عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصتوشش آقاسیاوش لبخند میزند، عمو میگوید: من الان میام،
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_شصتوهفت
انگشتر را درمیآورم و داخل انگشتم میکنم . .
ناخودآگاه دستم را بالا میبرم و نقش "حسین" روی انگشتر را میبوسم.
چشمانم را میبندم
و با نفس عمیقی بوی خوش و رایحهی دل انگیز انگشتر را میبلعم.
چشمهایم را باز میکنم و صورت مهربان عمو را میبینم.
ناخودآگاه بغلش میکنم و مدام میگویم:
مرسی عمو، ممنون .
این عالیه، خیلی قشنگه.
عمو با لبخند نگاهم میکند:
همیشه زیر سایهی حسین و خدای حسین باشی عزیزدلم
- عمو، جبران کل اون شانزده سال،
یه جا دراومد .
حاضرم تا آخر عمرم کادو نگیرم ولی
این، ( انگشتر را نشانش میدهم ) همیشه پیشم باشه.
نگاهم باز به آقاسیاوش میخورد، آرام میگوید:
مبارکتون باشه نیکی خانم
نمیدانم چرا، ولی حس میکنم با شنیدن نامم، از زبان او، دلم هری میریزد . . . خدایا، چرا؟؟
**.
صدای برخورد قطرات باران با شیشه،
آهنگ آرام بخشی مینوازد.
اشک هایم را پاک میکنم،
آفتاب در حجاب را میبندم.
دامن بلندم را مرتب میکنم و از روی مبل بلند میشوم.
به طرف آشپزخانه میروم.
برای خودم و عمو چایی میریزم و ظرف کیک را روی میز میگذارم، عمو در
آستانه ظاهر میشود،
نگاهی به چای و کیک روی میز میاندازد و موبایلش را به طرفم میگیرد:
مامانته
موبایل را با ذوق از او میگیرم، دلم برایشان تنگ شده اما، زندگی در کنار عمو لذت بخشتر است.
عمو پشت میز مینشیند،نگاهی به خوراکیها میکند و دستهایش را بهم میمالد:
به به
لبخند میزنم و موبایل را جلوی گوشم میگیرم
- سلام مامان
+ سالم نیکی جان، خوبی؟
- ممنون، شما خوبین؟ بابا خوبن؟
+ خوبیم ما، ممنون.
چه خبرا؟ اوضاع چطوره؟
- عالــــی، از این بهتر نمیشه.
عمو با نگاه اشاره میکند که خیال مامان را راحت کنم.
ادامه میدهم
- اممم......میدونین مامان؟
اینجا، من آزادِ آزادم
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•