eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزش داستان نویسی مراحل داستان نویسی (5 مرحله اصلی) نوشتن مراحل داستان نویسی شاید از دیدگاه خیلی از نویسنده‌ها کار بیهوده‌ای به نظر برسه. چون هر کدوم از نویسنده‌ها برای نوشتن داستان مراحل شخصی خودشون رو دارن. ولی خب شاید اینطوری فکر کردن به داستان نویسی بهتون کمک کنه که حداقل به ذهنتون یه نظم و ترتیبی برای شروع بدین. مراحل داستان نویسی: 1. ایده پردازی 2. نوشتن طرح داستان 3. انتخاب زاویه دید 4. نوشتن داستان 5. بازنویسی و ویرایش داستان May 17, 2021 معمولا وقتی بدونیم مراحل انجام یه کار چیه راحت تر می‌تونیم انجامش بدیم. مخصوصا این روزها که وبلاگ‌ها از این روش استفاده می‌کنن تا کاربرای بیشتری رو جذب کنن. ولی واقعا برای داستان نویسی هم می‌تونیم مرحله در نظر بگیریم؟ این سوال رو اولین بار نیلو تو کلاس داستان نویسی ازم پرسید. من بهش گفتم تا حالا اینطوری(مرحله‌ای) به داستان نویسی فکر نکردم و باید چند روز بهم وقت بدی تا ببینم میشه روند داستان نویسی خودم رو به چند مرحله تقسیم کنم. الان از اون قضیه چند سال می‌گذره و من همیشه به این فکر بودم که یه روزی یه مقاله بنویسم راجع به مراحل داستان نویسی. فکر می کنم الان وقتش رسیده. شروع کنیم. مرحله اول داستان نویسی - ایده پردازی معمولا اساتید نویسندگی خلاق پیشنهاد میدن که نویسنده‌ها همیشه یه دفترچه یادداشت همراهشون باشه. برای اینکه توش داستان بنویسن؟ نه! ایده‌هایی که به ذهنشون می‌رسه رو تو اون دفترچه یادداشت کنن. اصلا ایده داستان نویسی به چی میگن؟ ایده همون جرقه‌‌ایه که باعث میشه بعدش به چند تا چیز مرتبط فکر کنین. خب این ایده‌ها رو از کجا باید پیدا کنیم؟ ۲ تا منبع برای ایده پردازی در داستان وجود داره: زندگی خودتون زندگی دیگران به اتفاق‌هایی که تو زندگیتون می‌افته و به آدمایی که ملاقات می‌کنین توجه کنین. تا حالا شده یه اتفاق براتون بیفته و دلتون هزار راه بره؟ یا یه آدمی رو ببینین و هزار تا فکر عجیب و غریب راجع بهش بیاد تو ذهنتون؟ اینا همون جرقه‌هایی هستن که باعث میشن شروع به فکر کردن کنین. تو داستان نویسی به این افکار می‌گیم ایده‌های خام. ولی این ایده پردازی‌ها برای نوشتن داستان کافیه؟ معلومه نه! تازه اول راهه... مرحله دوم داستان نویسی - نوشتن طرح داستان تو این مرحله باید یکی یا چندتا از ایده‌هایی که دارین رو انتخاب کنین و براش یه شروع میانه و پایان در نظر بگیرین. یعنی بین اتفاقاتی که تو ذهنتون میاد یه رابطه علت و معلولی در نظر بگیرین که به گره گشایی یا نتیجه ختم بشه. چند نمونه از طرح‌های داستانی در ادبیات داستانی مثلا من برای رئیسم نامه می‌نویسم که واقعا دوسش دارم، نامه می‌رسه دست شوهر رئیس و اون میاد اداره آبرو ریزی راه میندازه و من و رئیسم رو اخراج می‌کنن. من متوجه میشم رئیسم هم به من علاقه داره و تصمیم می‌گیریم با هم ازدواج کنیم ولی شوهرش که از این قضیه ناراحته تصمیم می‌گیره که یه حادثه رانندگی برامون درست کنه و ما رو بکشه!! ولی تو این حادثه خودش از دره پرت میشه پایین و می‌میره. این ایده ممکنه وقتی شما دارین سر کار به رییستون نگاه می‌کنین به ذهنتون برسه. ازش نترسید، یادداشتش کنین و مثل مثال بالا اتفاقات رو کنار هم بذارین. من در مقاله شروع داستان نویسی بهتون یه روش جالب یاد می‌دم که بتونین ایدتون رو گسترش بدین. مرحله سوم داستان نویسی - انتخاب زاویه دید در داستان تو این مرحله باید یکی از مهمترین انتخاب‌های داستانتون رو انجام بدین. اینکه چه کسی داستان رو روایت می‌کنه. هر کدام از زوایای دید در داستان نویسی مزایایی دارن که بسته به داستانی که دارین می‌گین باید یکی رو انتخاب کنین. مثلا من برای داستان بالا ترجیح می‌دم از زاویه دید دانای کل غیر معتمد استفاده کنم. چون دوست دارم به اندازه کافی به ذهن شخصیت‌ها سر بزنم و همزمان هم از عنصر سورپرایز استفاده کنم. ممکنه یه نویسنده دیگه از زاویه دید اول شخص استفاده کنه و بخواد شما با کاراکتر اصلی سفر عاشقانه رو تجربه کنین. ولی من دوست ندارم خوانندم چنین چالش‌های سختی رو تجربه کنه و دوست دارم فقط از دور نظاره گر بلاهای شوم باشه. مقاله زاویه دید در داستان بهتون کمک می‌کنه بهترین زاویه دید رو انتخاب کنین. مرحله چهارم داستان نویسی - نوشتن داستان بعد اینکه طرح داستان کامل شد وقت اینه که صحنه بسازین. روش من معمولا به این صورته که از صحنه‌های کلیدی و حساس شروع می‌کنم. دلیلش هم اینه که وقتی دیالوگ‌ها رو می‌نویسم شخصیت‌ها زودتر تو ذهنم شکل می‌گیرن. بعد اینکه چند تا صحنه‌ حساس نوشتم برمی‌گردم به ابتدای داستان و از اول شروع می‌کنم. تو تمام مراحل داستان نویسی سعی می‌کنم جاهایی که اطلاعات مهمی به خواننده نمیدم، از روایت کردن استفاده کنم و برای قسمت‌های مهم صحنه و دیالوگ بنویسم.
حواسم هم همیشه به میزان ارائه اطلاعات هست. چون دوست ندارم به خاطر لو دادن بیش از حد، داستانم نیمه‌کاره رها بشه. از برانگیختن حس کنجکاوی خواننده هم خوشم میاد، برای ایجاد حس تعلیق کمک می کنه. مرحله پنجم داستان نویسی - بازنویسی و ویرایش داستان تو این مرحله یه بار دیگه داستانتون رو می‌خونین و می‌بینین آیا تاثیری مورد نظر رو روی خواننده میذاره یا نه. ممکنه نیاز باشه بعضی قسمت‌ها رو پر رنگ تر کنین یا یک سری قسمت‌ها رو حذف کنین. تو این مرحله شما باید منتقد کار خودتون باشین و سعی کنین بعد هر بار خوندن چند تا اشکال از توش در بیارین و ببینین چطور میشه حلش کرد. معمولا این مشکلات با حذف یا اضافه کردن حل میشه. در مورد مسائل زبانی نوشته هم باید دقت کنین. قسمت‌هایی از نوشته که روون نیست یا منظورتون رو مبهم کرده بهترین گزینه برای بازنویسی هستن. زبان داستان باید انقدر روون باشه که بشه با چشم خوند. جمع بندی شاید نوشتن مراحل داستان نویسی شاید از دیدگاه خیلی از نویسنده‌ها کار بیهوده‌ای به نظر برسه. چون هر کدوم از نویسنده‌ها برای نوشتن داستان مراحل شخصی خودشون رو دارن. ولی خب شاید اینطوری فکر کردن به داستان نویسی بهتون کمک کنه که حداقل به ذهنتون یه نظم و ترتیبی برای شروع بدین. منبع: https://hesammoeini.com/blog/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C/
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت24🎬 احف که از ورود ناگهانی بانو شبنم شوکه شده بود، آب دهانش را قورت داد و گفت: _ببخش
🎊 🎬 _بسم الله الرحمن الرحیم. بنده احف هستم. احف بن عمران! بیست ساله و دارای یک زن فراری که البته خب اطرافیان میگن قهر کرده. چندتا گوسفند فول آپشن دارم که همه چی میدن جز باج! از شیر و دوغ و ماست بگیرید، تا پشم و پشکل و پوست! راستش دیشب توی اخبار دیدم که حقوق سربازا قراره زیاد بشه و امتیازات خاصی هم به متاهلا میدن. از جمله حقوق بیشتر و خدمت توی شهر خود و مرخصی‌های زیاد و...! _که اینطور. خب مشکل خاصی ندارید؟! _مثلاً چه مشکلی؟! _مثلاً بیماری خاص، اعتیاد، افسردگی، بچه‌ی طلاق و...؟! _راستش افسردگی که ندارم. چون صبحا توی صحرا با گوسفندام عشق می‌کنم و شبا هم توی باغ، با رفیق رفقا. بیماری خاصی هم ندارم؛ جز اینکه بعضی موقع‌ها نفخ می‌کنم. اونم پرسیدم که میگن علتش از آب خوردن وسط غذاس که خب با یه لیوان عرق نعناء حل میشه. بچه‌ی طلاق هم فکر نکنم باشم. البته از اون موقعی که چشم باز کردم، استاد واقفی رو دیدم؛ ولی خب احتمالاً ننه آقام من رو امانت دادن به ایشون؛ ولی باز مطمئن نیستم. شما شمارتون رو بدید، ته‌توش رو در میارم و بهتون خبر میدم! احف با نگاه‌های چپ چپ خانوم پشت میز مواجه شد که ادامه داد: _و اما اعتیاد! راستش...! احف با خودش رودروایستی نداشت. می‌دانست که این مشکل را دارد و برای رهایی از این مشکل، دنبال راه‌حل می‌گشت. _اونایی که اعتیاد دارن، نمی‌تونن برن سربازی؟! _چرا؛ ولی بعد آموزشی، میرن کمپ و بر اساس شدت آلودگیشون، اونجا بستری میشن تا پاک بشن. اصولاً هم مدتش شیش ماهه! بعد اینکه پاک شدن هم میرن یگان خدمتیشون. در ضمن این شیش ماه، جزءِ خدمتشون حساب نمیشه! احف با چشمانی گرد شده، به سختی دستش را زیر چانه‌اش قرار داد تا فک پایین آمده‌اش را بالا بدهد. _عجب. حالا مگه مدت خدمت چقدر هست؟! خانوم پشت میز، همانطور که داشت مدارک احف را تکمیل می‌کرد، پاسخ داد: _اگه شهر خودتون بیفتید، بیست و یک ماهه؛ ولی اگه محل سکونتتون با محل خدمتتون، بیشتر از دویست کیلومتر باشه، هجده ماهه. کسری مَسری ندارید؟! احف سرش را خاراند و جواب داد: _راستش استادم و یکی از همراهاشون که رفیقم بود، فوت کردن و الان بینِ ما نیستن. امشب هم مراسم سالگردشونه. اگه مایلید، شمارتون رو بدید تا دعوتتون کنم به مراسم! احف دوباره با نگاه چپ چپ خانوم روبه‌رو شد که به سختی خودش را جمع و جور کرد. _کسری نداره این مورد؟! _خیر. احف ریش‌های کم پشت و شویدگونه‌اش را خاراند. _خب اندازه‌ی انگشتای دوتا دستم گوسفند دارم. تازه دوتاشون هم رفتن خارج از کشور. یکی واسه کار، یکی هم واسه تحصیل. اینم کسری نداره؟! احف جوابی نشنید که دوباره گفت: _راستش یه زنم دارم که چند ماهه ندیدمش. اسماً زن و شوهریم، ولی طلاق عاطفی گرفتیم. اینم کسری نداره؟! _چرا. اگه هنوز اسمتون توی شناسنامه‌ی همدیگه هست و سند ازدواج دارید، دو ماه کسری بهتون تعلق می‌گیره! چشمان احف با شنیدن این حرف، پر از اشک شد و آهی از ته دل کشید. عمیقاً دلش به صدف و فانتزی‌های عاشقانه‌هایشان تنگ شده بود؛ اما به سرعت چشمانش را پاک کرد. او برای کار دیگری آمده بود. دلش نمی‌خواست بعد از پست کردن دفترچه و رفتن به آموزشی، به کمپ برود. دوست داشت هرچه زودتر ترک کند و با پاکی، به خدمت مقدس سربازی برود. _ببخشید الان من دفترچه رو پست کنم، دقیقاً کِی اعزام میشم؟! _یک الی دو ماه دیگه. احف نگاه متفکرانه‌ای به افق کرد و زیرلب گفت: _خوبه. تا اون موقع پاکِ پاک میشم! اینجوری شاید صدف هم برگشت! سپس بر تصمیمش مبنی بر ترک اعتیاد، مصمم‌تر شد! ساعت چهار عصر را نشان می‌داد. اعضای باغ به همراه میهمانان، دور قبر استاد و یاد حلقه زده و با تیپ مشکی و عینک دودی، به زمین خیره شده بودند. پس از خواندن دعای آل یاسین توسط مهدینار، استاد مجاهد میکروفون را از او گرفت و پس از فوت کردن و یک دو سه گفتن، با صدای بلندی گفت: _برای شادی روح همه‌ی اموات، علی الخصوص استاد و یاد عزیز، صلوات بلندی ختم کنید. _اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم! _برای سلامتی مهدینار هم که با صدای داغش، مجلس رو گرم کرد، صلوات دوم رو بلندتر ختم کنید! مهدینار لبخندی از روی خجالت زد؛ البته فقط خدا از نیت وی خبر داشت. چرا که هدف اصلی مهدینار از شرکت در مراسم سال استاد و یاد، فقط به خاطر تور قبرستان‌گردی‌ای بود که برای هنرجوهایش گذاشته بود. توری که اول لغو شده بود، اما به محض جور شدن شرایط برای گرفتن مراسم سال، دوباره قوت گرفته بود. پس از فرستادن صلوات دوم، استاد مجاهد با لحنی ملایم ادامه داد: _یک ساله که استاد و یاد عزیز رو در کنارمون نداریم. توی این یک سال، برای هممون خیلی سخت گذشت؛ ولی باید قبول کنیم که مرگ حقه! دیر یا زود، همه‌ی ما می‌میریم و بقیه باید برامون مراسم بگیرن...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 از خدا می خواهیم که عیدی ما را در اعیاد شریفه اسلام و ایمان، موفقیت به عزم راسخ و ثابت و دایم بر قرار بدهد، که مفتاح سعادت دنیویه و اخرویه است! عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
از همینگوی بیاموزیم / احسان عباسلو ارنست همینگوی، یا ارنست میلر همینگوی، (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، رمان‌نویس و داستان‌نویس آمریکایی، برنده جایزه نوبل جایزه ادبیات در سال 1954. او هم به خاطر نگرش و رویکرد مردانه‌محور خود در نوشته‌هایش و هم به خاطر زندگی پرماجرایش مورد توجه بود. سبک نثر موجز و شفاف او تأثیر قدرتمندی بر ادبیات داستانی آمریکایی و بریتانیایی در قرن بیستم گذاشت. سبک اقتصادی و کم بیان او - که او آن را نظریه کوه یخ نامید - تأثیر زیادی بر داستان‌های قرن بیستم داشت. نمادگرایی از ویژگی‌های نوشتاری اوست. سبک منحصر به فرد زبان او مخاطب را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. شیوه نگارش نویسنده شیوه بیان ساده و صریح افکار است. زبان معمولی او سبک متمایز همینگوی بوده و معمولاً باعث نظرات و آرای بحث‌برانگیز زیادی شده‌است. او از استفاده از صفت اجتناب می‌کند، و استاد انتقال احساسات بدون نثر گلدار ویکتوریایی خود است. او هفت رمان، شش مجموعه داستان کوتاه و دو اثر غیرداستانی منتشر کرد. سه رمان، چهار مجموعه داستان کوتاه و سه اثر غیرداستانی او پس از مرگ وی منتشر شدند. بسیاری از نوشته‌های او از آثار کلاسیک ادبیات آمریکا محسوب می‌شوند. وی در سال 1959، او خانه‌ای در آیداهو خرید و در اواسط سال 1961، خودکشی کرد. عموم آثار همینگوی در ایران ترجمه شده‌اند، اما شاخص‌ترین آثارش عبارت‌اند از پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه، زنگها برای که به صدا در می‌آیند، برف‌های کلیمانجارو و بسیاری دیگر. از نود و یک صفحه مزخرفات یک صفحه شاهکار در می‌آید. اولین دست‌نویس هر داستانی مزخرف است. باید بارها بازنویسی کرد. از هر ده کاری که می‌نویسم یکی خوب است و نه تای دیگر را دور می‌اندازم. موجز باش. قوانین نوشتن مثل قوانین ریاضی ساده هستند. در داستان هرگز قضاوت نکن. احساس را توصیف نکن، آن را بساز. 7. از ساده‌ترین چیزها شروع کنید. 8. بدانید چه چیزی را کنار بگذارید. 9. نوک کوه یخ را بنویسید، بقیه را زیر آب بگذارید. 10. ببینید امروز چه اتفاقی می‌افتد. 11. آنچه را که می‌بینید بنویسید. 12. به طورکامل گوش کنید. 13. زمانی بنویسیدکه چیزی وجود داردکه می‌شناسیدش، نه قبل از آن. 14. طوری به کلمات نگاه کنید که انگار برای اولین بار است که آنها را می‌بینید. 15. از متعارف‌ترین علائم نگارشی که می‌توانید استفاده کنید. 16. فرهنگ لغت را کنار بگذارید. 17. نوشتن یک جمله ساده بیانی را یاد بگیرید. 18. یک داستان را در شش کلمه بگویید. 19. شعر را به نثر بنویسید. 20. همه چیز را بخوانید تا بدانید چه چیزی را باید شکست دهید. 21. سعی نکنید شکسپیر را شکست دهید. 22. بپذیرید که نوشتن کاری است که هرگز نمی‌توانید به خوبی انجام دهید. 23. کاری را که شروع کرده‌اید تمام کنید. 24. نگران نباشید. قبلا نوشتی و باز هم خواهی نوشت. 25. آیندگان را فراموش کنید. فقط به نوشتن واقعی فکرکنید. 26. تا جایی که می‌توانید بنویسید و چشمی به بازار نداشته باشید. 27. واضح بنویسید - و مردم متوجه خواهندشد که آیا شما صادق هستید یا خیر. 28. فقط درست‌ترین جمله‌ای را که می‌دانید بنویسید. زمانی که دستت به نوشتن آشنا شده بنویس. به چیزی فکر نکن، مثلا به این که کیفیت نوشته خوب است یا نه. فقط بنویس، اما هرگز تصور نکن تمام آنچه نوشته‌ای به درد خواهد خورد. گاهی چندین صفحه می‌نویسیم، اما از میان این چندین صفحه تنها یک صفحه به درد خواهد خورد. خصلت داستان همین است. گاه در طول داستان خود را تغییر می‌دهد یا اصلاح می‌کند و یا مسیر دیگری را برای رفتن انتخاب می‌کند لذا شاید به جایی برسی که مجبور بشوی داشته‌ها و نوشته‌های قبلی را حتی دور بریزی. تمام این‌ها زمانی حاصل می‌شود که متن نوشته شود. داستان از دل اصلاحات و بازنویسی‌ها برون می‌آید. مانند مجسمه‌ای که از دل یک سنگ بزرگ تراشیده شده و صیقل می‌خورد داستان نیز از دل حجم فراوانی از کلمه و متن، تراش خورده و نمایان می‌شود. هر چه حجم اول نوشته‌ها بیشتر باشد این امکان هم که بتوان داستان مورد علاقه خود را بدست آورد بیشتر خواهد بود چرا که امکان صیقل بیشتر است. نکته مهم در این است که حجم دورریزها و تراشه‌ها معمولا بیشتر از حجم اصل کار است. قاعده اصلاح و ویرایش تاکیدی دارد بر ایجاز در متن. اصلاح کردن، بیشتر بر حذف استوار است تا بر اضافه کردن. نویسنده باید تلاش کند تا از راه ایجاز به عصاره مورد نظر خودش برسد.
در برخی داستان‌ها منفی یا مثبت بودن، خوب و بد بودن شخصیت‌ها از سوی نویسنده مشخص می‌شود. اوست که با ترسیم شخصیت‌ها وفق نظر خویش آنها را نزد مخاطب مقبول یا منفور قرار می‌دهد. گاه این کار به واسطه داوری‌های مستقیم و توصیفات صریح نویسنده از شخصیت انجام می‌شود. همینگوی توصیه می‌نماید که به جای اشاره صریح در مورد خصائل افراد و توصیف شخصیت ایشان، بهتر است به کردار آنها بپردازیم و با نشان‌دادن کنش‌های آنها اجازه دهیم مخاطب خودش داوری کند که این شخصیت بد است یا خوب. نویسنده هرگز نباید در مقام داور شخصیت‌های خودش قرار بگیرد. همیشه نباید منتظر یک کنش قابل ملاحظه ماند و از آنجا به نوشت پرداخت. این که یک کنش معمولی را بسط دهیم و آن را به یک حادثه بزرگ تبدیل کنیم باعث می‌شود تا هم پیرنگ محکم‌تر شود و هم خواننده با روند داستان بیشتر گره بخورد، ضمن این که چنین داستانی واقعی‌تر خواهد بود. همچنین ذهن قادر خواهد بود به انتخاب‌های منطقی‌تری برای نتیجه کنش‌ها و انجام واکنش‌ها برسد. کنش ساده را باید تبدیل به حادثه کرد. انجام این مهم خیلی مهم است. کنش ساده قرار نیست ساده بماند. داستان یعنی برهم‌خوردن همین نظم معمول. کنش ساده اگر ساده بماند یکنواختی و خستگی همراه دارد. جذابیت داستان و هیجان آن نیز در گرو همین تغییر کنش ساده به کنش جدی حادثه‌مند است. این که بدانیم چه چیز را کنار چه چیز بگذاریم همان منطق درونی داستان را در اصل می‌سازد. اگر منطق کنش‌ها و واکنش‌ها آن گونه که باید شکل نگیرد خواننده به برخی جواب‌ها نمی‌رسد و یا علت برخی واکنش‌ها را نمی‌فهمد و داستان برایش بی‌معنی می‌شود. از نوک کوه یخ نوشتن یعنی خیلی وارد جزئیات نباید شد. در حدی که خود مخاطب به بقیه متن برسد کافی است. همینگوی چون خودش روزنامه‌نگار بود و به خاطر فضای محدود روزنامه مجبور به استفاده مفید از تمام امکان صفحه‌ای آن بود، شیوه نوشتن موجز و اشاره به زیرمتن را به خوبی فرا گرفته بود. این که چگونه خواننده را وارد متن کند و بعد بگذارد خود خواننده در متن و معنا جلو برود. نوشته باید واقعی باشد. برای واقعی نوشتن باید واقعی دید. چیزی را نوشت که دیده شده و قابل دیدن است، اما در کنار این دیدن باید شنید. یک نویسنده خوب هم خوب می‌بیند و هم خوب می‌شنود. او از دیده‌ها و شنیده‌ها الهام و الگو می‌گیرد و گاه عین همان‌ها را بر روی کاغذ می‌آورد. از چیزی بنویسید که به خوبی بر آن اشراف دارید و شناخته‌اید. نوشتن از چیزهایی که برای خودتان ناآشنا و مبهم است خواننده را هم در شرایط ناآشنایی و ابهام نگاه می‌دارد. عدم آشنایی شما با چیزی که از آن می‌نویسید منطق نوشته شما را نیز برهم می‌زند. نویسندگی هنر معماری کلمات است. کلمات ابزار و مصالح کار شما هستند. این ابزار و مصالح می‌توانند به اشکال جدید، مورد استفاده قرار گیرند. طرح کلی موجود در ذهن شما به این ابزار و مصالح، هدف و شکل می‌بخشد. این‌گونه نیست که شما مجبور باشید از این ابزار و مصالح همیشه استفاده‌های یک شکل و تکراری داشته باشید. آنها تابع ایده شما باید منعطف شوند. برای همین در هر داستانی این ابزار و مصالح می‌توانند جدید و تازه به نظر بیایند. از علائم نگارشی غیرمرسوم و غیرمعمول و نیز واژگانی که فقط در فرهنگ‌های لغات می‌توان آنها را یافت پرهیز کنید. برخی واژگان، واژگان داستان نیستند. بیشتر در مقالات علمی و انشاء‌های دبیرستانی کاربرد دارند. سعی نکنید به رقابت برسید یا بخواهید از کسی جلو بزنید. خودتان باشید و برای خودتان بنویسید. رقابت اگر در یک قالب به خصوص باشد که دیگر خیلی بدتر است. این که بخواهید رئالیسم جادویی را بهتر از مارکز بنویسید یا داستان‌های فانتزی را از آسیموف ماهرانه‌تر رقم بزنید ایرادی ندارد، بنویسید اما نه با این تصور که به میدان مسابقه رفته‌اید. جنس قلم شما مختص خودتان است. وقتی هنگام نوشتن یک داستان به سراغ داستان دیگر یا هر متن دیگری بروید این کار باعث می‌شود از فضای نوشته قبلی خارج شوید. ورود به فضای یک داستان بسیار سخت و زمان‌بر است. پس با دور شدن از فضا این احتمال وجود دارد که حس‌تان نسبت به داستان تغییر کند و دیگر نتوانید آن ارتباط موثر با واژگان مورد نیاز آن داستان را بیابید. مخاطب و بازار و فروش همه باید در هنگام نوشتن پنهان شده باشند. اصلا چشم و ذهن‌تان را هنگام نوشتن از این‌ها دور کنید. این که آیندگان در مورد این نوشته چه فکر خواهند کرد دغدغه امروز شما نیست. از نوشتن هرگز نترسید و جمله‌ای که به نظرتان جمله مناسبی است را روی کاغذ بیاورید. جمله‌ای که حس می‌کنید شما را دارد به درستی و کمال می‌گوید. ساده‌ترین جملات بهترین آنها هستند. ‌جمله را دکوریزه نکنید. جمله باید ساده و صادق و بدون هیچ‌گونه پیرایه‌ای باشد
آه ای غم خجسته سرو به خون نشسته @anarstory
. و اما، روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد. اشک هم خوب چیزیست. وقتی می‌آید تن آدمی چون کوره می‌سوزد. غم می‌آید تا بسوزاند. و تو چه می‌دانی حکمت این سوختن چیست! .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداکند تا جوانید شهید نشوید! 🔺رهبر معظم انقلاب اسلامی در : تا جوانید ما با شما کار داریم. در پیری شهید شوید اما مثل زندگی کنید... پ.ن من می‌گم چرا با این کمالات و جمالاتٍ صُفر شهید نمی‌شم...اینه پس.😐
🎋آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان و یاد درگذشتگان مسافران ما دستشون خالیست ....   هواشونو را داشته باشیم سهم شما یک فاتحه همراه با صلوات  ا 🆔
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت25🎬 _بسم الله الرحمن الرحیم. بنده احف هستم. احف بن عمران! بیست ساله و دارای یک زن فر
🎊 🎬 سپس صدایی جز صدای استاد مجاهد، در فضا پیچید. _کاش همون‌قدر که مرگ حق بود، زندگی خوب هم حق بود! این را علی املتی گفت و پس از در آوردن عینک دودی‌اش، ادامه داد: _دلم می‌سوزه واسه اون کسی که از لحظه‌ی گرگ و میش تا بوق سگ کار می‌کنه، ولی باز هشتش گروئه نُهشه! دلم می‌سوزه واسه بچه‌های کار که توی سرما و گرما، واسه یه قرون دوهزار، توی چهارراه‌ها و میون ماشینا پرسه می‌زنن و التماس می‌کنن که گل و فالشون رو بخرن! سپس دستش را بالا برد و به افق خیره شد. _برای پدرم، پدرت، پدراشون، که از صبح رفتن از خونه‌هاشون، برای شرمنده نشدن جلوی بچه‌هاشون، برای خوابیدنِ راحت روی بالشاشون! برای پسرم، پسرت، پسرش، که یه زندگی خوب شده حسرتش...! علی املتی با جدیت داشت شعرش را می‌خواند که دخترمحی گفت: _باز این زد توی فاز شعر و شاعری! به ایشون باید بگن علی شاعری تا علی املتی! _کم غیبت کن. ندیدی اون روز چطور ازت دفاع کرد و سردی بازداشتگاه رو به جون خرید؟! این را سچینه گفت که بانو احد گفت: _اصلاً ایشون مگه نگهبان باغ نیستن؟! چرا الان اینجان؟! مهدیه جواب داد: _مهندس محسن رو جای خودشون گذاشتن. این‌قدر دلم به این مهندس می‌سوزه! آچار فرانسه‌ی باغه. هم نگهبانه، هم مسئول کائناته، هم ذَبّاحه. به قول خودشون همه‌ی اینا اتفاقی به دست نمیاد و مهارت بالایی رو طلب می‌کنه! _ذَبّاح چیه دیگه؟! _همون ذبح کننده است. بر وزن فَعّال! سچینه ابروهایش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. علی املتی نیز همچنان داشت به شعر خواندنش ادامه می‌داد که استاد ندوشن میکروفون را از استاد مجاهد قاپید. _خیلی ممنون از علی آقای املتی که ما رو با اشعار نابشون مستفیض ساختن! با اجازه‌ی استاد مجاهد، بنده سخنان ایشون رو تکمیل می‌کنم! با شروع سخنرانی، افراسیاب دم گوش سچینه گفت: _فکر کنم استاد ندوشن برای دومین سال متوالی، می‌خوان کاندید بشن برای ریاست باغ! سپس با سچینه خندیدند که استاد ندوشن با بغض ادامه داد: _خب همانطور که استاد مجاهد گفتن، ما یه ساله استاد و یاد رو نداریم. توی این یه سال خیلی سختی کشیدیم. مخصوصاً بچه‌های استاد که فقط خدا از دلشون خبر داره که توی این مدت چی کشیدن. مشاهده کنید حال و روزشون رو! سپس استاد ندوشن بچه‌های استاد را نشان داد تا بقیه حال و روزشان را ببینند؛ اما در کمال تعجب، بچه‌های استاد داشتند با صدرا روی قبرها می‌دویدند و بازی می‌کردند و قاه قاه می‌خنديدند! استاد ندوشن که دید اوضاع خیط است، اشاره‌ای به عادل عرب‌پور کرد و پس از صاف کردن صدایش گفت: _از ایشون یعنی آقای عرب‌پور هم ممنونیم که یک سال زحمت نگهداری بچه‌ها رو در نبود پدر و بیماری مادرشون کشیدن و اونا رو به این مراسم رسوندن! عادل نیز که توی حال خودش بود، با شنیدن اسمش، خودش را جمع و جور کرد و فقط یک اخم تحویل استاد داد و ذهنش پر از چِرا شد. استاد مجاهد پس از آرام شدن اوضاع، میکروفون را از استاد ندوشن گرفت و گفت: _خب ممنون تا که اینجا ما رو همراهی کردید! _تا برنامه‌ی بعدی خدانگهدار! این را آوا گفت و پقی زد زیر خنده که با نگاه سنگین و تاسف‌بار اعضا روبه‌رو شد. _داشتم می‌گفتم. ممنون که تا اینجا ما رو همراهی کردید و واقعاً زحمت کشیدید. در اینجا پذیرایی مختصری ازتون صورت می‌گیره و مراسم اصلی در باغ انار برگزار میشه. باشد که با حضورتان، موجب شادی روح این دو عزیز بزرگوار و تسلی خاطر بازماندگان که ما باشیم، باشید. در ضمن وسیله‌ی ایاب و ذهاب فراهمه. مینی‌بوس سبز رنگ بانو سیاه‌تیری و تاکسی زرد رنگ استاد ابراهیمی، بیرونِ قبرستون منتظر شما هستن. در ضمن با وارد کردن کد "استاد، یک سال از نبودنت گذشت"، می‌تونید از پونزده درصد تخفیف اسنپ استاد ابراهیمی در روزهای آتی هم بهره‌مند بشید. سپس با چشم به اطراف نگریست و پس از چند ثانیه‌ نظاره کردن، هاج و واج سرش را به سمت بانوان برگرداند و گفت: _پس بچه‌های بانو شبنم کجان؟! می‌خوام این خرما و حلواها رو بین مهمونا پخش کنن. دخترمحی که از جیک و پوک بانو شبنم خبر داشت، جواب داد: _استاد، بچه‌های شبنمی هروقت میان قبرستون، بیکار نمی‌شینن. چون شبنمی به هرکدومشون یه کیسه‌ی بزرگ میده و بچه‌ها تا اون کیسه رو پر نکنن و خوراکی‌های یه هفتشون جور نشه، از شام اون شب خبری نیست. الانم که پنجشنبه هست و قبرستون شلوغ و کار و کاسبی هم که پر رونق! استاد مجاهد آهی کشید که بانو احد ادامه داد: _بفرمایید. خودش هم که داره به خرماها و حلواها ناخونک می‌زنه. برید از دستش بگیرید تا آبرومون پیش مهمونا نرفته! دخترمحی رفت خواسته‌ی بانو احد را اجابت کند که سچینه گفت: _اونجا رو. اون دختره کیه سر قبر یاد داره زار می‌زنه؟! همگی نگاهشان را به آن سمت دوختند که افراسیاب گفت: _چشمم روشن! استاد واقفی، مار پرورش می‌داده توی باغش تا نویسنده...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
ای روزهای ختم ِ قرآنی خداحافظ لحظاتِ نابِ أدعیه خوانی خداحافظ ای ماهِ نجواهایِ عاشقانه در خلوت شب زنده داری هایِ طولانی خداحافظ ای سفرهٔ افطار! ای شوق ِ لکَ صُمتُ ای بهترین معنایِ مهمانی خداحافظ ای اشکِ جاری در مناجاتِ أبوحمزه ای چشم های خیس ِ بارانی خداحافظ ای جنّتِ جوشن کبیر ای ذکرِ خَلّصنا شبهای قدر ای حالِ عرفانی خداحافظ خوف و رجایِ دلنشینِ وقتِ استغفار ای حسّ بیتابی و حیرانی خداحافظ ای فرصتِ انفاق در پس-کوچهٔ اخلاص ای نان و خرماهایِ پنهانی خداحافظ ای روضهٔ فزتُ و ربّ الکعبه در محراب ای فرقِ خونین! زخم ِ پیشانی خداحافظ * میگفت شاید بی رمق حیدر شبِ آخر ای عمرِ سرتاسر پریشانی خداحافظ! 🔸شاعر: @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶] [Forwarded from ا.گودرزی] اینک آخرالزمان ، فیلمی در حدود سه ساعت باز هم در مورد جنگ‌ها و فتنه‌های امریکایی که انگار پایانی ندارد. اون کلنل کچل☺️ که قراره به دست خود آمریکایی ‌ها در کامبوج از بین بره از نظر من نماد خود آمریکاست، که مردم دوستش دارن و تبدیل به بت شده در عین خونریزی و جنایتکاری. و نویسنده این طور می‌خواد بگه آمریکا خودش خودش رو نابود می‌کنه. یا اینکه کس دیگری نمی‌تونه، مگر خودش. «ان‌شاءالله مثل عقرب خودش، خودش رو نیش بزنه، صلوات» دیالوگ‌های کلنل در لحظات آخر هم گواه این مطلب بود. اسم فیلم به فیلم شباهتی نداشت مگر پیش گویی نابودی برای آمریکا 💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶] [Forwarded from زهرا] فیلم: اینک آخرالزمان ژانر فیلم: معمایی_جنگی -خلاصه از این قراره که کاپیتان ویلارد باید در یک ماموریت مخفی، ماموریتی که رسما وجود نداره و نخواهد داشت، سرهنگ والتر کورتز رو ترور کنه. ارتش معتقده که سرهنگ کورتز دیوانه شده و خودش رو خدا می‌دونه. کاپیتان ویلارد سفر خودش رو، روی رودخانه برای پیدا کردن کورتز آغاز می‌کنه. -شروع فیلم با صدای پره‌های هلی کوپتری به صورت مبهم شنیده میشه. جنگلی که اولش آرام به نظر می‌رسه. آتشی به میان جنگل می افته و زیبایی اون رو به نابودی می‌کشونه. -آخرین کلمات کورتز تا ابد در گوشمان باقی می‌مونه: “وحشت…وحشت…” وحشت ویتنامی‌ها از آمریکاییان، وحشتِ فرانسویان از بیرون رانده شدن از وطنشان، وحشت دختران پلی بوی از تمام شدن سوخت، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت ویلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از وحشت... 💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۸] [Forwarded from خَــــــزان] فیلم فیلم اینک آخرالزمان بیشتر از آنکه به چرایی و ماهیت جنگ ویتنام بپردازد، به داستان آدم‌هایی که در پهنه این نبرد قرار دارند، پرداخته است. کاپولا به داستان آدم‌هایی پرداخته است که در خلال ِ جنگ وَ فشارهای خاص تبدیل به افرادی روانی و غیرقابل پیش بینی شده‌اند. افرادی چون سرهنگ کورتز که ادعای خدایی می‌کند و برای خود ارتش ِشورشی راه انداخته است، یا ستوان ویلارد ِ قمارباز ِ شکست‌خورده که برای خلاص از جنگ درونی خود به جنگ بیرونی (ویتنام) پناه برده است، وَ یا سرهنگ کیلگور مازوخیسم که گاهی برای یک موج سواری، دهکده ویتنامی‌ها را به آتش می‌کشد و گاهی برای نوزاد همان ویتنامی ها دل می‌سوزاند. خصلت جنگ همین است، ایجاد آدمهای روانی ِ برآمده از خمپاره‌های ترس وُ وحشت! در طی فیلم می‌بینیم که گروه ویلارد هم دچار خصلت جنونِ جنگ شده‌اند و رفته رفته قادر به برخورد منطقی نیستند. وقتی آنها با یک قایق ویتنامی که مربوط به ماهیگیران است برخورد می‌کند، وحشت آنها مبدل به فاجعه کشتار سرنشینان قایق می‌شود. و در همین نقطه از فیلم می‌فهمیم که آمریکایی‌ها هیچ ارزشی برای مردم ویتنام قائل نیستند و تنها چیزی که برایشان مهم است جنگ قدرتی و رقابت با شوروی‌ها است و دیالوگ ژنرال فرانسوی که به ویلارد می گوید:«شما آمریکایی‌ها می‌جنگید واسه بی‌ارزش‌ترین و پوچ‌ترین چیزها در تاریخ» گواه همین مطلب است. نیچه جمله‌ای دارد که می‌گوید:«ما خدا را کشته ایم ولی با مرگ خدا هیولا_شیطان دیگری آفریده شد.» حال این ویلارد است که میخواهد خدا را (سرهنگ کورتز) را بکشد ولی از کجا معلوم هیولایی چون خودش ظاهر نشود؟! در فیلم، جای جای ویتنام اجساد بدون سر، بالگردهای سوخته، پل‌های آتش گرفته شده، دسته سربازهای بی‌هدف و ناامید و روانی از جنگ و..و... به معنای واقعی کلمه جهنمی روی زمین را نشان می‌دهد. پس چه نامی بهتر از "اینک آخرالزمان" برای چنین صحنه آخرالزمانی؟! فیلم سراسر پر از ابهام، تعلیق و وحشت بود، وحشت ویتنامی‌ها از آمریکایی‌ها، وحشت فرانسویان‌ از بیرون رانده شدن از وطنشان‌، وحشت‌ دختران پلی‌بوی از تمام شدن سوخت و تن دادن به رذالت‌های‌جنگ، وحشت شف از مردن، وحشت لانس از کشتن، وحشت و‌یلارد از تنهایی و بی ماموریت ماندن و وحشت کورتز از اَنگ ِ ننگین ِ قاتل بودن. همگی دُرست گریبان گیر همان وحشتی شدند که سرهنگ کورتز در دقایق پایانی فیلم به ویلارد می‌گوید:« "وحشت" و "ترس از مرگ" دوستان تو هستن اگه اونا دوستت نباشن، پس اونا دشمنانی هستن که باید ازشون ترسید»
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎, [۲۱.۰۴.۲۳ ۱۵:۰۶] [Forwarded from ا.گودرزی] #آنچه‌_فهمیدم اینک آخرالزمان ، فیلم
از بچه های دوره نویسندگی هستند ها. کلاس انارهای برگزیده. برای ثبت نام دوره بعدی به آید زیر پیام بدید. @evaghefi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فواید دنیوی صلوات فایده اول: در اصول کافی است که رسول خدا (ص) فرموده‌اند در مقابل صد صلوات حق تعالی صد حاجت را برآورده می‌نماید. فایده دوم: با صدای بلند صلوات فرستادن نفاق را برطرف می‌سازد. فایده سوم: صلوات فرستادن موجب پاکیزه شدن عمل‌هاست. فایده چهارم: هر کس یک صلوات بفرستد حق تعالی در عافیت را بر روی او می‌گشاید. فایده پنجم: صلوات فرستادن فقر را برطرف می‌کند. فایده ششم: هر گاه چیزی از یاد انسان برود و آدمی آن را فراموش کند صلوات موجب می‌شود که به خاطر آید. فایده هفتم: صلوات، دشمن دیرین و همیشه در کمین انسان یعنی ابلیس لعین را ذلیل و خوار می‌کند. 📡 @HalalZadeha نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
🔰 فواید دنیوی صلوات فایده اول: در اصول کافی است که رسول خدا (ص) فرموده‌اند در مقابل صد صلوات حق تعا
چه پسرهای جوان و مجرد و خوبی🙂. خداوند به همه‌شان همسر زیبا و با کمالات و کمی فضول عنایت کند. ببینید من قبلا هم گفتم همه چیز با هم نمی شود. فضول رو می گیرم جعبه شماره دو رو می دم که میشه همسر کمی چاقالو و با کمالات و زیبا و کمی زبان دراز.😬 صد تومن هم روی این جعبه میدم.😊 عیدتون مبارکو صلوات یادتون نره. دعای من هم بکنید. توی دوره های نویسندگی هم شرکت کنید. هم بگید بنویسیم.
1⃣لطفا یک‌ دقیقه فرصت بگذارید برای خواندن این پیام1⃣ سلام و ادب و احترام خدمت همگی درختان، درختچه‌ها، برگ‌ها، بیل‌ و بیلچه‌ها✋ طاعات و عبادات‌تان قبول باشه ان‌شاءالله این یک درخواست دوستانه است در جمعی دوستانه و به جهت اعتمادی‌که این جمع به هم دارند مختصر عرض می‌کنم. در روزهای آخر این ماه مبارک و عیدی‌که درپیش داریم، چه خوب می‌شود اگر برای شادی دل امام زمان یا سلامتی عزیزان‌مان یا اصلا کفاره گناهان‌مان و برای رضایت خدا به خانواده‌ای که به دلیل کم‌بضاعتی از برآوردن بسیاری از نیاز‌های روزانه‌اش‌ درمانده کمک کنیم. همهٔ ما می‌دانیم در این شرایط و با وجود تورم‌ها اگر سرپرست خانواده‌ای توانایی کسب درآمد نداشته‌باشد، بدون پشتوانه حتی در تهیهٔ نیازهای اولیه‌‌شان به مشکل جدی برمی‌خورند. سرپرست این خانواده کارگر ساده است و تا چند روز دیگر مراسم عقد دختر بزرگ‌شان است. استدعا دارم، نه ‌فقط خاطر ثواب‌اش، که برای انسانیت و هم‌نوع دوستی این‌کار را انجام بدهیم. 🙏بیشتر سرتان را درد نمی‌آورم🙏 هرکس تمایل داشت به هر مقدار که خواست، (حتی یک ده‌هزارتومن) مستقیم به حساب خودشان واریز کند. 5892101449126461 جوزی سپاس از این‌که وقت گذاشتید و پیام را خواندید🌺🌺 خانواده نام‌برده، اهل کرمانشاه هستند اگر کسی از بزرگواران اهل کرمانشاه هست، درصورت تمایل فطریه خود را به ایشان اهدا نماید سپاسگزارم 🌺🙏 اگر سوالی داشتید درخدمتم @Sepehr_3307
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت26🎬 سپس صدایی جز صدای استاد مجاهد، در فضا پیچید. _کاش همون‌قدر که مرگ حق بود، زندگی
🎊 🎬 _به چشم خواهری، چه سلیقه‌ای هم داشته آقای یاد. نور به قبرش بباره! این را مهدیه گفت که آوا با تعجب پرسید: _وا مگه توی قبرا برگ نیستن؟! پس این دختره واسه کی داره گریه می‌کنه؟! سچینه بدون اینکه نگاهش را از آنجا بدزد، پاسخ داد: _برگ که قبلاً بود. با پیدا شدن جنازه‌ها، برگا رو در آوردیم و جنازه‌هاشون رو جاش خاک کردیم. آوا "عجبی" زیرلب گفت که دخترمحی با سینی‌های خرما و حلوا برگشت و به دخترِ مجهول الهویه خیره شد. _چقدر گفتم که به مظلوم نمایی و ساکت بودن یاد نگاه نکنید. ایشون از اون هفت خطایی بود که بلد بود چطور نقش بازی کنه. بهتون قول میدم همین الان بچه‌ی یاد توی شکم دخترس و برگه‌ی سونوگرافی توی کیفش! بانو شبنم هم که به هوای حلوا و خرما، همراه دخترمحی به جمع بانوان پیوسته بود، لب و لوچه‌اش را کج کرد و گفت: _بشکنه این دست که می‌خواستم یه دختر خوب و نجیب براش پیدا کنم. نگو آقا خودش دست به کار شده! بانو نسل خاتم سری تکان داد و گفت: _دوستان لطفاً قضاوت‌های بیجا رو بذارید کنار. به جای این همه تهمت و افترا و حدس و گمان، بریم جلو ببینیم ایشون کی هستن! همگی سرهایشان را پایین انداختند و جلو رفتند که بانو نسل خاتم با لبخند پرسید: _سلام خانوم؛ تسلیت میگم. ان‌شاءالله غم آخرتون باشه. تقریباً مهمانان متفرق شده و گروه گروه به سمت بیرون قبرستان در حال حرکت بودند. دختر با دیدن چند نفر در بالای سرش، بلافاصله از جایش بلند شد و با دستمال دماغش را پاک کرد. _خیلی ممنون. خدا اموات شما رو هم بیامرزه! _ببخشید، شما ایشون رو می‌شناسید؟! سچینه این را پرسید و قبر یاد را نشان داد و منتظر جواب ماند. _مگه میشه نشناسم؟!‌ من شب و روزم رو باهاش گذروندم. کلی خاطره باهم داریم. از همون بچگی همدیگه رو دوست داشتیم. حیف! حیف که عزرائیل نذاشت بیشتر از این کنارم بمونه! سپس دوباره شروع به گریه کردن کرد که دخترمحی نزدیک بانو نسل خاتم شد و دم گوشش گفت: _بفرما. نگفتم؟! بانو نسل خاتم چیزی نگفت که سچینه آب دهانش را قورت داد و پرسید: _یعنی این‌قدر به هم علاقه داشتید؟! دختر نَمِ اشک‌هایش را با دستمال پاک کرد و گفت: _علاقه؟! ما عاشق هم بودیم. اونم از جنس خواهر برادری! چشمان افراسیاب گشاد شد. _خواهر برادری؟! یعنی ایشون برادرتون بودن؟! _بله دیگه. من خاطره هستم؛ فرزند تصور و خواهر یاد! چطور مگه؟! _هیچی! خدا بهتون صبر بده. همگی از نگاه‌های معنی‌دار بانو نسل خاتم شرمنده شدند و با یک لبخند مصنوعی، صحنه را ترک کردند! پس از برگزاری مراسم سال استاد در قبرستان، همه‌ی اعضا بساطشان را جمع کردند و از قبرستان خارج شدند؛‌ اما هنوز یک نفر در آنجا کار داشت. مهدینار همراه هنرجوهایش آنجا بودند و تازه تور قبرستان‌گردی‌شان شروع شده بود. _خب دوستان! این بخش اول برنامه‌ی تور امروزمون بود که تموم شد. هنوز خیلی کار داریم و امیدواریم خسته نشده باشید. یکی از هنرجوها که کم کم داشت در خود می‌لرزید، با بخاری که از دهانش خارج می‌شد گفت: _ببخشید استاد، هوا داره کم کم تاریک و سرد میشه. ان‌شاءالله که قبل تاریک شدن کامل هوا، برمی‌گردیم دیگه. مگه نه؟! مهدینار پوزخندی زد و نگاهی به اطراف انداخت. _هه! تازه تورمون شروع شده؛ بعد، قبلِ تاریکی هوا بریم؟! نکنه می‌ترسید؟! اصلاً تا حالا شبای قبرستون رو دیدید؟! اینقدر کِیف میده که دوست دارید هرشب بیایید قبرستون. پس بدون صحبت و بحث، راه بیفتید دنبالم! قبرستان چراغ و نور به اندازه‌ی کافی داشت؛ مخصوصاً جایی که استاد و یاد مثل پادشاهان دفن شده بودند. اما خب برنامه‌ی تور، جاهای دیگری بود؛ جاهایی که ترسناک‌تر و تاریک‌تر از محل دفن استاد و یاد بود. خورشید کم‌کم داشت غروب می‌کرد که مهدینار هنرجوها را جلوی غسال‌خانه‌ی قبرستان جمع کرد و گفت: _خب اولین جایی که می‌خواییم بریم، اینجاست. جایی که هممون یه روزی، برای آخرین بار اینجا حموم می‌کنیم و بعدش.‌‌..! ناگهان دختری که عینک دودی زده بود، حرف مهدینار را قطع کرد. _وای من فقط خونه‌ی خودمون می‌تونم برم حموم! آخه به شامپو و لیف و سنگ پای خودم عادت دارم. نمیشه آخرین حموم‌مون هم توی خونه‌ی خودمون باشه؟! مهدینار از عصبانیت دندان‌هایش را به‌هم سایید و خواست چیزی بگوید که نفر کناری دختر، شکم خود و سپس آسمان را نشان داد. مهدینار که احساس می‌کرد این یکی را کم داشت، پوفی کشید و گفت: _بابا دو ساعت نشده ناهار خوردید؛ بعد می‌گید گشنمه، محض رضای خدا غذا بدید بهم؟! مهدینار که کلاً پانتومیم آن شخص را نفهمیده بود، خواست جواب دختر عینک دودی‌دار را بدهد که دوباره دید آن شخص دارد ادابازی در می‌آورد. این بار یک چراغ قوه از جیبش در آورده و نورش را روی شکمش گرفته بود که مهدینار با چشمانی گشاد شده پرسید: _یعنی اینقدر گشنگی بهت فشار آورده که می‌خوای نور بخوری...؟! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🔰 مجموعه فایل‌صوتی ادعیه شب عیدفطر 🎙 با نوای : حاج میثم مطیعی 🌸 ویـژه فرارسیدن عید فطر 💠 دعای ۴۵ صحیفه سجادیه (وداع با ماه رمضان) http://meysammotiee.ir/files/other/doa/DoaVedaBaMaheRamazan1399.mp3 💠 زیارت امام حسین (ع) در شب عید فطر http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1399%5b03%5d.mp3 💠 اللّهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ من صِیامِی... (دعای شب آخر ماه رمضان) http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab29Ramazan1399%5b04%5d.mp3 💠 اللّهُمَّ هذا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ وَ قَدْ تَصَرَّمَ... (دعای شب آخر ماه رمضان) http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab29Ramazan1399%5b03%5d.mp3 💠 یا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ یا ذَا الْجُود... (اعمال و دعای شب عید فطر) http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1399%5b02%5d.mp3 💠 روایاتی در ثواب احیای شب عید فطر Meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1400%5b03%5d.mp3 💠 تکبیرهای شب و روز عید فطر http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1399%5b04%5d.mp3 💠 دعای ۴۶ صحیفه سجادیه (دعای روز عید فطر و روز جمعه) Meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab30Ramazan1400@MeysamMotiee