما شاخصترین آثارش عبارتاند از پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه، زنگها برای که به صدا در میآیند، برفهای کلیمانجارو و بسیاری دیگر.
از نود و یک صفحه مزخرفات یک صفحه شاهکار در میآید.
اولین دستنویس هر داستانی مزخرف است. باید بارها بازنویسی کرد.
از هر ده کاری که مینویسم یکی خوب است و نه تای دیگر را دور میاندازم.
موجز باش. قوانین نوشتن مثل قوانین ریاضی ساده هستند.
در داستان هرگز قضاوت نکن.
احساس را توصیف نکن، آن را بساز.
7. از سادهترین چیزها شروع کنید.
8. بدانید چه چیزی را کنار بگذارید.
9. نوک کوه یخ را بنویسید، بقیه را زیر آب بگذارید.
10. ببینید امروز چه اتفاقی میافتد.
11. آنچه را که میبینید بنویسید.
12. به طورکامل گوش کنید.
13. زمانی بنویسیدکه چیزی وجود داردکه میشناسیدش، نه قبل از آن.
14. طوری به کلمات نگاه کنید که انگار برای اولین بار است که آنها را میبینید.
15. از متعارفترین علائم نگارشی که میتوانید استفاده کنید.
16. فرهنگ لغت را کنار بگذارید.
17. نوشتن یک جمله ساده بیانی را یاد بگیرید.
18. یک داستان را در شش کلمه بگویید.
19. شعر را به نثر بنویسید.
20. همه چیز را بخوانید تا بدانید چه چیزی را باید شکست دهید.
21. سعی نکنید شکسپیر را شکست دهید.
22. بپذیرید که نوشتن کاری است که هرگز نمیتوانید به خوبی انجام دهید.
23. کاری را که شروع کردهاید تمام کنید.
24. نگران نباشید. قبلا نوشتی و باز هم خواهی نوشت.
25. آیندگان را فراموش کنید. فقط به نوشتن واقعی فکرکنید.
26. تا جایی که میتوانید بنویسید و چشمی به بازار نداشته باشید.
27. واضح بنویسید - و مردم متوجه خواهندشد که آیا شما صادق هستید یا خیر.
28. فقط درستترین جملهای را که میدانید بنویسید.
زمانی که دستت به نوشتن آشنا شده بنویس. به چیزی فکر نکن، مثلا به این که کیفیت نوشته خوب است یا نه. فقط بنویس، اما هرگز تصور نکن تمام آنچه نوشتهای به درد خواهد خورد. گاهی چندین صفحه مینویسیم، اما از میان این چندین صفحه تنها یک صفحه به درد خواهد خورد. خصلت داستان همین است. گاه در طول داستان خود را تغییر میدهد یا اصلاح میکند و یا مسیر دیگری را برای رفتن انتخاب میکند لذا شاید به جایی برسی که مجبور بشوی داشتهها و نوشتههای قبلی را حتی دور بریزی. تمام اینها زمانی حاصل میشود که متن نوشته شود.
داستان از دل اصلاحات و بازنویسیها برون میآید. مانند مجسمهای که از دل یک سنگ بزرگ تراشیده شده و صیقل میخورد داستان نیز از دل حجم فراوانی از کلمه و متن، تراش خورده و نمایان میشود.
هر چه حجم اول نوشتهها بیشتر باشد این امکان هم که بتوان داستان مورد علاقه خود را بدست آورد بیشتر خواهد بود چرا که امکان صیقل بیشتر است. نکته مهم در این است که حجم دورریزها و تراشهها معمولا بیشتر از حجم اصل کار است.
قاعده اصلاح و ویرایش تاکیدی دارد بر ایجاز در متن. اصلاح کردن، بیشتر بر حذف استوار است تا بر اضافه کردن. نویسنده باید تلاش کند تا از راه ایجاز به عصاره مورد نظر خودش برسد.
در برخی داستانها منفی یا مثبت بودن، خوب و بد بودن شخصیتها از سوی نویسنده مشخص میشود. اوست که با ترسیم شخصیتها وفق نظر خویش آنها را نزد مخاطب مقبول یا منفور قرار میدهد. گاه این کار به واسطه داوریهای مستقیم و توصیفات صریح نویسنده از شخصیت انجام میشود. همینگوی توصیه مینماید که به جای اشاره صریح در مورد خصائل افراد و توصیف شخصیت ایشان، بهتر است به کردار آنها بپردازیم و با نشاندادن کنشهای آنها اجازه دهیم مخاطب خودش داوری کند که این شخصیت بد است یا خوب. نویسنده هرگز نباید در مقام داور شخصیتهای خودش قرار بگیرد.
همیشه نباید منتظر یک کنش قابل ملاحظه ماند و از آنجا به نوشت پرداخت. این که یک کنش معمولی را بسط دهیم و آن را به یک حادثه بزرگ تبدیل کنیم باعث میشود تا هم پیرنگ محکمتر شود و هم خواننده با روند داستان بیشتر گره بخورد، ضمن این که چنین داستانی واقعیتر خواهد بود. همچنین ذهن قادر خواهد بود به انتخابهای منطقیتری برای نتیجه کنشها و انجام واکنشها برسد.
کنش ساده را باید تبدیل به حادثه کرد. انجام این مهم خیلی مهم است. کنش ساده قرار نیست ساده بماند. داستان یعنی برهمخوردن همین نظم معمول. کنش ساده اگر ساده بماند یکنواختی و خستگی همراه دارد. جذابیت داستان و هیجان آن نیز در گرو همین تغییر کنش ساده به کنش جدی حادثهمند است.
این که بدانیم چه چیز را کنار چه چیز بگذاریم همان منطق درونی داستان را در اصل میسازد. اگر منطق کنشها و واکنشها آن گونه که باید شکل نگیرد خواننده به برخی جوابها نمیرسد و یا علت برخی واکنشها را نمیفهمد و داستان برایش بیمعنی میشود.
از نوک کوه یخ نوشتن یعنی خیلی وارد جزئیات نباید شد. در حدی که خود مخاطب به بقیه متن برسد کافی است. همینگوی چون خودش روزنامهنگار بود و به خاطر فضای محدود روزنامه مجبور به استفاده مفید از تمام امکان صفحهای آن بود، شیوه نوشتن موجز و اشاره به زیرمتن را به خوبی فرا گرفته بود. این که چگونه خواننده را وارد متن کند و بعد بگذارد خود خواننده در متن و معنا جلو برود.
نوشته باید واقعی باشد. برای واقعی نوشتن باید واقعی دید. چیزی را نوشت که دیده شده و قابل دیدن است، اما در کنار این دیدن باید شنید. یک نویسنده خوب هم خوب میبیند و هم خوب میشنود. او از دیدهها و شنیدهها الهام و الگو میگیرد و گاه عین همانها را بر روی کاغذ میآورد.
از چیزی بنویسید که به خوبی بر آن اشراف دارید و شناختهاید. نوشتن از چیزهایی که برای خودتان ناآشنا و مبهم است خواننده را هم در شرایط ناآشنایی و ابهام نگاه میدارد. عدم آشنایی شما با چیزی که از آن مینویسید منطق نوشته شما را نیز برهم میزند.
نویسندگی هنر معماری کلمات است. کلمات ابزار و مصالح کار شما هستند. این ابزار و مصالح میتوانند به اشکال جدید، مورد استفاده قرار گیرند. طرح کلی موجود در ذهن شما به این ابزار و مصالح، هدف و شکل میبخشد. اینگونه نیست که شما مجبور باشید از این ابزار و مصالح همیشه استفادههای یک شکل و تکراری داشته باشید. آنها تابع ایده شما باید منعطف شوند. برای همین در هر داستانی این ابزار و مصالح میتوانند جدید و تازه به نظر بیایند.
از علائم نگارشی غیرمرسوم و غیرمعمول و نیز واژگانی که فقط در فرهنگهای لغات میتوان آنها را یافت پرهیز کنید. برخی واژگان، واژگان داستان نیستند. بیشتر در مقالات علمی و انشاءهای دبیرستانی کاربرد دارند.
سعی نکنید به رقابت برسید یا بخواهید از کسی جلو بزنید. خودتان باشید و برای خودتان بنویسید. رقابت اگر در یک قالب به خصوص باشد که دیگر خیلی بدتر است. این که بخواهید رئالیسم جادویی را بهتر از مارکز بنویسید یا داستانهای فانتزی را از آسیموف ماهرانهتر رقم بزنید ایرادی ندارد، بنویسید اما نه با این تصور که به میدان مسابقه رفتهاید. جنس قلم شما مختص خودتان است.
وقتی هنگام نوشتن یک داستان به سراغ داستان دیگر یا هر متن دیگری بروید این کار باعث میشود از فضای نوشته قبلی خارج شوید. ورود به فضای یک داستان بسیار سخت و زمانبر است. پس با دور شدن از فضا این احتمال وجود دارد که حستان نسبت به داستان تغییر کند و دیگر نتوانید آن ارتباط موثر با واژگان مورد نیاز آن داستان را بیابید.
مخاطب و بازار و فروش همه باید در هنگام نوشتن پنهان شده باشند. اصلا چشم و ذهنتان را هنگام نوشتن از اینها دور کنید. این که آیندگان در مورد این نوشته چه فکر خواهند کرد دغدغه امروز شما نیست.
از نوشتن هرگز نترسید و جملهای که به نظرتان جمله مناسبی است را روی کاغذ بیاورید. جملهای که حس میکنید شما را دارد به درستی و کمال میگوید. سادهترین جملات بهترین آنها هستند. جمله را دکوریزه نکنید. جمله باید ساده و صادق و بدون هیچگونه پیرایهای باشد
enc_16692821365911843566530.mp3
1.89M
آه ای غم خجسته
سرو به خون نشسته
#آرمان_علی_وردی
@anarstory
.
و اما، روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد. اشک هم خوب چیزیست. وقتی میآید تن آدمی چون کوره میسوزد. غم میآید تا بسوزاند. و تو چه میدانی حکمت این سوختن چیست!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداکند تا جوانید شهید نشوید!
🔺رهبر معظم انقلاب اسلامی در #دیدار_دانشجویان: تا جوانید ما با شما کار داریم. در پیری شهید شوید اما مثل #شهدا زندگی کنید...
پ.ن
من میگم چرا با این کمالات و جمالاتٍ صُفر شهید نمیشم...اینه پس.😐
🎋آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان
و یاد درگذشتگان
مسافران ما دستشون خالیست ....
هواشونو را داشته باشیم
سهم شما یک فاتحه همراه با صلوات
ا
🆔
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#باغنار2🎊
#پارت26🎬
سپس صدایی جز صدای استاد مجاهد، در فضا پیچید.
_کاش همونقدر که مرگ حق بود، زندگی خوب هم حق بود!
این را علی املتی گفت و پس از در آوردن عینک دودیاش، ادامه داد:
_دلم میسوزه واسه اون کسی که از لحظهی گرگ و میش تا بوق سگ کار میکنه، ولی باز هشتش گروئه نُهشه! دلم میسوزه واسه بچههای کار که توی سرما و گرما، واسه یه قرون دوهزار، توی چهارراهها و میون ماشینا پرسه میزنن و التماس میکنن که گل و فالشون رو بخرن!
سپس دستش را بالا برد و به افق خیره شد.
_برای پدرم، پدرت، پدراشون، که از صبح رفتن از خونههاشون، برای شرمنده نشدن جلوی بچههاشون، برای خوابیدنِ راحت روی بالشاشون! برای پسرم، پسرت، پسرش، که یه زندگی خوب شده حسرتش...!
علی املتی با جدیت داشت شعرش را میخواند که دخترمحی گفت:
_باز این زد توی فاز شعر و شاعری! به ایشون باید بگن علی شاعری تا علی املتی!
_کم غیبت کن. ندیدی اون روز چطور ازت دفاع کرد و سردی بازداشتگاه رو به جون خرید؟!
این را سچینه گفت که بانو احد گفت:
_اصلاً ایشون مگه نگهبان باغ نیستن؟! چرا الان اینجان؟!
مهدیه جواب داد:
_مهندس محسن رو جای خودشون گذاشتن. اینقدر دلم به این مهندس میسوزه! آچار فرانسهی باغه. هم نگهبانه، هم مسئول کائناته، هم ذَبّاحه. به قول خودشون همهی اینا اتفاقی به دست نمیاد و مهارت بالایی رو طلب میکنه!
_ذَبّاح چیه دیگه؟!
_همون ذبح کننده است. بر وزن فَعّال!
سچینه ابروهایش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. علی املتی نیز همچنان داشت به شعر خواندنش ادامه میداد که استاد ندوشن میکروفون را از استاد مجاهد قاپید.
_خیلی ممنون از علی آقای املتی که ما رو با اشعار نابشون مستفیض ساختن! با اجازهی استاد مجاهد، بنده سخنان ایشون رو تکمیل میکنم!
با شروع سخنرانی، افراسیاب دم گوش سچینه گفت:
_فکر کنم استاد ندوشن برای دومین سال متوالی، میخوان کاندید بشن برای ریاست باغ!
سپس با سچینه خندیدند که استاد ندوشن با بغض ادامه داد:
_خب همانطور که استاد مجاهد گفتن، ما یه ساله استاد و یاد رو نداریم. توی این یه سال خیلی سختی کشیدیم. مخصوصاً بچههای استاد که فقط خدا از دلشون خبر داره که توی این مدت چی کشیدن. مشاهده کنید حال و روزشون رو!
سپس استاد ندوشن بچههای استاد را نشان داد تا بقیه حال و روزشان را ببینند؛ اما در کمال تعجب، بچههای استاد داشتند با صدرا روی قبرها میدویدند و بازی میکردند و قاه قاه میخنديدند! استاد ندوشن که دید اوضاع خیط است، اشارهای به عادل عربپور کرد و پس از صاف کردن صدایش گفت:
_از ایشون یعنی آقای عربپور هم ممنونیم که یک سال زحمت نگهداری بچهها رو در نبود پدر و بیماری مادرشون کشیدن و اونا رو به این مراسم رسوندن!
عادل نیز که توی حال خودش بود، با شنیدن اسمش، خودش را جمع و جور کرد و فقط یک اخم تحویل استاد داد و ذهنش پر از چِرا شد. استاد مجاهد پس از آرام شدن اوضاع، میکروفون را از استاد ندوشن گرفت و گفت:
_خب ممنون تا که اینجا ما رو همراهی کردید!
_تا برنامهی بعدی خدانگهدار!
این را آوا گفت و پقی زد زیر خنده که با نگاه سنگین و تاسفبار اعضا روبهرو شد.
_داشتم میگفتم. ممنون که تا اینجا ما رو همراهی کردید و واقعاً زحمت کشیدید. در اینجا پذیرایی مختصری ازتون صورت میگیره و مراسم اصلی در باغ انار برگزار میشه. باشد که با حضورتان، موجب شادی روح این دو عزیز بزرگوار و تسلی خاطر بازماندگان که ما باشیم، باشید. در ضمن وسیلهی ایاب و ذهاب فراهمه. مینیبوس سبز رنگ بانو سیاهتیری و تاکسی زرد رنگ استاد ابراهیمی، بیرونِ قبرستون منتظر شما هستن. در ضمن با وارد کردن کد "استاد، یک سال از نبودنت گذشت"، میتونید از پونزده درصد تخفیف اسنپ استاد ابراهیمی در روزهای آتی هم بهرهمند بشید.
سپس با چشم به اطراف نگریست و پس از چند ثانیه نظاره کردن، هاج و واج سرش را به سمت بانوان برگرداند و گفت:
_پس بچههای بانو شبنم کجان؟! میخوام این خرما و حلواها رو بین مهمونا پخش کنن.
دخترمحی که از جیک و پوک بانو شبنم خبر داشت، جواب داد:
_استاد، بچههای شبنمی هروقت میان قبرستون، بیکار نمیشینن. چون شبنمی به هرکدومشون یه کیسهی بزرگ میده و بچهها تا اون کیسه رو پر نکنن و خوراکیهای یه هفتشون جور نشه، از شام اون شب خبری نیست. الانم که پنجشنبه هست و قبرستون شلوغ و کار و کاسبی هم که پر رونق!
استاد مجاهد آهی کشید که بانو احد ادامه داد:
_بفرمایید. خودش هم که داره به خرماها و حلواها ناخونک میزنه. برید از دستش بگیرید تا آبرومون پیش مهمونا نرفته!
دخترمحی رفت خواستهی بانو احد را اجابت کند که سچینه گفت:
_اونجا رو. اون دختره کیه سر قبر یاد داره زار میزنه؟!
همگی نگاهشان را به آن سمت دوختند که افراسیاب گفت:
_چشمم روشن! استاد واقفی، مار پرورش میداده توی باغش تا نویسنده...!
#پایان_پارت26✅
📆 #14020131
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#وداع_با_ماه_رمضان
ای روزهای ختم ِ قرآنی خداحافظ
لحظاتِ نابِ أدعیه خوانی خداحافظ
ای ماهِ نجواهایِ عاشقانه در خلوت
شب زنده داری هایِ طولانی خداحافظ
ای سفرهٔ افطار! ای شوق ِ لکَ صُمتُ
ای بهترین معنایِ مهمانی خداحافظ
ای اشکِ جاری در مناجاتِ أبوحمزه
ای چشم های خیس ِ بارانی خداحافظ
ای جنّتِ جوشن کبیر ای ذکرِ خَلّصنا
شبهای قدر ای حالِ عرفانی خداحافظ
خوف و رجایِ دلنشینِ وقتِ استغفار
ای حسّ بیتابی و حیرانی خداحافظ
ای فرصتِ انفاق در پس-کوچهٔ اخلاص
ای نان و خرماهایِ پنهانی خداحافظ
ای روضهٔ فزتُ و ربّ الکعبه در محراب
ای فرقِ خونین! زخم ِ پیشانی خداحافظ
*
میگفت شاید بی رمق حیدر شبِ آخر
ای عمرِ سرتاسر پریشانی خداحافظ!
🔸شاعر:
#مرضیه_عاطفی
@ANARSTORY