•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
دهان صــبح 😃
پــر از خــنده دیـدم♥️
و گفتم:
غنیــمت اسـت 👌🏻
در ایــن روزگــار✨
خنــدیــدنــ 🤍🌱
#شفایی_اصفهانی
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت پیامبر صلی الله علیه و آله وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایی را نداشت.
طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه کن!... حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... سجستانی!... بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد»💔
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
• توی خواب دیدم با این خواستگار خوشبخت میشم 😇
• خواب بد دیدم؛ محاله به این خواستگار جواب مثبت بدم 😫
یکی از مسائلی که
💝 توی دوران خواستگاری
برای بعضیها
مهم میشه اینه: #خواب
💜 خوبه بدونیم
خواب، انواع مختلفی داره؛ مثلا
خواب حضرت ابراهیم(ع) و
خواب حضرت یوسف(ع)
رویای صادقه بودند
یعنی واقعی بودند و از طرف خدا 💫
💚 اما برای خواب،
عوامل مختلفی تاثیرگذارند؛ مثلا
خستگی، گرسنگی، پرخوری، استرس و...
یعنی معناشون واقعی نیست و
ریشه در افکار و
حالات روحی و جسمی ما دارند
💜 بعلاوه، خوابها،
فقط برای پیامبران و امامان،
حجت حساب میشن و
افراد دیگه
واجب نیست به خواب عمل کنند...
💚 بنابراین
حتی اگه به هر دلیلی
مطمئنیم خوابی که دیدیم،
صادقه است و واقعی،
مهمه
کامل و با دقت
شرایط خواستگار رو
بررسی کنیم و اگه همتا و
مناسب ما بود، با توکل، جواب مثبت بدیم . . . 😌🌸
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
اگه بهم بگن
از این دنیا باید یه چیز انتخاب کنم
دست #تـو رو میگیرم و
صحنه رو ترک میکنم🤚🏻💕✋🏻
#تو_براے_خوشبختےمن_کافے_هستی😍
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
مــیگو سوخارے پفـکۍ🍤
;) موادۍ کهــ مے خوایــم :
◗ ۵۰۰ گـرم میـگو 🍤
◗ ۱ عـدد لیـمو ترش تازه 🍋
◗ ۴ قاشـق غذاخــورۍ روغن زیتون🫒
◗ ۱۵۰ گرم آرد سـفید
◗ ۱ لیوان ماءالــشعیر
◗ ۱ عدد ســفیده تخم مرغ 🥚
◗ ۱ قاشق غذاخـورۍ زعفران 🧡
◗ ۱ قاشق چایخورے بکینگ پودر
◗ ۱ قاشق چایخوری پودر سیر 🧄
◗ ۱ قاشق چایخوری پاپریکا
◗ ۱ قاشق چایـخوری فلفــل قرمز 🌶
◗ ۱ قاشق چایخوری پودر تخــم گشنیز
◗ نمک و فلفــل سیاه
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 فرق خواهر بزرگتر با مامان اینه که
مثلا خواهر من یچیزایی ازم میدونه که اگه
مامانم بفهمه، همهی فنونی که استاد شیفو
خدا بیامرز به پاندای کونگ فو کار یاد داد رو
روم پیاده میکنه😅🙅
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 912 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
خانوم گل🌸شوهرتون رو نسبت به دیگران حساس نکنید❌
👈مثلا زمانی که اون از سر کار برگشته، اما شما مدام #تلفن دستتونه و دارید با مادرتون صحبت میکنید📱
👈خب اینجوری روی ایشون حساس میشه و ممکنه تو دلش بگه مامانش #درک نمیکنه و نمیدونه بی موقع زنگ زده و...😶
سعی کنید این تماس هارو در #غیاب همسرتون انجام بدید🤞
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
جعفر ملائکه - کبوترم من.mp3
7.04M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
یا ضامن اهو ......
خسته از این زمونه و از این هیاهو❤️🔥🕊🙃
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
#بیا_و_ضامنم_شو
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
عمریست که در سایهی دیوار خداییم(:✨
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم.💔💔
به روایت همسر #شهید_حاج_ابراهیم_همت
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدونودودوم محمد علی گفت: اگه فقط سخنرانی تن
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدونودوسوم
همه خانواده ام، آقاجان، خانباجی، مادر، محمد حسن و محمد حسین وارد حیاط شدند و با تعجب نگاه شان به روی من و احمد ماند.
با دیدن شان سلام کردم که مادر به سمت احمد آمد و در حالی که او را بغل می گرفت گفت:
الهی من دورت بگردم
الهی درد و بلات بخوره تو سر دشمنات
خوبی مادر؟
خوبی قربونت برم؟
با گریه ادامه داد:
خدا بیامرزه مادرت رو
کاش بود و می دیدت
صورت احمد را بوسید و قدمی عقب رفت و گفت:
الهی بمیرم برات مادر
چه قدر عوض شدی چه قدر لاغر شدی
آقاجانم قدمی جلو آمد و به شانه احمد زد و پرسید:
چه طوری پهلوون خوبی؟
احمد لبخندی خجول زد و سر به زیر انداخت
خانباجی کنار مادر ایستاد و گفت:
چه خوب کردی اومدی پسرم
همه مون دلتنگت بودیم
خیلی خوش اومدی.
چرا حالا این جا ایستادین بیا بریم تو هوا سرده
احمد در حالی که داشت با محمد حسن و محمد حسین روبوسی می کرد گفت:
دست شما درد نکنه ولی باید برم
منتظر محمد علی ام
خانباجی گفت:
مادر قدم ما شور بود که ما اومدیم میخوای بری؟
احمد سر به زیر گفت:
اختیار دارید این چه حرفیه.
من نیومده بودم که بمونم فقط به خاطر رقیه اومدم
محمد علی آمد به همه سلام کرد و پرسید:
کجا بودین از ظهر؟
مادر آه کشید و گفت:
رفته بودیم خونه حاج علی
برای پس فردا که چهلم دارن کمک کنیم
🇨🇮هدیه به روح مطهر شهید ادواردو آنیلی صلوات🇨🇮
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدونودوچهارم
احمد سر به زیر انداخت و غمگین نگاه به زمین دوخت.
محمد علی جلو آمد و شانه احمد را فشرد و گفت:
داداش بیا بریم دیر میشه
احمد به تایید سر تکان داد و گفت:
باشه ...
سرش را بالا آورد و گفت:
تو برو موتورو روشن کن منم خداحافظی کنم
محمد علی به سمت موتورش رفت که آقاجان گفت:
کاش یه امشب رو می شد این جا بمونی
احمد دست آقاجان را فشرد و گفت:
دست شما درد نکنه
حلال کنید این همه اذیت تون کردم
هم بودنم براتون درد سره هم نبودنم
آقاجان به پشت احمد زد و گفت:
این حرفا رو نزن ما جز خیر و خوبی از شما ندیدیم
احمد نیم نگاهی به من کرد و از آقاجان پرسید:
میشه با رقیه یه دقیقه صحبت کنم؟
آقاجان لبخند زد و گفت:
صحبت کنید این که دیگه اجازه نمیخواد
آقاجان چند قدمی از ما دور شد و بقیه را هم همراه خودش از ما دور کرد.
احمد در کمترین فاصله از من ایستاد و آهسته گفت:
من امشب میرم اتاق مون محمد علی رو هم پیش خودم نگه می دارم باهاش صحبت کنم.
الان که برم دیگه نمیام صبح وسایلا رو میدم محمد علی بیاره
نگران من نباش باشه؟
در جوابش سر تکان دادم که دستم را گرفت و گفت:
می دونی که خیلی دوست دارم ...
ببخش که به خاطر من این همه اذیت شدی و در به دری کشیدی
_این حرفا رو نزن ... هزار بار بهت گفتم من اذیت نشدم
دستم را محکم فشرد و گفت:
دیگه باید برم مواظب خودت و علیرضا باش
باشه؟
دستم را رها کرد که گفت:
قول بده زود بیای دنبال مون
می دونی که طاقت دوریت رو ندارم
احمد لبخند زد و برای خداخافظی به سمت آقاجان رفت.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید بابک نوری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•