📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_ششصدودوازده
:_عه نه،اصلا قبول نیست...نمیشه...به هیچ وجه..
میگویم
+:چرا نمیشه آقامانی؟!مسیح خودش میگه ما این حرفا رو باهم نداریم.
به طرف مسیح برمیگردم و حرفم را ادامه میدهم
+:بین ما این چیزا نیست..
یادته گفتی ؟!من و تو فرقی با هم نداریم،داریم؟
مسیح با لبخندی عجیب سر تکان میدهد و سیگار را از دستم میگیرد.
پک عمیقی میزند و سرش را بلند میکند.
میخواهد دوباره کام بگیرد که مانع میشوم
+:نه مسیحجان،همون یه پک بس بود..راضی شدین آقامانی؟؟
مانی به طور خاصی به من و مسیح خیره شده،انگار با سوال من به خودش میآید،سریع
میگوید:بله بله...ولی فقط یه سوال...اینو جواب بدی دیگه کاری به کارت ندارم.
میخواهم اعتراض کنم که میگوید:نترس سوال سختی نیست..
فقط بگو،اسم این مرد مورد علاقهات،"سین" داره؟
مردد نگاهی سریع به مسیح میاندازم و تند،سر پایین میگیرم.
ِ سیندار مگر تا این حد بلند بود که به گوش مانی هم رسیده
صدای کرکنندهی علاقهام،به مسیح
باشد؟
نمیتوانم دروغ بگویم.
بعد هم،این همه اسم سیندار مذکر!
مسیح،سجاد،احسان،سعید،سیاوش..
سیاوش!
نکند او را...چاره ای ندارم.
آرام سر تکان میدهم و انگار خیال مانی راحت شده باشد،نفسی از عمق جان میکشد.
زیر چشمی نگاهی به مسیح میکنم.
سرش را پایین انداخته و با اخم،به نقطهای نامعلوم خیره شده.
مانی میگوید:یه دور دیگه میچرخونم.بعدش بریم نهار...
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝