عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوسیوهشت :_با اجازه ی پدر و مادرم...بله صدای کل ب
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوسیونه
باورم نمیشود... این آدم،الآن همسر من است؟
چه شوخی تلخی...
*مسیح*
از محضر که بیرون میآییم،آفتاب در حال غروب است.
نیکی در محاصره ی مامان و خاله و زنعموست.
بغض کرده،صورتش سرخ شده و چهره اش مغموم است...
مانی کنار جدول ایستاده،به طرفش میروم و دستم را روی شانه اش میگذارم.
برمیگردد،با تلفن صحبت میکند. با دستش اشاره میکند به موبایلش.
صبر میکنم تا مکالمه اش تمام شود.
:_باشه،حارا بعدا حرف میزنیم.. من الآن برم،باشه ... قربونت خداحافظ
قطع میکند و موبایل را داخل جیبش میاندازد.
:_جونم؟
+:مانی به مامانینا گفتی پروازمون کیه؟
:_خودت گفتی بگو امشب دیگه..منم گفتم ساعت سه و نیم،چهار نصفه شب..
+:چرا اونموقع حالا؟
:_گفتم یه وقتی بگم که نخوان بیان فرودگاه دیگه..
ببین..
+:هوم؟
:_عمووحید داره میره
+:چی؟
:_امشب پرواز داره،ساعت یازده...
ناخودآگاه برمیگردم و به نیکی نگاه میکنم.
با عمووحید مشغول صحبت است.
آشوب و آرامشش به دست عمووحیداست.
خودم دیدم،عمووحید قبل از عقد چطور با چند جمله نیکی را آرام کرد.
بابا میگوید: خب سوار شید بریم دیگه...
به طرفشان میروم و آن طرفـتر،نزدیک عمو میایستم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝