•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهشتادودوم
احمد از جا برخاست مرا به سمت خود چرخاند و در صورتم نگاه چرخاند و گفت:
رقیه همیشگی نیستی ها
چی شده؟
به مچ دستم نگاه دوختم و گفتم:
چیزی نشده
احمد دست روی بازوهایم گذاشت و گفت:
قرار شد پنهون کاری نداشته باشیم.
دیشب پنهون کاری کردی دردت رو به من نگفتی منو عصبانی کردی صبحم بغل زوری از من گرفتی حالا از من نگاه می گیری؟
چی شده خانمم بی حال و حوصله شده؟
نیم نگاهی به او کردم و گفتم:
دستم درد می کنه
_فقط دستته؟
_جای دیگه ام که پیچونده نشده دستمه دیگه
_شام بخوریم میریم پیش شکسته بند
حالا اخماتو باز کن
فکر نکن فراموش کرده بودم حواسم بهت هست عروسک خانم
_میگی ولی حواست نیست
احمد فاصله بین مان را پر کرد و گفت:
نه انگار یکم بیشتر از بی حال و حوصله بودن و درد دست حالت خرابه
انگاری دلخوری
بدون این که نگاهش کنم گفتم:
دلخور نیستم
احمد مرا به خود فشرد و گفت:
می دونم این چند وقته کم با هم بودیم و برات کم گذاشتم
خودت بهتر از هر کسی می دونی چه شرایطی دارم و چه داغی روی دلم نشسته که شاید مثل قبل نتونم باهات بگم بخندم
ولی یادت نره من دوست دارم
_یادم نمیره
احمد خندید و گفت:
میگم دلخوری میگی نه
کی در جواب دوست دارم میگه یادم نمیره؟
قبلنا تو هم می گفتی دوسم داری
صورتش را مقابل صورتم گرفت و گفت:
نکنه دیگه از دستم خسته شدی دوسم نداری؟
بی حوصله گفتم:
نه خیر خسته نشدم
_پس چی شده؟
نگاه به صورتش دوختم و گفتم:
کاش بیشتر حواست بهم باشه
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده فاطمه نساء اژدهایی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•