💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوچهلوهشت
کمی که میرویم،مسیح جلوی یک بی ام دبلیو مشکی میایستد.
کنارش که میرسم میگویم :
+اینه؟
مسیح بدون اینکه نگاه از ماشین بگیرد با اخم میگوید
:_امیدوارم این نباشه..نزدیک دویست و پنجاه پولشه...من عادت به گرفتن هدیههای
گرون قیمت ندارم...
با تردید،دکمهی روی سوئیچ را دوباره میزند.
چراغهای ماشین روشن و خاموش میشوند و دوباره صدای بوق مانندی از ماشین بلند میشود.
برمیگردم و به مسیح نگاه میکنم.
با ناچاری میگوید
:_فکر کنم همینه..سوارشو..
در جلو را باز میکنم و روی صندلی کمک راننده مینشینم .
مسیح پشت رول مینشیند.
نگاهی به دور و بر میکند و آرام میگوید
:_عجب ماشینه...خب،خانم امر میکنین راننده تون کجا بره؟
لبخند میزنم.
★
میخواهم از ماشین پیاده شوم که مطلب مهمی یادم میافتد.
+:مسیح،من بعد از ظهر،با دوستم قرار دارم برای خریدهای عیدمون.گفتم که بدونی خونه
نیستم.
مسیح با شیطنت میخندد.
:_پس من خریدای عیدم رو چی کار کنم؟
+:خب اگه بخوای،میتونیم یه روز دیگه هم با هم بریم...
با خوشحالی میگوید
:_پس خریدای دوستت تموم شد،یه زنگ بزن من بیام پیشت،خریدامون رو با هم بکنیم.
روی "با هم" تأکید میکند.
یعنی من هم صبر کنم تا او بیاید.
ناچار سر تکان میدهم و از ماشین پیاده میشوم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝