💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوچهلوهفت
نمیتوانم خودم را گول بزنم؛اینجا هم کسی نیست که بگویم به خاطر او، نقش بازی کرده.
مسیح جلوتر از من به طرف در میرود و کفشهایش را میپوشد.
من هم کمی خودم را جمع و جور میکنم و پشت سر مسیح،از خانه بیرون میروم.
داخل آسانسور،هیچ نمیگویم.
مسیح که سرپایین و سکوتم را میبیند میگوید.
:_نیکی،اون لقمه مال منه؟
متوجه حواس پرتی ام میشوم و سر تکان میدهم.
+:آره ببخشید...
و لقمه را به دستش میدهم.
لبخند عجیبی میزند و نگاهم میکند.
طاقت نگاهش را ندارم،سرم را دوباره پایین میاندازم و گاز کوچکی به لقمهی خودم میزنم.
:_نیکی؟
سر بلند میکنم.
:_دمغی...چیزی شده؟
سرم را به علامت نفی تکان میدهم.
آسانسور میایستد.
مسیح،لبخند جادوییاش را قاب چهر هاش میکند،همان که دل میبَرد و جان میستاند.
:_پس بفرمایید
و با دستش اشاره میکند.
آرام وارد پارکینگ میشوم.مسیح کنارم میایستد و میگوید
:_خب نیکی خانم حالا ماشینت رو چطوری پیدا کنیم؟
شانه بالا میاندازم.
میخندد
:_خب انگار امروز میخوای با زبان بدن صحبت کنی با من...عیب نداره،چارهاش دست منه!
و سوئیچ را از جیبش درمیآورد.
دکمهاش را فشار میدهد و صدای بوق مانندی از کمی آنطرفتر میآید.
:_از این طرف حاج خانم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝