📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوهفتادوهشت
مجبورم سرم را بلند کنم تا بتوانم در چشمانش خیره شوم.
بدون اینکه نگاه از من بگیرد،رو به زنعمو می گوید
:_می رم خونه؛ مامان جان...
نمی دانم چقدر می گذرد.
یک دقیقه،ده دقیقه،یا حتی یک سال...
بالاخره،میخ چشمانش را از صورتم برمی دارد و با قدم هایی سریع اما بلند،از من فاصله میگیرد.
اشتباه کرده ام،دوباره...
حرف هایی زده ام که نباید...
اما پشیمانی سودی ندارد،مثل آبی که ریخته شده،مثل پرنده ای که از قفس پریده...
زبان که به لغو بچرخد،دیگر زمان به عقب برنمی گردد.
اصلا این حرف ها از کجا آمد؟
سوار خر کدام شیطان شده بودم که قلب مسیح را شکستم؟
وجدان مشت سرکوفت به پیشانی ام می کوبد:"این همه مدت مهمون مسیح بودی،از گل نازک تر
بهت نگفت..
یه نگاه بد بهت نکرد...
با اینکه شوهرت بود،به حکم شرع و دین محرمت بود..حتی نسبت به اون روسری چسبیده به
سرت هم اعتراضی نکرد...
همسرت بود ولی هیچ توقعی ازت نداشت...
به عقایدت،به محدودیت هات،به چادرت،به افکار خودت که می خواستی جلوش حجاب داشته
باشی،احترام گذاشت...
اون وقت تو...
چقدر بی فکر شدی نیکی...
به بزرگتر بودنش،به اینکه مهمونش بودی،به هیچ کدوم احترام نذاشتی...
اشتباه کردی دختر"...
اشتباه کرده ام.
گاها چیزهایی می دانیم و به آن ها عمل نمی کنیم.
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝