•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدودو
سوار ماشین میشویم.
سرخوشم.آمدن عمو بهترین اتفاق ممکن است
:_عمو،کی اومدین؟
+:با تو که حرف زدم،راه افتادیم رفتیم فرودگاه و الانم که در خدمت شماییم.
:_ماشین از کجا آوردین؟
+:دوست خوب داشتن،این موهبت هارم داره دیگه
و به سیاوش که پشت فرمان نشسته نگاه میکند و میخندد.
سیاوش میگوید:بابا خجالت نده داداش
عمو به طرف من برمیگردد:خب نیکی خانم،زنگ بزن به مامانت اینا بگو پیش من هستی و قراره
امشب ببری ما رو بگردونی،تازه باید شام مهمونمون کنی
آب دهانم را قورت میدهم:امشــــب؟؟؟
+:آره دیگه،خیلی خب خسیس،خودم مهمونتون میکنم...
نمیدانم چطور بگویم،با حضور سیاوش معذب شده ام
:_آخه امشب....
سیاوش متوجه اوضاع غیرعادی میشود،کنار خیابان نگه میدارد.
عمو میپرسد:چی شد سیاوش؟
+:برم یه چیزی بخرم،بیام.
از ذهنم میگذرد:چقدر فهمیده است...
سیاوش پیاده میشود و تنهایمان میگذارد،عمو به طرف من برمیگردد: خب امشب چه خبره؟؟
:_راستش...راستش نمیدونم چی بگم...عمو... امشب قراره واسه من خواستگار بیاد...
+:نگفته بودی...حالا کیه طرف؟
:_پسر همکار بابا،آقای رادان
+:عه،دانیال؟
:_میشناسینش؟
+:آره به بار دیدمش با محمود،چرا به من نگفتی شیطون؟
:_قضیه اصلا اونطوری نیس عمو،من به خاطر بابا قبول کردم
+:نوچ...ای بابا..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•