eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صدای زنگ موبایلم ، حرفم را قطع میکند. "ببخشید" میگویم و موبایل را از داخل کیف بیرون میکشم.پیش‌شماره‌ی انگلستان! دلم به حضورش گرم میشود :_الو سلام عموجان +:الو نیکی،میشنوی چی میگم؟چیزی به مامانت که نگفتی؟ از لحن تند و نفس نفس زدن هایش تعجب میکنم. هیچوقت بدون سلام،سراغ حرفهایش نمیرفت؛چه برسد به ندادن جواب سلام... آرام و متعجب از حرفهای عمو میگویم :_هنوز نه... +:هیچی بهشون نمیگی..شنیدی چی گفتم؟حق نداری چیزی بهشون بگی... از لحن تند و سریع حرف‌زدنش نگران میشوم. صدای بوق اشغال در سرم میترکد. عمو هیچوقت با من این چنین حرف نزده بود. مامان با تعجب میگوید +:نیکی؟!داشتی میگفتی؟؟ چمدون... سرم را بلند میکنم و با لحنی که هنوز بابت حرفهای عمو گیج است میگویم :_چی؟....آها....چمدون....چیزه.... چیز....آها...ماشین لباسشوییمون خراب شده.... لباسای کثیف رو آوردم اینجا بشورم... از دروغی که گفته‌ام شرم میکنم. اما این لحن ترسناک و تهدیدآمیز عمو،ثابت میکند لجبازی در این مورد با او کار عاقلانه‌ای نیست.. مامان نفس راحتی میکشد:منو ترسوندی... لبخندی کج و کوله میزنم. حواسم پی حرفهای عموست. یعنی چه شده؟؟ +:مسیح هم برای نهار میآد؟ 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝