•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوشصتوهفت
حالا تا پیامبر هست وحی هست
و چون وحی چند باری کنایه آمیز ولی بسیار دقیق اشاراتی کرده و بعضی بازی ها و نقشه ها و مهره ها رو سوزونده که وقتی قرآن میخونی کاملا مشهوده، اینها ملاحظه و احتیاط دارن که نکنه بسوزن و دیگه نتونن توی این ساختار بمونن مثل خیلیا
بنابراین سکوت میکنن
اما حالا تصور کن دیگه وحی نباشه
یعنی پیامبر از دنیا بره
خب چه اتفاقی میفته؟
دیگه ترسی وجود نداره هر کاری دلشون بخواد میکنن
و همین کارم کردن
و چون درون اسلام بودن و اسمشون مسلمان بود بدعت آوردن و به راحتی معیارها و تکلیف های تعیین شده رو تغییر دادن*
مهمترین اقدام هم مهجور کردن ولایت و از بین بردن اون امام ها بود
در اولین قدم بعد از از دنیا رفتن پیامبر بدون در نظر گرفتن ماجرای غدیر سقیفه برپا شد و خلیفه هم تعیین شد!
به بهانه ی بیعت نکردن امیرالمومنین با خلیفه جدید به خانه دختر پیامبر هجوم شد
خب طبیعیه وقتی حق با توئه نخوای بیعت کنی
ولی امت همه چیز رو فراموش کرده بودن
بعضی های دیگه هم بودن که بیعت نکردن ولی این خانواده خطر تلقی میشدن برای همین بهشون حمله شد
این خونه همون خونه ایه که پیامبر اون رو خانه وحی خطاب کرده
و ماههای پایانی عمرش هر روز به سمت اون خونه سلام میداده پیش چشم مردم
حالا دختر پیامبر، کسی که پیامبر تمام تلاشش رو کرده تا شانش رو به امت معرفی کنه؛ پیامبر در میان جمع دست دخترش فاطمه رو میبوسید!
و هر بار که وارد جمع میشد به احترامش بلند میشد و سر جای خودش مینشوند!
در اون جامعه زن گریز انقدر به دخترش احترام میگذاشت که مایه تعجب بود
تازه با وجود شان پیامبری!
پس این که فاطمه آدم خاصیه در ذهن امت نشسته بود
و دعوا هم با امیرالمومنین بود!
پشت در خونه شون اومدن تا امیرالمومنین رو برای بیعت ببرن
خب اینجا شان این خانوم ایجاب میکنه وارد یه دعوای مردونه نشه
و منطقیه که خود امیرالمومنین جوابشون رو بده
ولی دقیقا عکس این رخ میده!
فاطمه پشت در میره و میگه برگردید و راهشون نمیده
حالا چرا؟
فاطمه بزرگترین سرمایه اجتماعی بعد از پیغمبره
و تمام این اعتباری که در اذهان داره رو خرج حمایت از ولایت میکنه
اینجا رابطه امیر المومنین و حضرت زهرا رابطه همسر نیست که بگیم وظیفه مرده با ناملایمات مواجه بشه و حریم ناموسش رو حفظ کنه
اینجا نسبتی فراتر از این در جریانه
اینجا رابطه رابطهء امام و مامومه!
و ماموم هر که باشد حتی فاطمه!
وقتی ولایت که رکن دینه به خطر می افته باید سینه سپر کنه دفاع کنه اعتبار اجتماعیش رو خرج کنه که تصدیقش کنه و صدقش رو اثبات کنه
و حضرت زهرا به بهترین شکل ممکن اینکار رو کرد
حالا چطوری؟
دو تا حدیث کنار هم میگذارم و ازت میخوام این معادله رو حل کنی
حدیث اول از پیامبر که میفرمایند فاطمه، سرور زنان اهل بهشت است
پس یعنی نه تنها بهشتی ست بلکه اونجا هم سرآمده
حدیث دوم باز هم از پیامبر که میفرماید
"من مات و لم تعرف امام زمانه مات میته جاهلیه"
یعنی اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد و تصدیق نکند به مرگ جاهلیت مرده است!
جاهلیت یعنی جهنم!
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوشصتوشش عمو سرش را بلند میکند،با دست روی پیشانی اش
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوشصتوهفت
تاریک است و چشم هایم جایی را نمیبیند. مدتی طول میکشد تا چشم هایم به تاریکی عادت
کند.
بابا روی تخت دراز کشیده و ساعد چپش را روی پیشانی اش گذاشته. چشمانش بسته است.
نگاهی به اطراف میاندازم،خیلی وقت بود که اینجا نیامده بودم. اتاق مامان و بابا...
:_چیزی میخواستی منیر؟
+:منم بابا...نیکی...
چشم های بابا باز میشود و به سقف خیره میشود.
سرش را برمیگرداند و به من نگاه میکند...
دوباره،نگاهش سقف را نشانه میرود.
+:میشه چند لحظه باهم صحبت کنیم...
:_نیکی من واقعا حوصله ندارم در مورد این پسره..
+:در مورد من،بابا....
بابا بلند میشود و کنار تخت مینشیند.
:_گوش میدم...
+:بابا...من...یعنی...راستش نمیدونم چی بگم...خیلی وقته با هم زیاد حرف نمیزنیم..
بابا پوزخند میزند
:_آره،سه چهار سالی میشه...
+:یادمه بچه که بودم،با هم بادبادک درست میکردیم...یادتونه؟ بچه های دوست و فامیل،به من
حسودی میکردن...چون همیشه بادبادک من بالاتر از همه بادبادک ها بود...
اشک مزاحمی که تا پشت لبم رسیده با سرانگشت میگیرم و حرفم را ادامه میدهم
+:شما استاد ساختن بادبادک بودین...ماهرانه و بااصول،میساختین و یادم میدادین چطوری
بفرستمش آسمون...چطوری هدایتش کنم..چطوری اوج بگیره...چطوری نخش رو کم یا زیاد کنم...
کنار بابا مینشینم.از یادآوری کودکی هایم لبخند روی لبش نشسته..
+:بابا همیشه میگفتین بادبادک باید خودش راهشو پیدا کنه؛سخته ولی اگه تو مسیر خودش
پیش بره،میرسه به اوج.میشه بهترین... میره تا خود خورشید...
بابا نگاهم میکند،بغضم را قورت میدهم و حرفم را از سر میگیرم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•