eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍃✨ #پابوس دو دســت بــــریده اش کــــافیست بــــرای گــــــرفتن دســـتِ تمــــام عـــــالمیــــــان #ألسَلاَمُ‌عَلَیکَ‌یَاأبوُالفَضلِ‌اَلعَبّاس @asheghaneh_halal 🍃✨🍃
..|🍃 #طلبگی  |✨قلب جوان، لطیف و ملکوتی🕊 است |✨و انگیزه های فساد در آن ضعیف است |✨؛ لیکن هرچه سن بالا رود، ریشه گناه درقلب قوی تر و محکم تر می گردد |✨تا جایی که کندن آن از دل ممکن نیست. #در_محضر_روح_الله •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
#ریحانه °【غنچھ تا هسٺـ🌸 :: پنھانـ در حجابـ ↶ °【مـےڪند از او :: خزانـ همـ اجتنابـ🌊 . . °【تا نقابش باز🌙 :: از سر مـےشود ↴ °【با نسیمـے🌬 :: زود پرپر مـےشود #تو_ریحانه‌ی_خدایی💓 °•°🌹°•° @Asheghaneh_halal
🍒•| #دردونه|•🍒 ڪندے ڪودڪان هنگام عجله والدین 😉•• @asheghaneh_halal
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👑🍃 🍃 •{ آرامشے ڪہ از اطمیـنان حضور همیشگے خدا بہ دنبال مےآید❣ •{ تـ♡ـو فقط بندگے ڪن و بـگو چشمـ! خـدا خوب خدایے ڪردن رو بلده!☺️ •• 🍹 •• @asheghaneh_halal 🍃 👑🍃
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]• . . . در معرکہ چون ابوذر و عماریمـ😎•| آرے سرگفتن حقیقت داریمـ✌️•| تاباز علے غریب وتنها نشود💔•| مانیز مطیع میثم تماریـمـ💪•| . . . ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
⏰🍃 🍃 #قرار_عاشقی .•{ تڪہ پارچہ اے سبز را گرهـ زدمـ بہ پـنجرهـ فولادتــ!💚 گـرهـ امـ بـاز شود یـا نشود؟! فراموش شـود یـا نـادیدهـ گرفتہ؟! من دلمـ را دخیل و جاگذاشتہ امـ پشتـــ پنجرهـ فولادِ طلایےاتـــ... اگـرمـ روزے گمـ شد دلمـ خوش بہ این است ڪہ مےسپـارندش امانات رضا😍}•. #گمنام_بقیع💔 #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا @asheghaneh_halal 🍃 ⏰🍃
-•-•- 🌼🍃 -•-•- دلم ↯ شاعر دلم 💗 عاشق∞ دلم♡⇦رسواے عالم شد -•-•- 🌼🍃 @asheghaneh_halal -•-•-
★🍃 🍃 #همسفرانه سرلوحه ے ما اگر ڪہ قرآن باشد[•📗•] بایست ڪہ ازدواج،آسان باشد[•☝️•] از خواسته ها یڪےیڪے میگذریم[•😌•] تا عشقـ نصیب هر دو تامان باشد[•😍•] #ان‌شاءالله☺️✋ 🍃 @asheghaneh_halal ★🍃
🐝°| #نےنےشو |°🐝 ممنی و باباییم بهم دول دادنــ ماه لمصون ته تموم چد بلام یه خولاکی اوچمزه بخلن🍟 ته بهم جایسه بزن😇 بنظلم ته خیلی اوچمزه س😋 بلم ببینم شی گلفتن ای جانم فسقلی حتما چون روزه هاتو کامل گرفتی جایزه گرفتن برات؟😅👌 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست - از این فیلم ها یاد گرفتی سر سفره مشکلاتت رو حل کنی؟ موقع غذا
🍃🍒 💚 - تصادف! رفته بودیم شمال ... جاده مه آلود بود ... اون پیخ آخر ... بعد از اون رانندگی رو گذاشتم کنار نگاهی به نیم رخ شاهرخ کرد. نفس هایش را می دید که در هوای نیمه سرد به شکل بخار بیرون می آمدند. چقدر تصور او از این چهره متفاوت بود. این چهره آرام او را به فکر وا می داشت ... شاهرخ کلید را چرخاند. - بفرما - دیگه دیر وقته، تا برم خونه نصفه شبه بعد زیر لب گفت: -هرچند کسی منتظر من نیست شاهرخ که یاس را در نگاه شروین می دید دستی روی شانه اش گذاشت: -هرکجا باشم آسمان مال من است، پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است ... چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟ بعد لبخندی زد و گفت: خیلی تا میان ترم نمونده. به جای غصه خوردن درس بخون فصل دوازدهم از باشگاه که بیرون آمدند شروین همان طور که توی فکر بود گفت: -یه چیزی عجیبه. هر وقت قیمت پائین باشه من می برم و وقتی قیمت بالاست می بازم سعید با حالتی بی تفاوت گفت: -هیچ بعید نیست که آرش سرت کلاه بذاره. حواست رو جمع کن شروین نگاهی به سعید کرد که تند و تند آدامس می جوید ولی چیزی نگفت. مدتی به سکوت گذشت. - سعید؟ تو از این استادِ بدت میاد؟ -من از هیچ کدومشون خوشم نمیاد. کدوم رو می گی؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وبیست_ویک - تصادف! رفته بودیم شمال ... جاده مه آلود بود ... اون پیخ آ
🍃🍒 💚 - همین جوونه. مهدوی - اون سیب گلاب را می گی؟ اومدی تحقیقات؟ امر خیره؟ -نمی تونی مثل بچه آدم جواب بدی؟ -به نظرم آدم تعطیلیه. یه جوریه، انگار حالیش نیست دنیا عوضی شده. مخش سهکار می کنه. گمونم از اون خرخون های شهرستانی های عشق درسه. فقط این وسطیه چیزی رو نمی فهمم! تو چرا اینقدر پاچه خواریش رو می کنی؟ شروین لبخندی زد... وارد حیاط دانشکده که شدند موبایل سعید تک زنگی خورد. نگاهی به اطراف انداخت و انگار کسی را پیدا کرده باشد رو به شروین گفت: -تو کلاس می بینمت -کجا؟ -کار فوری دارم. فعلاً با نگاهش سعید را تعقیب کرد. طبق معمول دختری دورتر زیر درخت منتظر بود و با دیدن سعید نیشش باز شد. شروین سری تکان داد و زیرلب غر غر کرد: - وقتی می گم مخ نداره شاهرخ می گه توهین نکن و به سمت ساختمان حرکت کرد. دختری به سرعت از کنارش رد شد و کسی را صدا زد: -نرگس ... نرگس ... دختری که جلوتر از شروین راه می رفت ایستاد و دو نفر مشغول صحبت شدند. چهره دختر برایش آشنا بود. وقتی از کنارش رد شد و صدایش را شنید، شناختش. چند قدم جلوتر ایستاد. کمی فکر کرد و برگشت. هنوز دو نفر مشغول صحبت بودند که شروین گفت: -خانم معینی زاده؟ دختر برگشت. معلوم بود که شروین را شناخته شروین مودبانه گفت: - فکر کنم من یه معذرت خواهی به شما بدهکارم. اون روز عصبی بودم، امیدوارم منو ببخشید این را گفت، مانند نجیب زادگان معترف به گناهشان کمی سرش را به نشانه عذر خواهی خم کرد و بدون اینکه منتظر جواب بماند خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. بی خبر از یک جفت چشم آبی رنگ که از پشت پرده اتاقش او را می پائید و بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒