📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_ششصدویازده
سیگار را با احتیاط از مانی میگیرم و به پودر شدن نوکش خیره میشوم.
مانی اغواگرانه میگوید:خب نیکیخانم...الوعده،وفا...آخه چه کاریه دختر؟
یه کلمه میگفتی و خودت رو خلاص میکردی.
مجبور نبودی سیگار بکشی..
ببین نیکیجون،همیشه با یه پک دو پک شروع میشهها..
همین مسیح،مگه معتاد بود؟
نه!
جوون بود،سرحال بود،ورزشکار بود،رفقای ناباب زیر پاش نشستن و یهو دیدیم کارتن خواب شده!
بله،اونجوری نگاه نکن،مگه نمیدونی این مسیح جان ما،یه معتاد بیچاره ی تزریقیعه...
تو ام اولش یه پک میکشی بعد معتاد میشی،بعد فرش زیر پات رو میفروشی، بعد دیگه
هیچی پول نداری،میری موادفروش میشی..
اسیر این باندهای موادمخدر میشی...همهچی از همین یه پک دو پک های تفریحی شروع
میشهها...
پسفردا نگی به من نگفتی!
سر تکان میدهم
+:نگران نباشید آقامانی..من یکی رو دارم که همیشه مراقبمه..
و آرام به مسیح نگاه میکنم.
نگاه مسیح،پر از خشنودی است.
اما صدایش نگران..
:_نیکی میخوای بازی رو تموم کنم؟
سر تکان میدهم و سیگار را بالا میآورم.
مانی میگوید:بکش معتاد بعد از این،ببینم چطو..
صدای پر از خشم و سرزنشگر مسیح باعث میشود مانی حرفش را قطع کند.
:_مانی
سیگار را بالا می آورم و به طرف مسیح میگیرم
+:مسیح ی پک عوض من میکشی؟؟
مانی اعتراض میکند...
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝