eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خودش هم شوکه شده. محبت های مادر و دختری ما هیچ گاه تا این حد نبوده. بغض چنبره زده ی گلویم،سر باز میکند و چشمانم را نیش میزند. آرام در آغوش مامان اشک میریزم. مگر یک دختر به جای آغوش مادرش،مأوای دیگری دارد؟؟ *مسیح* در خانه را با کلید باز میکنم،از صبح مامان چند بار زنگ زده و ابراز دلتنگی کرده. با وجود خستگی و آشفتگی روحی باید به دیدارش میآمدم. مامان با شنیدن صدای در به استقبالم میآید. :_سلام شادوماد خودم، شاه پسر خودم... گرم بغلم میکند و دستش را دور گردنم حلقه میکند. دستانم را دور کمرش میگذارم و لبخند میزنم. مامان با شیطنت میگوید :_گلپسر از این کارا نداریما...مگه عروس نداری تو؟چرا تنها اومدی؟ وارد خانه میشویم و شانه به شانه به طرف سالن میرویم. +:راستش مامان،نیکی خستگی سفر هنوز به جونشه... گفتم بمونه یه کم خستگی درکنه... صدای ظریف زنانه ای،ضربان قلبم را روی هزار میبرد. احساس میکنم نفسم بند میآید. نمیتوانم سرم را بلند کنم... میترسم از صحنه ای که قرار است ببینم... در نهایت،چشمانم را بالا میآورم و دختری برابرم میبینم که نگاهش رنگ ناراحتی دارد و در عین حال،به من سلام ميدهد.. باز هم اول نیکی است که میگوید:سلام *نیکی* آرام میگویم:سلام مسیح صورتش را از مادرش به سمت من برمیگرداند. آشکار ا نگاهش رنگ میگیرد،رنگ ترس... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝