eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.1هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهل‌ویکم بعد از نماز دو ساعتی به کارهام رسیدم تا کمی خلوت
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . _خب مگه به توافق رسیدن با بزرگان قوم تضادی داره با جذب طبقات پایین اجتماع؟ تازه اعراب که عشیره گران شیخ عشیره بیعت کنه کل عشیره بیعت میکنن! یعنی رشد تساعدی! _خب اونا باهاش توافق نمیکردن _اوایل شاید سعی میکردن جدی نگیرنش ولی کم کم که دیدن مردم دارن دورش جمع میشن خیلی علاقه پیدا کردن باهاش مذاکره کنن و ببرنش سمت خودشون حتی گفتن ما که الله رو قبول داریم، چون اینا اصلا حنیف بودن دین حضرت ابراهیم دینشون بود حج رو از ابراهیم و اسماعیل گرفته بودن دیگه منتها دینشون رو به مرور به بت پرستی منحرف کرده بودن خلاصه گفتن ما که الله رو قبول دادیم فقط میگیم این بت ها الهه های خدان فرزندان خدا هستن خداهای کوچک هستن ما اینا رو در پیشگاه خدا واسطه قرار میدیم تو بیا اینا رو هم به عنوان فرزندان خدا قبول کن ما بهت ایمان میاریم قطعا بهترین موقعیت بود که اعتقادات خودش رو با اونا ادغام کنه و راحت وصل بشه ولی اینکارو نکرد! خب چرا پافشاری میکنه روی یکتا پرستی چه سودی براش داره؟ چرا دست رد به سینه همچین موقعیت فوق العاده ای میزنه و خودش رو به بلای شعب ابی طالب و نفی بلد دچار میکنه؟ ژانت_منظورت از اینی که گفتی چیه؟ _شعب ابی طالب جاییه که مشرکین مکه پیامبر و مسلمونها رو سه سال اونجا حبس و تحریم کردن با شرایط خیلی سخت همسر و عموی پیامبر اونجا از دنیا رفتن بخاطر مشکلات قحطی و عدم امکانات ژانت_خب به چه جرمی؟ _همین تغییر دین اما همه مسلمون ها این سه سال رو مقاومت کردن تا اینکه معجزه خداوند به دادشون رسید پیامبر برای مشرکین پیغام فرستاد که اون سند توافقی که برای تبعید ما توی شورا نوشتید و الان توی کعبه نگه داری میشه دیگه وجود نداره پس چون توافقی نیست تحریمی هم نیست اونها هم اونقدر مطمئن بودن که این خبرا نیست که برای اینکه به زعم خودشون پیامبر رو خراب کنن خودشون این خبر رو رسانه ای میکنن اعلام میکنن محمد همچین ادعایی کرده و ما در ملا عام این توافق نامه رو باز میکنیم و اگر چنین چیزی صحت داشت محاصره ی شعب رو لغو میکنیم همین کار رو هم میکنن و همه مردم میبینن که خط به خط توافق نامه رو موریانه زده این اشتباه بزرگی بود که در اثر هیجان زدگی و به طمع خراب کردن پیامبر مرتکب شدن اما چون متعهد شده بودن بالاخره بعد از سه سال محاصره شعب به پایان رسید و مسلمون ها آزاد شدن اما خب قطعا رها نمیکردن قصد داشتن پیامبر رو ترور کنن که یبارکی شیرازه دین از هم بپاشه و تمام... بدون نخ تسبیح این دونه ها رو کی میخواد جمع کنه اما خب پیامبر خبر داشت و برنامه ریزی کردن که مخفیانه همه مسلمون ها از مکه کوچ کنن برن مدینه یعنی مجبور به جلای وطن شدن بیشتر مومنین مکه هم باهاش کوچ کردن و شدن مهاجرین اونجا تو مدینه هم مردم ازشون استقبال کردن و باهاش بیعت کردن و اونا هم شدن انصار... حالا نگفتی با چه منطقی قبول نمیکنه؟ ممکن بود توی محاصره شعب کشته بشه تازه ما میگیم سه سال اون که نمیدونست سه ساله ممکن بود هرچقدر طول بکشه! چون معصوم که نبود وحی هم بهش نمیرسید و از آینده هم خبر نداشت درسته؟ رفاه حال حاضرش رو قربانی چی کنه؟ نقد رو ول کنه نسیه رو بچسبه؟ کمی مکث کردم و چون جواب نداد سوال بعدی رو پرسیدم: _یا مثلا درباره یهودی ها و مسیحی ها چرا پته انحرافات اونها رو روی آب میریزه و در قرآنش اونها رو مذمت میکنه در حالی که باید تلاش کنه اونها رو جذب کنه چون اونها اهل کتاب خطاب میشن یعنی در بین مردم دانشمند حساب میشن کلی رو مردم تاثیرگذارن باسوادای حجازن اگر جذب یک کلام بشن تبلیغ خوبیه براش _خب اول سعی میکنه بعد که میبینه نمیشه بهشون حمله میکنه که خرابشون کنه _حالا که میخواد خرابشون کنه چرا پیغمبرانشون رو میپذیره و بهشون ایمان میاره؟!! اصلا کسانی که خود یهودیا به پیامبری قبول ندارن رو هم میگه پیامبرن!(داوود و سلیمان) کلی هم ازشون تعریف میکنه درحالی که در کتاب مقدس یهود بدترین چیزها رو به پیامبرانشون نسبت میدن که حالا میگم براتون ولی قرآن میاد از اونا هم رفع اتهام میکنه و با عزت و احترام معرفی شون میکنه! آخه چرا؟ اگرم بخواد پیروان ادیان دیگه رو جذب کنه باید همون تصویری که اونا خودشون از پیامبرانشون دارن رو تصدیق کنه دیگه نه یه چیز جدید این دیگه چه کاریه!! چه حسنی داره براش؟ اصولا در طول تاریخ آموزه های بت پرستانه هر قومی بر قوم دیگری قالب میشد خدای قبلی قوم مغلوب رو اهریمن خطاب میکرد و خدای خودش رو به عنوان خدا معرفی میکرد یعنی با تکذیب قبلی خودش رو تثبیت میکرد اما پیامبران الهی دقیقا عکس این روند رو پیش گرفتن و به ترتیب هم رو تایید و تصدیق کردن هیچ پیامبری نیومد بگه پیامبر قبلی شیاد بوده من برحقم و به من ایمان بیارید همه همدیگه رو در طول تاریخ تصدیق کردن! . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد جلو آمد و با من و مادر گرم احوالپرسی کرد و دست مرا فشرد و خوشامد گفت و تعارف کرد تا همراهش به داخل خانه شان برویم احمد همراه پدر و برادرانم و دامادها جلوتر می رفت. بعد از احوالپرسی با آقایان ما خانم ها را به مهمانخانه شان راهنمایی کردند و مردها در خوش نشین مجلل شان نشستند. وارد مهمانخانه مجلل و بزرگ شان شدیم. سالنی بزرگ پر از فرش های دستباف نفیس، پرده های ابریشمی با تابلوهایی زیبا که بر دیوارشان زده بودند مادر و خواهران احمد همراه عروس شان سوگل در مهمانخانه منتظر ما بودند. همه شان لباس های شیک و فاخری پوشیده بودند و روسری بر سر نداشتند. ظاهر اعضای خانواده ما در مقابل آن ها به شدت ساده بود. اصلا فکر نمی کردم عروس چنین خانواده ثروتمندی شده باشم. آقاجان هرگز درباره این که آن ها از لحاظ مادی درچه حدی هستند و این قدر از ما بالاترند حرفی نزده بود. تصور من هم از آن ها خانواده ای در سطح خودمان بود و حالا همه مان از دیدن خانه وسیع و بزرگ و وسایل زندگی شان و لباس های فاخر شان جا خورده بودیم. مادر احمد تعارف کرد روی مبل های شان بنشینیم. همه مان غرق تماشای مهمانخانه مجلل شان بودیم. مادر با وجود این که خودش هم از دیدن خانه شان حیرت کرده بود اما با چشم و ابرو به ما اشاره می کرد این قدر با حیرت به در و دیوارشان نگاه نکنیم. راضیه که کنار من نشسته بود آهسته در گوشم گفت: چه خونه بزرگی دارن. خندید و گفت: چه جوری تمیزش می کنن؟ هر دو ریز خندیدیم. راضیه دوباره آهسته گفت: لابد واسه همینه نوکر و کلفت دارن. خانباجی که آن سمتم نشسته بود آهسته مرا نیشگون گرفت و گفت: زشته این قدر پچ پچ نکنید و نخندین میگن چه دخترای سبکی. لبهایم را به داخل دهانم جمع کردم و دوباره در مهمانخانه مجلل شان نگاه چرخاندم. اگر به خودم بود و می دانستم از خانواده های اعیان هستند هرگز قبول نمی کردم عروس شان شوم راضیه آهسته گفت: حسنعلی قبلا که بحث خواستگاریت پیش اومد می گفت مادر احمد آقا نوه یکی از شاهزاده های قاجاره می گفت خیلی ثروتمندن اگه این خونه زندگی نواده های قاجاره ببین خود شاها چه جوری زندگی می کنن. قبل از این که چیزی بگویم، سوگل آمد نزدیک مان نشست و خوشامد گفت. به شکم راضیه اشاره کرد و گفت: ماشاءالله ... چند وقت دیگه داری؟ راضیه چادرش را روی شکمش مرتب کرد و گفت: خدا بخواد آخراشه سوگل موهای فرفری اش را که از گیره اش بیرون زده بود پشت گوشش فرستاد و گفت: ان شاء الله به سلامتی فارغ بشی برای زایمانت میخوای چه کار کنی؟ بیمارستان میری یا قابله میارین خونه؟ راضیه کمی در جایش جا به جا شد و دستش را به کمرش گرفت و گفت: راستش نه خودم نه شوهرم بیمارستانو دوست نداریم و قراره قابله بیاریم. مادر و خواهران احمد هم آمدند و روبروی ما نشستند و دوباره خوشامد گفتند و با مادر و خانباجی گرم صحبت شدند. ما گرم صحبت بودیم و نشسته بودیم و دو کلفت شان پذیرایی می کردند. ظاهر و لباس کلفت های شان هم تمیز و مرتب بود حتی شاید بهتر و شیک تر از خانواده ما بودند. . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•