eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . اصلا خوشم نمیآید با او روبه‌رو شوم.دلم هم نمیخواد به مسیح چیزی در اینباره بگویم. به طرف اتاق میروم و بسته‌ی کادو پیچشده را از روی میز برمیدارم. صدای بسته شدن در میآید. نفس عمیقی میکشم،بسته را پشتم پنهان میکنم؛لبخندی میزنم و به طرف مسیح میروم. مسیح میخندد :_بازم ممنون..یعنی واقعا انتظاری نداشتم،متشکرم. چشمهایم را روی هم میفشارم. +:خواهش میکنم.کار خاصی نکردم واقعا. و بسته را به طرفش میگیرم . چشمان مسیح،میدرخشد. برق عجیب درونشان،نگاه را خیره میکند. این مرد ،این شبِ چشمهایش ، این نگاه گیرایش؛ چه رازی دارد که قلبم را اینچنین به تپش وا میدارد؟ با ذوق بسته را از دستم میگیرد. سرم را پایین میاندازم و نگاه میدزدم. من،نمیدانم حکم این نگاههای گاه و بیگاهم به او چیست؟ با سرفه‌ای مصلحتی،گلویم را صاف میکنم:تولدت مبارک... مسیح،بسته را از دستم میگیرد. ذوق زده شده،این از تمام حرکاتش پیداست. روبان دور بسته را با احتیاط باز میکند و بعد کاغذ رنگی دور هدیه‌اش را.. :_نیکی واقعا نمیدونم چی بگم..تو امشب دو بار منو سورپرایز کردی.. حرکتی به گردنم میدهم و کمی سرم را خم میکنم +:عه،هنوز که هدیه‌ات رو ندیدی! سرش را بلند میکند و به صورتم زل میزند. :_نیکی راستش...من فکر میکردم تو برام کادو نگرفتی! با تعجب چشمانم را گرد میکنم +:عه مگه میشه؟کل جشن یه طرف،کادوها یه طرف... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝