eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . کیف را برمیدارم و با عجله از اتاق خارج میشوم. با دیدن صحنه‌ی پشت در،هین بلندی میکشم مسیح،پشت در اتاقم،روی پارکتها خوابش برده. نه زیراندازی دارد و نه پتو و بالشی.. بازوی چپش را زیر سرش گذاشته ، به پهلو خوابیده و ' قیدار ' ،کنارش روی زمین است. از صدایم بیدار میشود و نگاهم میکند. موهایش بهم ریخته و تیشرت خاکستری‌اش کاملا چروک شده. آرام سر جایش مینشیند. با صدای خواب آلودش میگوید :_بیدار شدی نیکی جان؟ ترسیده‌ام،تند و بی فاصله نفس میکشم و ضربان قلبم بالا رفته. +:اینجا...اینجا چرا خوابیدی آخه؟ دستی به موهایش میکشد و از جا بلند میشود. :_خب ترسیدم یه وقت حالت بد بشه..خوبی؟؟ سرم را پایین و بالا میکنم. +:من خوبم...ولی الآن خیلی دیرم شده،سریع باید برم دانشگاه. :_صبر کن خودم میرسونمت. میدانم اصرار بیهوده است،به عللوه هرچه سریعتر باید به دانشگاه برسم. سر تکان میدهم و به طرف آشپزخانه میروم. تا مسیح آماده شود،دو لقمه‌ی نان و پنیر و گردو درست میکنم. مسیح،پیراهن سفیدِ با خطوط افقی و عمودی ریز سرمه‌ای و قرمز به تن کرده. با شلوار جین سرمه‌ای و بادگیر همرنگش. نگاه از استیل ساده و شیکش میگیرم و میگویم:بریم؟ مسیح لبخند میزند :_بریم تا خانمم بیشتر از این دیرش نشده... برق از تنم میگذرد. اولین بار است که با این اصطلاح، خطابم میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝