eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
12.9هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
3هزار ویدیو
90 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
⧉ 🧸 ‌ ୧ . 👧دخترا از همون اول مامانن😍🥰❤️‍🩹 . . رَنگےْ‌ترین‌بخـش‌زندگے‌مامانْ‌باباꪆ ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 🧸
⧉ 💞 . ‌ ୧ . ╮❥ گفت: «دیگه خسته‌م از بحث!» ╟🤍 گفتم: «بیا وضو بگیریم، هم خستگی می‌ره، هم لج!» ° آب وضو، بهترین خنک‌کننده‌ی قهره😅💧 ﹆🛍 ﹆🏡 . ꪆ تـو مـِـثـل‌خـــون‌تـوےِرَگهـامے ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 💞
⧉ 🦩 . . ‌୧ . . تو کنارم باشي من آنقدر ميخندم ،😍 که مبادا خنده ی ديگری را ببینی! تو کنارم باشي آنقدر به چشمانت خيره ميشوم🥺 که مبادا چشمان ديگری نگاهت را از من بدزدد! تو کنارم باشي من عميق تر نفس ميکشم😌 که تمام عطرت سهم من باشد! تو کنارم باشي حال من خوب است♥️🫂 . . ‌ ꪆدل‌ها‌نَجـوا‌میڪنند‌اینجا ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 🦩
⧉ 👑 . . ‌୧ . . 🚪بروز رسانی لیست دفاتر پاسخگویی به سوالات شرعی 🔻طبق استعلام بعمل آمده؛ 🕗 دفتر پاسخگویی به سوالات شرعی داخل ایوان باب الهادی (ع) روبروی کلینیک مشاوره (دارای دو بخش اداری و پاسخگویی) در حال حاضر در ساعات اداری و روزهای کاری هفته، پاسخگوی سوالات شرعی برادران میباشد. . . ‌ ꪆ ٖساعت‌۸؛دل‌هایمان‌پابوس‌ْامام‌رضا ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 👑
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
⧉ 🪄 . . ‌#عشقینه ୧ . 🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی
⧉ 🪄 . . ‌ ୧ . 🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۳۷ °°بونژوغ موسیو حلما دستی به کمرش کشید و گفت: _صدای هم همه و سوت ممتد یه دستگاهی که نمیدونم چیه زیاد بود ولی چیزی که از این دو ساعت فهمیدم اشاره به جلسات سه گانه سال۱۹۸۹ داشتن. نگاه حلما گردشِ چشمان حسین را دنبال کرد و به عباس رسید. عباس اخم هایش را درهم کشید و درحالی که به حسین اشاره میکرد گفت: +یعنی سال۶۸...منظورشون... حسین شروع کرد سرفه کردن بعد لیوان آبی برای خودش ریخت و  گفت:  -جلسات... ضدانقلاب که رهبر همون سال بهش اشاره کردن...اولیش آلمان بود و دومی واشنگتن... عباس دستش را مشت کرد و گفت: +سومیشم اسرائیل حلما آرام از جایش بلند شد، که حسین طرفش رفت و دستش را گرفت تا چند قدمی راه برود.  عباس بیرون رفت و بعد از دقایقی در زد. حسین که در را باز کرد، عباس با یک پاکت آبمیوه و یک پوشه باریک جلو آمد و رو به حلما گفت: +عمو اینا رو هر وقت استراحت کردی ببین ترجمه بچه ها از جلسه دومه یک مقدار ناقصه،  گفتن یه کلمه زیاد تکرار میشده اما واضح نبوده هر وقت تونستی ببین... حلما دستش را دراز کرد، و پوشه را گرفت و بازش کرد. نگاهی به برگه ها انداخت و بعد از دقایقی گفت: _به نظر میاد overthrow همینه چون تو این جلسه ای که من امروز تماشا کردم هم مدام تکرار میشد. حسین دستی بر ریش سفیدش کشید و پرسید: -حالا این overthrowیعنی چی؟ حلما نفس عمیقی کشید و  با نگرانی گفت: _براندازی! بعد با برگه ها شروع کرد باد زدن خودش و رو به حسین گفت: _بابا میشه بریم حالم یه جوریه... حاج حسین برگه ها را آرام از دست حلما گرفت و به عباس داد. بعد گفت: -بریم بابا همینکه سوار ماشین شدند حلما کمربندش را بست و گفت:  _بابا اینکه با عمو عباس میگفتین سر فتنه آخوندای انگلیسین منظورتون با... حسین هم کمربندش را بست و ماشینش را روشن کرد و گفت: -آخوند انگلیسی یعنی هرکی که لباس روحانیت تن کرده ولی ضدروحانیت عمل میکنه، اونی که به اسم اسلام اومده جلو ولی از انگلیس خط میگیره که تفرقه ایجاد کنه ، نارضایتی از نظام اسلامی ایجاد کنه قدرت‌دفاعی کشورو کم کنه... حلما باتعجب پرسید: _مگه میشه بدون حضور توی دستگاههای اجرایی و دولت بتونن قدرت نظامی کشورو کم کنن؟ حسین دستهایش را روی فرمان فشار داد و گفت: -اول که تمام سعیشونو میکنن همچین جاهایی نفوذ کنن، بعدشم قدرت جنگ نرمو دست کم نگیر...با کمک رسانه های غربی جنگ روانی راه میندازن مثل همه این سالها علیه سپاه و قدرت موشکی و سعی میکنن بین ارتش و سپاه جدایی و دو دسته گی بندازن... حلما با نگاهش دستان حسین که دنده را عوض میکرد، دنبال کرد و پرسید: _بابا...من میدونم رهبر کاراشون از رو فکر و بصیرته ولی دلیل این همه سال دیدن و حمایت از رزمایش های سپاه رو نمی فهمم یعنی حالا که... حاج حسین  لبخندی زد و مانع روی جاده را پشت سر گذاشت و گفت: -باباجون، حلما ساداتم، ببین یه وقتایی برای اینکه جلوی جنگ و حمله دشمن رو بگیری کافیه بهش نشون بدی چقدر قدرت داری اینجوری دو دوتا چهارتا میکنه که زورش به گرفتنت نمیرسه و نمیاد جلو. بعد از مدتی حسین جلو خانه پسرش نگهداشت. حلما با تعجب پرسید: _مگه نگفتید چند روز بمونیم خونتون برا رفتن ... حسین لبخندی زد و گفت: -قبلِ اومدن دیدی با موبایلم حرف زدم؟ یکی از دانشجوهام بود از دانشگاه افسری.. میتونه ترجمه کنه دیگه به تو فشار نمیارم بابا جان حلما نگاهش را پایین انداخت و گفت: _ازکارم راضی نبودین که... حسین حرف عروسش را قطع کرد و گفت: -نه اصلا اینطور نیست. خیلی فوق العاده بودی یعنی هستی. ولی بابا من به محمد قول دادم به محض پیدا شدن یه نفر مطمئن دیگه، جایگزین کنم...خیالت راحت باشه بابا تا سپاه هست فتنه های دشمنای این آب و خاک به نتیجه نمیرسه، کنار بقیه نیروهای_امنیتی همه تلاشمونو میکنیم. ان شاالله با فرماندهی  امام خامنه ای پرچمو دست خودِصاحب الزمان(عج) می رسونیم... حالا برو غذا تو حاضر کن که یه ساعت دیگه شوهرت میرسه +چشم -چشمت روشن به دیدار منجی عالم ان شاالله  🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین . . ‌ ꪆ ٖڪاغذ‌سفید‌آغوشے‌براے‌احساسات ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 🪄
⧉ 🪄 . . ‌ ୧ . 🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. ° °قسمت ۳۸ °°طعم عشق محمد کلید انداخت و در را باز کرد و گفت: _سلام! بابا زنگ زد گفت که... نگاهش در سالن چرخید اما حلما را ندید. صدایش را به شعر بلند کرد: _زیباترین رویای من حلما کجایی؟ مجنونِ تو بی طاقت است از این جدایی حلما درِ قابلمه را در دستش گرفته بود به صدای شوهرش گوش میکرد. محمد هر دو اتاق را نگاه انداخت و همسرش را ندید بازهم زبان به شعر گشود: _از بندِ دنیا می رهم با دیدنِ تو من عاشقِ عشقت شدم با این رهایی این را که خواند، حلما را در آشپزخانه بالای ظرف غذا دید که چشم هایش را بسته بود و لبخند می زد. شیطنتش گل کرد خنده ریزی زد و گفت: _اِ غذات سوخت که بانو! حلما با نگرانی چشمانش را باز کرد، و باعجله غذا را هم زد اما بعد از لحظه ای دستگیره را به طرف شوهرش پرتاب کرد و گفت: +خاموشش کرده بودم بدجنس. محمد آمد جلو و به خورشت ناخنکی زد و پرسید: _دخترای گل بابا چطورن؟ حلما دست محمد را از قابلمه بیرون کشید و با عصبانیت پرسید: +مگه دستاتو شستی؟ بعد در قابلمه را گذاشت و درحالی که دیس برنج را می آورد گفت: +سارا خانم و زینب خانم خوبن... محمد بشقاب ها را روی میز چید و گفت: _پس زینب و سارا امروز دخترای خوبی بودن یادم باشه جایزه بخرم براشون حلما دیس برنج را دست محمد داد و گفت: +برا مامانشون بخری انگار واسه خودشون خریدی...راستی محمد... محمد به طرفش برگشت. سایه مژه های بلند و صافش در چشم های خمارش افتادند. همانطور که محو صورت حلما بود، لحن حلما تغییر کرد و با خنده گفت: _سارا و زینب محمد نفس راحتی کشید، و سری تکان داد. همینکه حلما برگشت تا خورشت بکشد. محمد آرام یک تکه کوچک یخ از لیوان برداشت و انداخت پشت گردن حلما. حلما جیغ کوتاهی کشید و  همینکه برگشت، محمد دوید طرف اتاق بچه ها و در را بست. حلما دنبالش رفت و گفت : _بیا بیرون  محمد محمد خنده مردانه ای کرد و گفت: +اگه بچه هامون وساطتت کنن چی؟ همان موقع تلفن محمد زنگ خورد. همینکه محمد در اتاق را باز کرد دید تلفنش دست حلماست. حلما لبخندی زد و گوشی را طرف محمد گرفت و گفت: _نوشتی نفسم، نفست داره زنگ میزنه محمد دستهایش را به نشانه تسلیم بالا برد. حلما موبایلش را قطع کرد، و آن را در جیب پیرهنش گذاشت. بعد موبایل محمد را دستش داد و گفت: _میخواستم بیای بیرون، کاریت ندارم بیا ناهار بخوریم. محمد موبایل حلما را از جیبش برداشت و کنار موبایل خودش جلوی آیینه گذاشت و گفت: +امواجش برا بچه ها ضررداره! محمد و حلما که دور میز نشستند. محمد با احتیاط قاشق خورشت را در دهانش گذاشت. حلما خندید و گفت: _نترس فلفل توش نریختم. محمد زیرچشمی نگاهی به حلما انداخت و گفت: +خب چه خبر امروز چطور بود؟بابا گفت که دیگه نمی خواد بری. حلما قاشقش را در ظرف غذا چرخاند و گفت: +محمد یه چیزی بپرسم؟ -فقط سوال ریاضی نباشه +نه جدی میخوام یه چیزی بدونم -خب بپرس +بابات دیشب تو خونتون بهم گفت که وقتی.. وقتی بیهوش بوده برا عمل... بابامو دیده -آقاسید! +اوهوم...بعدش بابام به بابات گفته که برای ظهور امام زمان(عج)باید نظام جمهوری اسلامی رو حفظ کنیم...من میدونم که تعدادی از سربازا و فرمانده های مولا ان شاالله از همینجاست ولی منظور بابای شهیدم همین بوده؟ میخوام بدونم درست فهمیدم؟ -حلما جانم...تو درست میگی ولی فقط این دلیلش نیست. ببین الان تو کل دنیا تنها نظام مستقل اسلامی که با هر نوع ظلمی تو دنیا مخالفت و مقابله میکنه و قدرتمنده کیه؟نظام جمهوری اسلامی ایرانه، خب اگه این نمونه کوچیک که به سمت حکومت اسلامی داره حرکت میکنه، هنوز تشکیل حکومت عدالت اسلامی  کامل میسر نشده اما ان شاالله با ظهور مولا محقق میشه، ولی اگه این نمونه نظام جمهوری اسلامی ایران از داخل یا از بیرون خدایی ناکرده دچار مشکل بشه توی کل دنیا  تفکر ناب اسلامی قیام علیه ظلم و فساد، یه نمونه شکست خورده معرفی میشه و شرط مهم پذیرش جهانی منجی که خدا برای ظهور مولا گذاشته، بدست نمیاد. ما این همه شهید دادیم نسل های پیش از ما انقلاب کردن خون دادن اگه ما  از این استقلال و آزادی و نظام دفاع نکنیم اگه  نسل ما این نظام اسلامی رو حفظش نکنه به خون مدافعای خاک و دینمون خیانت کردیم.   🇮🇷ادامه دارد... 🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین . . ‌ ꪆ ٖڪاغذ‌سفید‌آغوشے‌براے‌احساسات ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 🪄
⧉ 🤲 . . ‌ ୧ . . ╮❥ خانواده «خانه‌ای که در آن محبت جریان دارد، عبادتگاه است.» 🕊️ ╟🌿 یعنی؛ • نگاهی که خستگی را می‌برد، • حرفی که دل را نرم می‌کند، • و دلی که بی‌منت می‌بخشد. ✍🏻) خانواده یعنی امن‌ترین حمدِ خدا. . . ꪆ ڪہ‌یکے‌هَسـت‌و‌ُنیـست‌هیـچ جُـز او ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 🤲
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⧉🌙 ‌ ୧ . . 👌| «تعادل بین دنیا و آخرت» - برشی از سخنان آقاجان مون🌱 . ﹆🇮🇷 ﹆💚 ﹆#⃣ ﹆📲 بازنشر: . ꪆ این‌لِطافت‌که‌تْودارےهمه‌غَم‌هابِزداید ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉🌙
⧉🥞 . . ‌ ୧ . .خدایا! من به جای ترس، تو را انتخاب می‌کنم. به جای شک، باور را.💚 به جای انتظار، حرکت را. بگذار نیروی نگاهت، در رگ‌های روحم بدود🌿✨ . ‌ ꪆصٌبحانه‌مَن‌صبح‌بِخیرےازْتوست ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉🥞
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⧉ 🌙 . . ‌ ୧ امام علی (ع): سخنی که از دهان کسی خارج می شود را تا می توانی برایش معنای خوب پیدا کنی✨😊 حمل بر معنای بد نکن❌ ‌ ꪆ ٖاینجا‌عَطـرحرم‌ْجاریست ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 🌙
⧉ 💌 ‌ ୧ . . 💠 احساسات خود را پنهان نکنید🥲 💞محبت در زوجین برای شعله‌ور شدن، نیاز به هیزم عشق❤️‍🔥 دارد. محبتی که در قلبتان احتکار شود💟 و بخواهید با عمل و در طول زمان به همسرتان نشان دهید، نمی‌تواند به شعله‌ور شدن این آتش کمک کند.💔 ❣ بهتر است به او بگویید که چقدر برایتان مهم است. معجزه کلمات را فراموش نکنید.🥰😇🦋 . ‌ ꪆنسخہ‌هاےٖڪوچڪْ‌براے‌عشقاےْ‌بزرگ ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉ 💌
⧉🌱 ‌ ୧ . خسته و دلتنگ😓 در عمق افکارم فرو رفته بودم😵‍💫 🔚ناگهان تو را یافتم ...❤️‍🩹🫂 . . ‌ ꪆدست‌دَردسـت‌ِاُمیـد و رویاهای‌ِروشَـن ╰🤍─ @Asheghaneh_Halal ° ⧉🌱