eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_اگه واقعا برای تو مشکلی نداشته باشه من و معده‌ام هردومون دلمون برا دستپختت تنگ شده. صاف مینشیند و لبخند قشنگش را میزند. به خدا قسم،اگر نقاش بودم،این چهره و این لبخند را ثبت میکردم. آب دهانم را قورت میدهم و بدون اینکه نشان بدهم که دلم لرزیده،میگویم +:نه..واقعا مشکلی ندار م... دیگر نمیتوانم چیزی بگویم.. میترسم،با یک کلمه حرفِ اضافی دست دلم را رو کنم.تا همینجا هم خیلی پیش رفته‌ام. سریع از جا بلند میشوم. میترسم. از گناه کردن میترسم.از نگاهِ حرام میترســم.. از وابسته‌شدن میترسم...از دلبستن میترســــــــم.... مسیح به پشتی صندلی تکیه میدهد. :_پس بگم از فردا طلاخانم نیاد دیگه...که زحمتمون افتاده گردن نیکی خانم! لبخند میزنم. میخواهم از پشت صندلی‌اش بگذرم که میگوید :_من تو شهرداری جلسه دارم خانم،واسه نهار نمیرسم بیام.. واسه شام هم بریم بیرون باهم،من شیرینی پروژه‌ی جدیدم رو بهت بدم و برمیگردد تا واکنشم را ببیند. +: شب که نمیشه.. :_چرا نمیشه؟؟ +:آخه واسه شام دعوتیم... مسیح بلند میشود و برابرم میایستد. مجبورم برای نگاه کردنش سرم را بلند کنم. :_عه،کجا؟ با ترس و شمرده شمرده میگویم +:خونه‌ی آقاآرش...پسرخاله‌ی شما... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝