💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدوچهلویک
جز تو این من ر و خودخواه،مگر ممکن بود عاشق شود؟
نیکی جانم...
بیا و با دل این بیچاره راه بیا....
باور کن، عاشقی کردن بلدم.
فقط کافیست که بگویی تا دنیا،دنیاست،از آن من هستی !
سرم را پایین میاندازم.
عزمم،را جزم کردهام.
امشب،مهمانها که رفتند؛تنها که شدیم؛برایش میگویم...
راز عاشقی را در گوشش زمزمه میکنم و از او میخواهم همیشه ،خانم این خانه باشد ...
به او میگویم قلبم فقط به عشق او میتپد .
*نیکی*
مهمانها را بدرقه میکنیم.
عمو وقت رفتن میگوید:راستی نیکی جان،واسه مهمونی سال نو ؛مهمون زن آقای رادان
هستیم.گفتن شمارم دعوت کنم.میاین دیگه؟
برق از تنم میگذرد.
آب دهانم را قورت میدهم و سرم را پایین میاندازم.
زنعمو تأکید میکند:مسیح میاین دیگه؟تا پارسال به خاطر اختلاف با عمومسعود نمیرفتیم..
زشته امسالم نریم...
سرم را بلند میکنم و با التماس به مسیح خیره میشوم.
مسیح،مشکوک نگاهم میکند.
زنعمو اصرار میکند:مسیح؟اگه نیاین خیلی بد میشه...
مسیح بدون اینکه نگاه از من بگیرد،میگوید: میایم..
زنعمو با خیال راحت میگوید:باشه، پس میبینمتون.
و از در بیرون میرود.
مسیح برای بدرقه تا دم آسانسور میرود و من داخل میآیم .
کلافه دست به کمر میزنم و ماتم میگیرم.
حالا با دانیال چه کنم؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝