📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_ششصدوهجده
مانی لب به دندان میگیرد و دست روی دست میکوبد.
با حالت بهت و تأسف میگوید
:_نوچ نوچ نوچ...مسیح واست متاسفم...
این بود جواب خوبی؟؟
به خاطر شما قید سفر لندن رو زدم،از دیدن عمووحیدجونم صرفنظر کردم...
حالا این جای تشکرته؟
به طرف نیکی برمیگردد،مانی استادِمظلوم نمایی است!
:_میبینی نیکی؟؟تو چجوری این آدمو بیست وچهارساعت در روز تحمل میکنی؟؟
مثل یه برج زهرماره،آه
نیکی با لبخند کنترل شده،زیرچشمی نگاهی به من میکند و بعد به طرف مانی برمیگردد:من از
شما ممنونم که به خاطر ما قید سفرو زدین.واقعا ممنون،دیشب که با مامان و بابا خداحافظی
کردم ،حس غربت ،داشت دیوونم میکرد...ولی الآن که شما هستین حالم خوبه..
مانی همچنان با حالت مسخرهی چهرهاش می گوید
:_آخه من که میدونم تو چقدر خوبی...ولی راجع این آدم دارم حرف میزنم...
میبینی؟
ِ حالا الآن بهتره..مجرد که بود یه گوشت از خودراضی بود که لنگه نداشت مغرورِ تلخ بداخلاق ...
من نمیدونم معیار مامانمینا واسه نامگذاری چی بوده!نه چشمرنگی و خوشگله مثل خدابیامرز
عیسی مسیح!
نه اخلاق انبیا رو داره که بگیم مامان و بابا رو یاد همون خدابیامرز عیسی میانداخته!
نیکی ریز میخندد.
سرزنشگرانه رو به مانی میگویم
+:بانمک شدی آقامانی!
مانی زبانش را برایم دراز میکند و میگوید
:_بودم،مگه نه نیکی؟
خندهی نیکی شدت میگیرد.
با دیدن خندهاش روی صورت من هم لبخند مینشیند.
چقدر قشنگ می خندد!
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝