عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصتوپنج هوای ابری شهر، باعث تاریکی بیشتر هوا شده است.
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_شصتوشش
آقاسیاوش لبخند میزند، عمو میگوید:
من الان میام، چیزی که نمیخواین؟
+نه ممنون
عمو میرود، پس از چند لحظه میگویم:
شما خیلی با عمو صمیمی هستید، درسته؟
- خب بله، من و وحید از بچگی باهم دوست بودیم.
وحید فوق العاده است
در دل، حرفش را تأیید میکنم .
فرد سینی غذا در دست می آید،
آقاسیاوش هم بلند میشود و به کمک او میرود.
صبر می کنیم تا عمو بیاید و بعد مشغول خوردن غذا میشوم، واقعا خوشمزه است. فرد برای لحظهای عمو را صدا میزند.
میگویم:
آقاسیاوش آشپزتون دست پخت عالی داره
آقاسیاوش میگوید:
بله،ولی آشپزخونه جزء قلمرو وحیده
متوجه حرفش نمیشوم:
عمو؟
+ نکنه به شمام گفته رستوران، مال منه؟
- مگه نیست؟
+ چرا هست، ولی نصفش، نصف دیگهاش واسه وحیده.
- خب چرا اینو نمیگه؟
میخواد به قول خودش دچار منیّت نشه
عمو به جمعمان اضافه میشود،
آقاسیاوش چپ چپ نگاهش میکند،
عمو میپرسد:
چیه؟ چرا اینطوری نگا میکنی؟
سیاوش سری تکان میدهد و عمو میخندد. غذایمان که تمام میشود، عمو جعبه ای برابرم میگیرد:
ناقابله خاتون
حیرت میکنم:
مال منه؟
+ بله مال شماست، ببین خوشت میاد؟
- آخه مناسبتش؟؟
+ من تا امروز پونزده تا، کادوی تولد به تو بدهکارم.
این حالا اولیش
جعبه را از دست عمو میگیرم، کوچک است و زیباییاش سلیقهی خریدارش را به رخ میکشد.
در جعبه را باز میکنم.
انگشتری ظریف و زیبا، داخلش نشسته و به زیبایی هرچه تمام تر،
رویش حک شده:
امیــــــری حسیـــن
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•