eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌سی‌وچهارم با باز شدن در نگاه از احمد گر
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر با دیدنم بدون این که دمپایی بپوشد از پله ها پایین پرید و در حالی که از خوشحالی اشک می ریخت مرا محکم در بغل گرفت و گفت: الهی مادرت قربونت بره که برگشتی ... الهی مادرت فدات بشه که برگشتی الهی بلاگردونت بشم دخترم مادر درحالی که سر و صورتم را غرق بوسه می کرد قربان صدقه ام هم می رفت. محمد علی با عصبانیت آمیخته با نگرانی نزدیکم شد و پرسید: برای چی اومدی این جا؟ از بغل مادر بیرون آمدم و گفتم: احمد گفت چند وقت بیام این جا _خود احمد کجاست؟ _منو رسوند رفت ... محمد علی در حالی که زیر لب غرولند می کرد به کوچه رفت. مادر دوباره مرا در آغوش گرفت و گفت: نمی دونی چه قدر دلتنگ و نگرانت بودم ... از دوریت خواب و خوراک نداشتم اشکم را پاک کردم و گفتم: منم دلتنگ تون بودم ... روزی نبود یادتون نکنم محمد علی عصبانی به حیاط برگشت و در حالی که به سمتم می آمد پرسید: احمد آقا کدوم طرفی رفت؟ اصلا برای چی اومدین؟ مگه من نگفتم دو سه روز صبر کنین ... مادرمتحیر به سمت محمد علی چرخید و پرسید: تو از رقیه خبر داشتی و به ما چیزی نگفتی؟ محمد علی برای این که از جواب سوال مادر طفره برود رو به من گفت: مگه نگفتم خطرناکه؟ چرا اومدین؟ اگه یکی دیده باشدتون چی؟ مادر با عصبانیت گفت: محمد علی با تو ام جواب منو بده محمد علی کلافه در میان موهایش دست کشید که مادر سوالش را تکرار کرد: تو از رقیه خبر داشتی و به ما چیزی نگفتی؟ _نه مادر جان خبر نداشتم .... دیروز سر کوچه حاجی صفری بودم دیدم شون دارن میان خونه حاجی وگرنه قبلش خبری نداشتم _تو دیروز رقیه رو دیدی و لام تا کام چیزی به من نگفتی؟ _چی می گفتم مادر جان؟ _باید می گفتی رقیه رو دیدی و از حال خودش و شوهرش خبر داری _می گفتم که دلتنگی تون بیشتر بشه؟ آقاجان پا در میانی کرد و در حالی که دستش را دور شانه ام حلقه کرد گفت: خانم جان ولش کن چه اهمیتی دار دیروز می فهمیدی یا امروز ... مهم اینه رقیه الان این جاست مادر سرش را به طرف آقاجان چرخاند و با بغض گفت: اهمیت داره آقا ... حداقل یکم دلم آروم می گرفت محمد علی گفت: چیزی نگفتم چون فکر نمی کردم به این زودیا رقیه رو ببینید نمی خواستم الکی امیدوار بشید در حالی که امکان دیدار وجود نداره اگه می دونستم احمد آقا میخواد رقیه رو بیاره این جا حتما بهتون می گفتم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیدان امر الله و علی سینا یوسفی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر با بغض گفت: در حقم بد کردی که از خواهرت خبر داشتی و چیزی بهم نگفتی خانباجی در حالی که علیرضا را بغل گرفته بود و می بوسید رو به مادر گفت: خانم جان اگه نگفته حتما دلیل و مصلحتی بوده جوونه ببخشش جای خرده گیری به محمد علی بیا این نوه گلت رو ببین چه قدر شکل باباشه مغز بادومه انگار محمد حسین مرا بغل گرفت و گفت: آبجی این همه وقت کجا بودی دلم برات یک ذره شده بود او را بغل گرفتم و بوسیدم و گفتم: دل منم برات یک ذره شده بود با محمد حسن در حال روبوسی بودم که مادر رو به من پرسید: چرا بچه رو لای کت مردونه پیچیدی؟ مگه وسایلات به دستت نرسید؟ این بچه چرا این قدر صورتش داغه تو این هوا؟ با نگرانی پرسیدم: واقعا داغه بچه ام؟ مادر به تایید سر تکان داد که آقاجان دست پشت کمر مادر گذاشت و گفت: هوا سرده بیاییم بریم تو حرف بزنید هم بچه سرما نخوره هم دخترم خسته است بشینه استراحت کنه همه با هم سمت مهمانخانه رفتیم. محمد حسن دستش را دور شانه ام حلقه کرد و گفت: دلم برات یه ذره شده بود آبجی چون همه حواسم به علیرضا بود و دلم می جوشید نکند تب کرده باشد نتوانستم به ابراز محبت برادرانه اش جوابی بدهم یا قربان قد و قامت بلند شده اش بروم. با نگرانی به سمت علیرضا رفتم و در حالی که اشک در چشمم حلقه زده بود دست سردم را روی صورت علیرضا کشیدم. صورتش داغ بود. محمد حسین با ذوق نگاهش کرد و پرسید: آبجی دختره یا پسره؟ اشکم را گرفتم و گفتم: پسره ... اسمش علیرضاست با بغض از خانباجی که او را بغل گرفته بود پرسیدم: نکنه تب کنه مریض بشه ..... محمد علی که تازه وارد اتاق شده بود از من پرسید: نمیخوای بگی چی شد اومدی این جا؟ آقاجان رو به محمد علی گفت: بابا جان چه کار داری چرا اومده؟ ناراحتی اومده؟ محمد علی کنار در نشست و گفت: نه آقاجان چرا ناراحت باشم .... فقط می ترسم نکنه از دیروز تا حالاچیزی شده باشه علیرضا را از بغل خانباجی گرفتم و گفتم: چیزی نشده داداش نگران نباش فقط برای رفع دلتنگی و شرکت تو مراسم مادر احمد تومدم آقاجان به کنارش اشاره کرد و گفت: رقیه بابا بیا این جا بشین کنار آقاجان رفتم که محمد حسن کنارم آمد و پرسید: آبجی میدیش بغلم؟ در حالی که علیرضا را تکان می دادم او را در بغل محمد حسن گذاشتم که مادر با تشک و لحاف نوزادی به اتاق آمد و گفت: بیا مادر بچه ات رو بذار این جا 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیدان نجفعلی و صادقعلی اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• این روز آخر رمضان قلب عاشقم❤️ پر می‌زند به سمت حرم ایها الرئوف..✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 روز آخر چقدر عرفانی ست📿 چشم‌هایم عجیب بارانی ست😔 ﮼𖡼 عطر جنت به پایان رسید، افسوس🌱 آخرین لحظه‌های مهمانی ست🌙 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1331» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
گلریزانِ خدا.mp3
8.3M
•𓆩🌸𓆪• . . •• | •• 🔷 شب عید فطر اینجوری دعا کنید! ▫️شب عید فطر از نظر قدرت تطهیرکنندگی و رشد روح انسان معادل تمام رمضان هست. - ای کسی که رحم می‌کنی به کسی که بنده‌ها بهش رحم نمی‌کنند ای کسی که می‌پذیری کسانی را که رانده شده‌اند" | . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• این صــبح شــورانگیزِ مست😍 صبــح طــرب خـیزی که هست؛🎊 آئینــهـ ی مهــر خداست🪞 یــک جلــوه از آئینه هاست❣ برخـیز و درآئینـهــ ها لبخــند را آغاز کن😃 خورشــید “روز”آورده است🌞 در را بهــ رویــش بــاز کـن🚪 آه ای خدای صــبح نو🌤 پـروردگــارِ روشنی!💚 شکرت که در قلب تؤام شکــرت کهــ در قلــب منی…🎀💕 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎉𓆪• . . •• | •• عید سعید فطر عید و بندگی عید پاکی و تولد دوباره است. ، هدیه خداست بابت بندگی‌ بندگانش❤️ 🦋💐 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎉𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• /🌸‌‌/ هرچه در عالم خوبےست💚 /🌸‌/ از آن خوب‌ترے 🦋🍃 🥰💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze30.mp3
4.04M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• عید‌رمضان‌آمد‌و‌ماه‌رمضان‌رفت صد‌شکر‌که‌این‌آمد و صد‌حیف‌که‌آن‌رفت . . . ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهدای هسته‌ای🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء سی‌ام🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
54.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• بهــ بهــ👀 گــل آمــد و بــوی عــنبر آوررررررد🎊🌸 عیــدی امــروز مــا بهــ شمــا یهــ ‌‌شربــتِ خوش‌عطر،خــوشرنگ،خنـک‌،خلاصهــ همه چی تمـــووووومه😍 بهـ اســم ۰ شــربت گـل محمدی💐۰ مــوادی کهــ نیــازمونهــ: گـل محمدی تازه ۵۰۰ گرم💕 شکـر ۲ کیلوگرم جوهر لیمو یکــ قاشق چایخوری🍋 آب ۲ لیتر🧊 البتهـ ... عیدیـمون هنــوز تمــوم نشـده🤭 بهــ پــاس هــمراهـی شمــا براتون دســتور پـخت مرغ بخــتیاری مخصوص نـاهار عــید فـطر هم داریم :)👇🏻 https://www.aparat.com/v/Zwm6D {عیدتون مبااااارک😍🎉} ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سلام خیلی ممنون از کانال خوبتون من خودم سلطان سوتیم دخترم ۷ ماهشه هرجا میرفتیم بهش کادو میدادن؛ عید فطر بود ما هم رفتیم خونه ی عموی شوهرم برای عید دیدنی... همه شام رو خوردیم؛ منم دخترم بیدار شد اومدم به شوهرم دادمش که مواظبش باشه که عموی شوهرم که مرد مسنی هم هست دست کرد تو جیبش داشت دنبال چیزی میگشت منم فکر کردم میخواد عیدی بده هی میگفتم بخدا نمیشه دارید چیکار میکنید چیزی نمیخواد اونم در کمال خونسردی سمعکش رو درآورد و گذاشت رو گوشش👂🏼 حالا من😞😞 شوهرم😤😤😤 عموی شوهرم😎😎 بقیه🙄🙄🙄 . . •📨• • 884 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• بیا تو این جهان بد ما خوب باشیم(:🌱 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•