📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_ششصدوچهلوشش
+:نه..خودتون میگید شاید..شایدم اونی که عوض میشد من بودم!
من نمیخوام برگردم به نیکی گذشته عمو...
میترسم شیطان از راه محبت مسیح وارد قلبم بشه...
میترسم از اینکه یه روزی برسه و من اصلا شبیه امروزم نباشم...
عمو میخ نگاهش را به صورتم میدوزد
:_پس چرا دلت لرزید؟
چشمانم را بالا میگیرم.
ناراحتم ولی سرافکنده نیستم.
حد و حدود را شناختهام و قدمی جلوتر یا عقب تر از خطوط قرمزم نگذاشتهام.
بغض،مثل جنینی بیمادر خودش را در آغوش میکشد و گوشهی حنجرهام بغ میکند.
+:من دلم لرزید عمو..ولی پام نلرزید...
:_میدونم نیکی
منظورم این نبود...میخوام بدونم مسیح چه فرقی با دانیال و امثالش داره؟
باز هم محکم میگویم
+:عمو مسیح رو با دانیال مقایسه نکنین...
من تو این مدت که مهمون مسیحم،با اینکه شرعا و قانونا اسمم تو شناسنامهاشه،حتی سر
سوزن پاشو کج نذاشته..
دست و چشمش،هرز نرفته...مسیح،با همهی مردایی که دیدم فرق داره..
خیلی فرق داره..ولی بودنم کنارش به صلاح نیست واقعا...
بعد از تموم شدن این ماجرا شاید چند روز،چندهفته بهش سخت بگذره؛ولی این سختی واقعا
میارزه..
میارزه که چند صباح دیگه،به خاطر اختلاف فکریمون مدام تو سر و کلهی هم بکوبیم و از این
محبتی که تو دلمون هست،فقط یه خاطرهی تلخ بمونه...
لحن عمو،مرددم میکند
:_به چه قیمتی؟؟
چشمهایم را میبندم
+:به هر قیمتی...
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝