عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدونودودوم محمد علی گفت: اگه فقط سخنرانی تن
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدونودوسوم
همه خانواده ام، آقاجان، خانباجی، مادر، محمد حسن و محمد حسین وارد حیاط شدند و با تعجب نگاه شان به روی من و احمد ماند.
با دیدن شان سلام کردم که مادر به سمت احمد آمد و در حالی که او را بغل می گرفت گفت:
الهی من دورت بگردم
الهی درد و بلات بخوره تو سر دشمنات
خوبی مادر؟
خوبی قربونت برم؟
با گریه ادامه داد:
خدا بیامرزه مادرت رو
کاش بود و می دیدت
صورت احمد را بوسید و قدمی عقب رفت و گفت:
الهی بمیرم برات مادر
چه قدر عوض شدی چه قدر لاغر شدی
آقاجانم قدمی جلو آمد و به شانه احمد زد و پرسید:
چه طوری پهلوون خوبی؟
احمد لبخندی خجول زد و سر به زیر انداخت
خانباجی کنار مادر ایستاد و گفت:
چه خوب کردی اومدی پسرم
همه مون دلتنگت بودیم
خیلی خوش اومدی.
چرا حالا این جا ایستادین بیا بریم تو هوا سرده
احمد در حالی که داشت با محمد حسن و محمد حسین روبوسی می کرد گفت:
دست شما درد نکنه ولی باید برم
منتظر محمد علی ام
خانباجی گفت:
مادر قدم ما شور بود که ما اومدیم میخوای بری؟
احمد سر به زیر گفت:
اختیار دارید این چه حرفیه.
من نیومده بودم که بمونم فقط به خاطر رقیه اومدم
محمد علی آمد به همه سلام کرد و پرسید:
کجا بودین از ظهر؟
مادر آه کشید و گفت:
رفته بودیم خونه حاج علی
برای پس فردا که چهلم دارن کمک کنیم
🇨🇮هدیه به روح مطهر شهید ادواردو آنیلی صلوات🇨🇮
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•