عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وششم چیدمان آپارتمان کاملا تمام شده بود و اقوام حو
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وهفتم
حوریا برای آخرین جلسه به مرکز رفته بود. عکسها را از پرسنل مرکز گرفت و بابت مراسم و تدارکات و برنامه های خانم هاشمی و همکارانش دوباره تشکر کرد و به همراه خانم عزتی به کلاس رفت. بچه ها حسابی از او استقبال کردند. علی الخصوص بهار که اولین بار بود روی خوش به حوریا نشان می داد.
_ امروز آخرین جلسه ی کلاسمونه. البته این مدت خیلی بهتون عادت کردم و اگه خانم هاشمی اجازه بدن گاهی به دیدنتون میام و کلاسای دیگری هم براتون ترتیب میدم. بهرحال این مدت اگه بدی دیدید ببخشید و حلال کنید و امیدوارم مطالبی که بازگو شد به دردتون خورده باشه و پاسخِ سوالای گنگ ته ذهنتون رو گرفته باشید.
بهار خندید و گفت:
_ من یکی بخشیدم و از دلم دراومد عروس خانوم. خیالت راحت...
و با بچه ها خندیدند.
_ خب... بریم سر بحث خودمون. موافقید؟
مرتب سر صندلی شان نشستند و منتظر شروع بحث شدند.
_ الان که وضعیت حجاب خانوما افتضاح شده یه تار موی من که چیزی نیست. خدا منو اینجوری آفریده که زیبایی رو دوست دارم، پس به خاطر خودمه که به ظاهرم می رسم.
حوریا به چهره ی بچه ها دقیق شد و گفت:
_ خب دخترا... به این متنی که براتون می خونم خوب گوش کنید.
گوشی را در دستش گرفت و از روی متنی که ذخیره زده بود. خواند
« امروز حسابی خوشتیپ شدی. آرایشت عالی شده. به به چه استایلی. سلامتی مهم نیست، استایلت رو بچسب. مانتوی جذبت تونسته همه ی اون چیزی رو که میخوای به نمایش بذاره. ساپورتت رو که دیگه نگو... کفش پاشنه بلندت تو رو جذاب تر می کنه. پاشنه ی لغزنده ش پدرِ کمرتو در میاره؟ مهم نیست... جذاب و خاص باشی کافیه. مطمئن باش امروز از خودت خوشتیپ تر پیدا نمی کنی. به محض اینکه وارد مترو شد چشم های تنوع طلب و هرزه تموم وجودشو جست و جو کردند و توی ذهنشون چیزای کثیف تری گذشت. یکی زیر لب شماره می داد و مرد میانسالی با یه لبخند چندش آور تیکه های زشتی رو بارش می کرد که بماند چه ها گفت... قطار متوقف شد. عده ای خارج شدند و عده ای وارد. چی شده؟! چرا دیگه نگاهش نمی کنند؟! آهان... اون طرف تر رو ببین. یه خانوم جذاب تر پیدا شده. از هر لحاظ دیدنی تر و جذابتر... تموم شد... تاریخ مصرفشو میگم. عجب مسابقه ی تموم نشدنی ایه این بدحجابی... اون نمی دونه تاریخ مصرف مانکن جدید هم به زودی تموم میشه. شاید با باز شدن دوباره ی درب قطار... اونا فقط یک لحظه لذتن... هه... چه قدر ارزان...!!!
گوشی را روی میز گذاشت و رو به بچه ها گفت:
_ البته که خیلی هم ارزون نیود. هزینه ی خیلی زیادی داشت. به هم ریختن آرامش یه زن، ندیدنش به عنوان یه انسان، خشم خدای مهربون و بنده ی شیطان شدن. از بین رفتن پاکی چشم پدر یه خانواده و همسر یه زن جوان و به گناه افتادن پسر جوانی که هنوز شرایط ازدواج براش مهیا نشده و ناخواسته به گناه میفته. پس خیلی هم ارزون تموم نشد...
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal