eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌ونودوهشتم با لبخند به سمت احمد رفتم و
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _هر چی زودتر برم بهتره با عصبانیت گفتم: این طوری که خیلی ... ادامه حرفم را خوردم. احمد با لبخند نزدیکم شد و پرسید: خیلی چی؟ نگاه به چشم های مهربانش دوختم و گفتم: تو سرم رو کلاه گذاشتی احمد خندید که گفتم: باید می گفتی میخوای منو این جا بذاری و بری من دلم میخواد هر جا تو هستی باشم شاید من دلم نخواد بدون تو تنها این جا بمونم احمد دستم را در دست گرفت. فشرد و گفت: فقط چند روزه ... عصبی گفتم: چند روز؟! یعنی من چند روز بدون تو باید این جا باشم؟ صدایم را آهسته کردم و گفتم: اونم جایی که نمی دونم کجاست و آدماش رو نمی شناسم؟ دستم را زیر دلم که تیر می کشید گذاشتم. کمی شکمم را فشار دادم و گفتم: به امید کی داری من و این بچه رو چند روز میذاری این جا و میری؟ احمد دوباره دستم را فشرد و با اطمینان گفت: به امید خدا. خدا همیشه هواتون رو داره چه من باشم چه نباشم کمی از درد به جلو خم شدم و گفتم: ولی تو باید باشی _بر می گردم. قول میدم _مثل همون قول هایی که صبح دادی؟ احمد خندید و گفت: آره مثل همونا صدای ننه فهیمه به گوش مان رسید که گفت: دختر جان تو تازه زایمان کردی چرا این همه سر پا ایستادی؟ احمد دستم را رها کرد و به سمت ایوان رفت و سر به زیر به ننه فهیمه گفت: مادر جان من دیگه رفع زحمت می کنم _کجا پسرم ؟ تازه اومدی بیا یک استراحتی بکن _دست شما درد نکنه ولی وقت تنگه باید زودتر برم به کنار ایوان تکیه زدم که ننه فهیمه رو به احمد گفت: در امان خدا خدا پشت و پناهت 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شیرودی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•