•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
.•🎀•. من داشتم ڪلاسها؎ آمادگی حــج میرفتم و عباس داشت آمادهام میڪرد برا؎ وقتی ڪہ نیست. الان دیگر خیلی صـریح درباره مـرگ صحبت میڪرد.
میگفت: وقتی جنـازهام را دید؎ گریہ نڪن.
.•🎀•. دست رو؎ شانہام زد و گفت:
باید مــرد باشی، من باید زودتر از اینها میرفتم. اما چون تحملش را نداشتی، خـدا مرا نبرد. الان با این همہ سختی هم ڪہ ڪشید؎، احساس میڪنم ڪہ آمادگی دار؎ و وقتش شده است.
.•🎀•. از خدا خواستہ بود اول بہ زنش صبــر بدهد و بعد شهـادت را بہ خودش.
میگفت: حــج ڪہ برو؎ خـدا صبرت خواهد داد.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #عباس_بابایی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
:.🌱 عباس اهـل ارتباط با بدنه مردم بود.
وقتی دزفول بودیم، برا؎ گشت و گذار اطراف شهر، زیاد میرفتیم، شوش دانیال و سبز قبا...
:.🍶 دوستانی هم از روستاها؎ اطراف پیدا ڪرده بودیم و از آنها لبنیــات محلی میخریدیم.
:.🌻 اصفهان هم ڪه بودیم عادت رفت و آمد با روستــائیان اطراف را داشت. استامبولی پلو؎مان را بر میداشتیم و میرفتیم در جمع آنها.
:.🙂 اصــرار داشت ساده ساده بپوشم تا آنها تفــاوتی بین ما و خودشان احساس نڪنند.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #عباس_بابایی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌿:: عـازم حج بودم. شب خداحافظی بود.
همہ همڪاران در خانہ ما نشستہ بودند.
🏡:: با عبــاس رفتیــم خــانہ
سـابقمان در همان مجتمــع.
💕:: گفت: تو عشــق دوم منی.
میخــواهمت اما بعد از خــدا.
نمیخواهم آن قدر دوستت داشتہ باشم
ڪہ تبدیل بہ بت شــو؎.
🦋:: میگفت: ڪسی ڪہ عشق خدایی
خــودش را پیــدا ڪرده باشــد،
باید از همہ این ها دل بڪند.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #عباس_بابایی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal