eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نمیتوانم خودم را گول بزنم؛اینجا هم کسی نیست که بگویم به خاطر او، نقش بازی کرده. مسیح جلوتر از من به طرف در میرود و کفشهایش را میپوشد. من هم کمی خودم را جمع و جور میکنم و پشت سر مسیح،از خانه بیرون میروم. داخل آسانسور،هیچ نمیگویم. مسیح که سرپایین و سکوتم را میبیند میگوید. :_نیکی،اون لقمه مال منه؟ متوجه حواس پرتی ام میشوم و سر تکان میدهم. +:آره ببخشید... و لقمه را به دستش میدهم. لبخند عجیبی میزند و نگاهم میکند. طاقت نگاهش را ندارم،سرم را دوباره پایین میاندازم و گاز کوچکی به لقمه‌ی خودم میزنم. :_نیکی؟ سر بلند میکنم. :_دمغی...چیزی شده؟ سرم را به علامت نفی تکان میدهم. آسانسور میایستد. مسیح،لبخند جادویی‌اش را قاب چهر ه‌اش میکند،همان که دل میبَرد و جان میستاند. :_پس بفرمایید و با دستش اشاره میکند. آرام وارد پارکینگ میشوم.مسیح کنارم میایستد و میگوید :_خب نیکی خانم حالا ماشینت رو چطوری پیدا کنیم؟ شانه بالا میاندازم. میخندد :_خب انگار امروز میخوای با زبان بدن صحبت کنی با من...عیب نداره،چاره‌اش دست منه! و سوئیچ را از جیبش درمیآورد. دکمه‌اش را فشار میدهد و صدای بوق مانندی از کمی آنطرفتر میآید. :_از این طرف حاج خانم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝