عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوسیوچهارم پس اون چیزی که عامل پایین اومدن ارزش زنهاست
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوسیوپنجم
درسته در ازدواج باید سعی بشه که شبیه ترین فرد به خودت رو پیدا کنی و همه تفاوت ها رو با چشم باز ببینی و با محاسبه نموداری تفاهم رو اندازه بگیری و توافق هم بکنی و همه وجوه تاریک طرفین برای هم روشن بشه ولی به هر حال دو تا عین هم نیستید آدمها گاهی حوصله ی خودشون رو هم ندارن!
و این یعنی چالشی که تو توش مثل آزمایش خون تمام مرض های روحیت رو و ویژگی های بدت رو میبینی و بهترین فرصته که خودت رو بشناسی و برای اصلاح و رشد تلاش کنی
و با تمرین و تعامل مثبت خود سازی کنی
فرض کن تو قبل از ازدواج یه حوض راکدی که آب سطحی تمیزی داره ولی کفش چرک کبره بسته
ازدواج اون پاروئیه که میزنن رسوبات ته حوض رو جدا میکنن
بهترین وقت برای تمییز شدنه
البته کلی هم شیرینی داره اما این رو هم داره که اگر متوجهش نباشی خیال میکنی زندگیت مشکل داره و اذیت میشی
باید بپذیری که تمام مناسبات دنیا چالش و امتحانه که با لذت و هیجان واردش بشی و برای رشد تلاش کنی
حالا تصور کن این زوج صاحب فرزند میشن
این فرزند دقیقا به شما رابطه ی بین خدا و بنده رو در اشل کوچیکتر نشون میده
پدر و مادر نماینده ی خدا هستن برای تربیت بچه
موجود بی تجربه و خالی از آگاهی که به شدت حرف گوش نکنه بخاطر نادانیش و احساس هم میکنه داناست و سر و کله زدن باهاش به شدت سخته ولی در عین حال بسیار هم برای پدر و مادرش دوست داشتنی و مظلومه
دقیقا رابطه ما با خدا هم همینطوره!
عسلی های ژانت میدرخشید وقتی گفت: چه تعبیر قشنگی
کتایون بلافاصله جمله ش رو به زبون آورد:
_ولی قبول داری در مجموع در این نوع خلقت زنها محدودیت های بیشتری رو تجربه میکنن؟
_مرد ها هم محدودیت ها و سختی هایی از انواع دیگه رو درک میکنن
گفتم اتفاقا این سختی ها در این مدل جهانبینی حسن محسوب میشه کار بزرگتر پاداش بزرگتر رشد بیشتر.
خاصه درباره این مطلب هم قبول دارم زنها محدودترن اما علت داره
چون زن خاصتا نمایندگی انحصاری آدم سازی اعم از جسمش تا روح و روان و پرورشش رو از خداوند گرفته و رکن روحی خانه و خانواده ست میطلبه که پاکیزگی زیادی داشته باشه و مراقبت های خاص تری
هر که بامش بیش برفش بیشتر
تو نماینده خاص خدا در عالی ترین مسئولیت خلقت یعنی رشد و رویشی
چه جسمی و چه روحی
معلومه که باید بیشتر از خودت مراقبت کنی
چه جسمی و چه روحی!
احساس خشکی گلو میکردم ولی ادامه دادم:
_آیه 35 معروفه به آیه نور
دقت کنید آیات 35 و 36 و 37 و 40 چقدر عجیب و پیچیده ان
هیچی نمیشه ازشون فهمید
بعدا بهش اشاره میکنم
جزء نوزدهم سوره فرقان آیه ۵۳ از مرز بین دو دریا صحبت میکنه که محشره
نمیدونم شما هم دیدید این مرز رو یا نه عکسهاش موجوده
جایی که دو جریان آب با دو چگالی مختلف و دما و شوری و سنگینی متفاوت به هم میرسن و با هم مخلوط نمی شن
چندین جا این اتفاق میفته هم توی مرز مدیترانه و آتلانتیک و هم جاهایی که رود با چگالی متفاوت به دریا میریزه یا جریانات گلد استریم عبور میکنن
در صورتی که قطعاً پیغمبر نمی تونسته چنین پدیده ای رو دیده باشه و این یه معجزه است
سوره شعرا آیه 77 تا ۸۵ یه نیایش عاشقانه ست خیلی زیباست!
عربیش رو حتما بخونید
آیه 84 لسان صدق فی الاخرین یعنی چی؟
بهش فکر کنید
_ آیه ۱۳۳ میگه خدا شما را به پسران امداد کرده یعنی پسرا کمک پدرن دخترا لابد سربار و نون خور اضافی
خندیدم: آخه آدم چرا باید همه چی رو برای شما توضیح بده کمک یدی رو میگه خب معلومه پسرا کار میکنن میگه به چهارپایان و پسران شما را کمک کردیم دیگه چی بگم!
خب معلومه مردها توان جسمی بیشتری دارن و کار یدی رو بهتر انجام میدن منظور کار و منابع اقتصادیه اگر زن از نظر خدا موجود بی مصرفی بود کسی مجبورش که نکرده بود خلق نمیکرد!
آیه ۲۲۴ به این معنی نیست که شعر و شاعری بده ولی متناسب شرایط اجتماعی این جامعه شعرهای اونا همش کفر بود و دری وری و با پررویی تمام میخواستن با قرآن هم رقابت کنن!
وگرنه اگر سیاست دین کلا ضد شعر و شاعری بود خود پیغمبر چرا به شاعرانی که برای اسلام شعر می سرودن صله میداد؟
شعرهم یه ظرفه مثل سایر هنر ها محتواست که بهش ارزش میده
تازه توی آیه ۲۲۷ دفاع می کنه از کسانی که با هنرشون رسانه هستند و از دینشون دفاع میکنن
_ سوره نمل آیه ۳۷ سلیمان چرا بی دلیل به یک کشور همسایه حمله میکنه بدون اینکه تهدید شده باشه؟
_قبلا گفتم حکومت های الهی چون از جانب خدان وظیفه دارن با ظلم مبارزه کنن و انسان های تحت ستم رو رهایی بدن اون حکومت یه حکومت آپارتاید بوده با قوانین طبقاتی شدید
برای همین حضرت سلیمان وظیفه داشت باهاش برخورد کنه
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوسیوچهارم رنگ احمد پرید. با صدایی لرزان
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوسیوپنجم
مادر از اتاق بیرون رفت و من دوباره چشم بستم و چُرت زدم.
حدود یک ربع بعد مادر به اتاق برگشت.
کنارم نشست و پرسید:
به این احمد بیچاره نگفتی دردت چیه؟
_نه نگفتم. برای چی؟
_هیچی
طفلک داره تو حیاط مثل مرغ سر کنده بال بال می زنه
هی از من سوال می کنه چت شده؟
چرا نمیخوای پیشت باشه و گفت حاضرت کنم ببرتت دکتری درمانگاهی جایی
_شما چی گفتین؟
مادر لیوان جوشانده را به لبم نزدیک کرد و گفت:
گفتم نگران نباشه طوریت نیست.
اونم عصبانی بود نمی دونم یا کلافه
گفت اگه طوریش نیست پس چرا مثل مار گزیده ها به خوش می پیچه
منم گفتم دردت طبیعیه و ازش خواستم بره سر کارش نگران نباشه
ولی گفت تا خوب نشی جایی نمیره
مادر با خنده گفت:
این قدر ناراحتت بود می گفت از بس درد داشتی نتونستی پاشی نماز بخونی و نمازت قضا شده
دلم برای احمد، محبت ها و غصه هایش غنج رفت.
لیوان را از لبم فاصله دادم و گفتم:
کاش یه جوری راضیش کنین بره
_دیگه من زور خودم رو زدم.
روم نمیشه بهش بگم عادت شدی.
اونم انگار تا نفهمه اصل قضیه چیه ول کن نیست.
داره از نگرانی بال بال می زنه.
میگه این چه دردیه که اگه من پیشش باشم دردش آروم نمیشه و حالش بد میشه؟ ...
مگه بهش چی گفتی؟
با وجود همه دردی که داشتم از این حرف احمد خنده ام گرفت و با خنده گفتم:
الهی بمیرم براش.
مادر لب گزید و با خنده استغفرالله گفت.
با خجالت از مادر خنده ام را جمع کردم و گفتم:
تو اتاق بود می خواست لحافو از روم کنار بزنه کمرم رو برام ببنده منم برای این که نبینه تشک کثیف شده بهش گفتم از اتاق بره بیرون...
قصد بدی نداشتم فقط می خواستم بره تا من لباس عوض کنم که با این درد نتونستم.
_طفلی دامادم!
من بهش گفتم درد داری عصبی شدی یه چیزی گفتی.
جوشانده را که خوردم انگار دردم آرامتر شد.
مادر از داخل کمد برایم لباس برداشت
از درون بقچه کوچکی هم که پایین کمد بود برایم چند دستمال کهنه در آورد.
آمد زیر بازویم را گرفت و مرا بلند کرد.
خواست در را باز کند که گفتم:
مادر جان
خواهش می کنم یه جوری احمد رو بفرست بره منو نبینه
_حرفا می زنی سر صبحی کجا بفرستمش؟
_نمی دونم مادر جان.
بفرستش پی نخود سیاه چند دقیقه ای نباشه.
_خیلی خوب.
مادر زیر بغلم را رها کرد. از اتاق بیرون رفت و احمد را صدا زد:
احمد آقا!.
صدایش آمد:
جانم مادر جان!
_بی زحمت برید خونه ما به خانباجی بگید یکم نبات و زعفرون بهتون بدن.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوسیوچهار مریم را با سنجاق سر کوچکی روی موهایم میگذا
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوسیوپنجم
مریم را با سنجاق سر کوچکی روی موهایم میگذارم.
لپ تاب را روشن میکنم،باید با عمووحید حرف بزنم. راجع حرفهایی که امروز شنیدم، راجع عمو
محمود...
تند وسایل روی تخت را جمع میکنم...
تماس تصویری را برقرار میکنم و شالم را روی موهایم میاندازم.
تصویر عمو،چند لحظه بعد روی صفحه ظاهر میشود.
خسته است،این را در اولین نگاه میفهمم.
زیر چشمهایش گود افتاده،معلوم است بی خواب است.
:_سلام خاتون
+:سلام عموجون،خوبین؟خسته به نظر میرسین!
دستش را روی چشمانش میکشد
:_آره،از دیشب بیمارستان بودم...شنیدی که؟بابا حالش بهتر شده..
هفته ی گذشته،عمو گفت که حال پدربزرگ رو به بھبود است.
+:آره خداروشکر،خب بیمارستان چه خبر بود؟
:_دنبال کارای ترخیصشم،دکترا میگن بعد این همه مدت بیاد خونه،خیلی بھتره..خب تو چه
خبر؟
+:من،هیچی سلامتی
:_دیروز سیاوش رفته پیش بابات،آره؟
نگاهم را از چشمان عمو میگیرم،سرم را پایین میاندازم.
:_نیکی،نگران نباش...سیاوش سرسخت تر و سمج تر از این حرف هاست... مسعودم براش کم
نذاشته،زده تو گوش طفلی.
+:خودش بھتون گفت؟
عمو میخندد
:_کی؟سیاوش؟نه بابات زنگ زد،ماجرا رو تعریف کرد،دو سه تا بی غیرت بهم گفت و قطع کرد.
سرخ میشوم،صورتم داغ میکند. شرم مثل خون بین سلول هایم جریان مییابد
+:شرمنده عمــو
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•