eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . یعنی هیچی که نه... وای اصلا خودم نمی دونم چی شد.. کلافه سر تکان می دهم و نفسم را با ناراحتی بیرون می دهم. رادان و شهره آرام به سمت ما می آیند. با احترام می گویم:ما دیگه رفع زحمت می کنیم،ممنون از دعوتتون.. امیدوارم سال خوبی داشته باشین. شهره دستم را می گیرد و رادان می گوید:ببخشید که خوش نگذشت.. اگه دانیال هم چیزی گفت یا کاری کرد... سریع می گویم:نه نه.. اصلا مهم نیست...با اجازتون. چادرم را از خدمتکار می گیرم و دوباره می گویم: عیدتون مبارک و از ساختمان یرون می آیم. مانی می دود و خودش را کنارم می رساند:نیکی چقدر تند می ری..چی شده؟ با عجله،از بین ماشین های رنگارنگ و بلند و کوتاه به طرف ماشین خودمان می روم:چیزی نپرسید آقامانی... چون خودم نمی دونم چی شد... روی پاشنه ی پاهایم بلند می شوم و اطراف را نگاه می کنم. کلافگی باعث شده جای پارک ماشین را گم کنم. مانی که قدش از من بلندتر است می گوید:اوناها ماشینتون اونجاست..من دیگه برمی گردم تو ساختمون.. مسیح منو نبینه بهتره. به سمت ماشین برمی گردم و تعارفات را پشت سر هم می چینم:باشه ،ممنون که همرام اومدین،عیدتون مبارک،سال خوبی باشه براتون... ماشین مسیح را که می بینم،بال می گشایم. مسیح پشت به من،تکیه به کاپوت داده و دود غلیظ سیگار بالاسرش را از این فاصله می بینم. آرام به طرفش می روم. با شنیدن صدای پایم،بدون اینکه برگردد می گوید:چی می خوای نیکی؟ جا می خورم. 🔖لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ¤📄به قلم: 𐚁 سِپُردن‌ِاِحساسات‌به‌ڪاغَذِسِپید ╰─ @Asheghaneh_Halal . 📚 ⏝